تصویر

جلسه 12 دوره نوزدهم خودشناسی

خودشناسی دورۀ نوزدهم – جلسۀ ۱۲ استاد حسین نوروزی (۱۳ تیر ۱۳۸۴) **** ویراستاری – مرحله ۴ از ۵ ادامه تعریف بهشت و جهنم بحث ما در جلسۀ گذشته پیرامون تعریف سوم بهشت و جهنم بود. ما ناگزیر هستیم که به نسبت افراد، برای بهشت و جهنم تعریف ارائه دهیم. هر فردی، بهشت و جهنمی دارد که این بهشت و جهنم تابع انتخاب و اختیار اوست. در تعریف دوم بیان شد که اگر فطرت ما خداخواه باشد، میل به خدا و هستی داشته و همه چیز هم مطابق با میل فطری ما باشد، بهشت برای ما حاصل می‌شود.، در حالی […]
 جلسه قبلی جلسه بعدی 
56:56 / 00:00
وضعیت متن این جلسه:
متن اولیه
1
تطبیق صوت
2
ویراست اولیه
3
چک نهایی
4
قالب‌بندی کامل
5
مرحله 4 از 5: این متن ویراستاری و چک شده اما هنوز قالب‌بندی نشده.

خودشناسی
دورۀ نوزدهم – جلسۀ ۱۲
استاد حسین نوروزی
(۱۳ تیر ۱۳۸۴)
**** ویراستاری – مرحله ۴ از ۵

ادامه تعریف بهشت و جهنم
بحث ما در جلسۀ گذشته پیرامون تعریف سوم بهشت و جهنم بود. ما ناگزیر هستیم که به نسبت افراد، برای بهشت و جهنم تعریف ارائه دهیم. هر فردی، بهشت و جهنمی دارد که این بهشت و جهنم تابع انتخاب و اختیار اوست. در تعریف دوم بیان شد که اگر فطرت ما خداخواه باشد، میل به خدا و هستی داشته و همه چیز هم مطابق با میل فطری ما باشد، بهشت برای ما حاصل می‌شود.، در حالی که ما می‌یابیم که بالفعل در بهشت نیستیم بلکه در حال تلاش برای رسیدن به آن هستیم. این بحث خود مقدمه‌ای شد برای این‌که بفهمیم بهشت در کجا قرار دارد تا ما به سمت آن حرکت کنیم؛ چرا که اگر در بهشت بودیم این همه تقلا، تلاش و حرکت نمی‌کردیم‌. پس تعریف دوم بهشت، تعریف کاملی نیست.
فطرت انسان، خداخواه است. یعنی خود ما، به هستی مطلق و خدا میل داریم و از نیستی بیزار هستیم، اما اگر بهشت بر این معنا استوار باشد، دیگر جهنم معنا پیدا نمی‌کند. چرا؟ چون در جهنم هم خدا هست و همه چیز مطابق با میل فطری ماست. در آن‌جا هم فطرت وجود دارد؛ در نتیجه، جهنم، بی‌معنا می‌شود.
«لا تبدیل لخلق الله»
فطرت انسان، قابل تغییر و تبدیل نیست، پس اهل جهنم هم فطرت خداشناسی و خدا‌گرایی دارند، اما در عین حال در عذاب به سرمی‌برند. این عذاب که اسم آن جهنم است، ریشه در جای دیگری دارد. در تعریف سوم گفته شد که ریشه در انتخاب ما دارد. بهشت، جایی است که فطرت ما، خدا را بخواهد و خود ما هم در مرحلۀ خودآگاه، خواستۀ فطری خودمان را آگاهانه انتخاب کرده باشیم. پس بهشت جایی است که خدا هست؛ ما خدا را انتخاب کرده‌ و برگزیده‌ایم خدا را می‌خواهیم و از بودن با او لذت می‌بریم. اما جهنم کجاست؟ جهنم جایی است که در آن‌جا هم، خدا حضور دارد اما، ما از حضور خدا در آن‌جا رنج می‌بریم و از ملاقات با او نگران و ناراحت هستیم. چرا؟ چون خدا را انتخاب نکرده و نخواسته‌ایم. فطرت ما، خواهان خداوند است یعنی وابسته و نیازمند به خداوند است.
«یا أیها الناس أنتم الفقراء إلی الله»
همۀ ما به درگاه خداوند فقیر هستیم، اما باید خود ما، این نیاز را انتخاب کنیم؛ این خداگرایی فطری را در مرحلۀ خودآگاه برگزینیم و اختیار کنیم. در این‌جا، مسألۀ اختیار مطرح می‌شود. بهشت و جهنم دو مکان نیست. نباید به دنبال این باشیم که بدانیم بهشت و جهنم در کجا قرار دارد بلکه باید ببینیم چه کسی بهشتی و چه کسی جهنمی است. چرا که بهشت و جهنم تابع انتخاب ماست؛ به این بستگی دارد که ما چه چیزی را انتخاب کنیم: خداخواهی یا غیر خداخواهی را برگزینیم؛ دنیا یا آخرت را انتخاب کنیم. آیا می‌خواهی از خدا و ملاقات با او لذت ببری یا از ملاقات با غیر خدا؟! ما بر سر دو راهیِ انتخابِ میان دو لذت هستیم: لذت نقد دنیا و لذت نسیۀ آخرت. کدام را می‌خواهی انتخاب کنی؟ این مسأله در اختیار شماست؛ تا شما چه چیزی را بخواهید. سخن از خواستن نیست بلکه سخن از توانستن است. بحث جلسۀ گذشته فراموش نشود.
آیا می‌خواهی به سعادت واقعی خود برسی؟ آیا می‌خواهی به آن لذتی که لذت خود توست برسی؟ یا می‌خواهی به لذت‌هایی که مربوط به مرکب، شکم، شهوت، دنیا و بُعد حیوانیت تو می‌شود برسی و به همین چیزها قانع و راضی بشوی. به این‌ کاری نداریم که الان در حال انجام چه کاری هستی؛ این مسأله را وارد بحث نکنید. این‌که چه مقدار می‌توانی کار انجام بدهی و چه مقدار از این کارها انجام می‌شود هم ربطی به بحث ندارد، بلکه آنچه را که انتخاب کردی، مطرح است. شما در حال حاضر از لذایذ دنیا بهره‌مند هستید و از آن‌ها لذت می‌برید؛؛ انسان‌ها در مراحل بدوی تکامل خودشان این‌گونه هستند؛ انسان‌های مادی که حیوانیت‌شان بالفعل است. اما انسانیت انسان، بالقوه است؛ مثل یک بذر یا یک دانه گیاه که بالقوه درخت است؛ مثلاً یک دانۀ سیب به شکل بالقوه، ده‌ها و صدها سیب است، اما بالفعل، یک بذر و دانه بیشتر نیست؛ یک شکل، صورت و وضعیت ظاهری دارد، اما این‌که در درون آن چه استعدادها و توانایی‌هایی نهفته است و در آینده به چه‌ چیزی تبدیل خواهد شد، بالقوه است. انسان بالفعل، این‌گونه است. وقتی نطفه است، یک صورت، ظاهر، هیئت، شکل و وضعیتی دارد، وقتی به علقه تبدیل می‌شود صورتش تغییر می‌کند، اما استعدادها سر جای خودش است. وقتی به مضغة تبدیل می‌شود قیافه‌اش تغییر می‌کند؛ به همین شکل رشد می‌کند تا به جنین دو ماهه، سه ماهه، پنج ماهه، نه ماهه تبدیل و متولد شود. انسان یک وضعیت بالفعل و یک توانایی و استعداد بالقوه‌ دارد.
از همان ابتدا، نطفۀ انسان با نطفۀ گربه یا حیوان دیگر فرق می‌کند؛ گرچه ممکن است ظاهراً شکل هم باشند. بسیاری از بذرها به هم شبیه استن، تا آن‌جا که گاهی انسان در تشخیص نوع دانه‌ها دچار اشتباه می‌شود. برای مثال دانۀ رازیانه با زیره شبیه هم هستند. تشخیص این‌ دانه‌ها برای هر کسی آسان نیست، وقتی معلوم می‌شود این بذر چیست که آن‌ را بکارند و سبز شود؛ چرا که برگ، خاصیت و بوی آن‌ها با هم فرق می‌کند.
ظاهر بالفعل انسان، دلیل بر این نیست که انسان همین است. در واقع ظاهر بالفعل انسان‌ها، حیوانیت منهای انسانیت است. گاهی انسان، غذای خیلی خوشمزه‌ای می‌خورد که حس چشایی‌اش از آن لذت می‌برد، اما فقط مرکب تو از آن لذت نمی‌برد بلکه خود تو هم از آن لذت می‌بری. دربارۀ تفکیک و تشخیص این لذت‌ها از هم در جلسات گذشته صحبت کردیم. گاهی انسان افراط و زیاده‌روی می‌کند و قانع نمی‌شود؛ با این‌که شکمش پر شده است اما خودش هنوز سیر نشده است. این بحث‌ها، معیارها، ملاک‌ها و نشانه‌هایی بود که با آن‌ها بین خود و مرکب خودت تفکیک قائل شدیم. وقتی لذتی به مرکبت می‌رسد با وقتی که خودت داری از لذت مرکبت لذت می‌بری، تفاوت دارد. ما انسان‌ها اکثرا این‌گونه هستیم که از لذت مرکب‌مان لذت می‌بریم. بنابراین سرگرمی معنا پیدا می‌کند. تا زمانی هم که سرگرمی وجود دارد و ما نیاز به سرگرمی داریم، لذت خود ما با لذت‌های مرکب ما خلط می‌شود و به مرحلۀ تفکیک، تجرّد تام و جدایی و انفکاک حقیقی نمی‌رسیم.
در دعا فرموده‌اند: «إِلهي هَب لي کمالَ الإِنقِطاعِ إِليک » خدایا! نهایت جدایی از غیر به سوی خود را به من عطا کن. ما در دعا این را می‌خواهیم. تا وقتی که ما احتیاج و نیاز به سرگرمی داریم، هنوز به آن درجه نرسیده‎ایم؛ خود ما، در این مسیر خسته و کسل می‌شویم. وقتی که مرکب ما لذت می‌برد، خود ما شاداب می‌شویم و سرحال می‌آییم. هنوز ما با مرکب‌مان در هم آمیخته هستیم و از هم تفکیک نشده‌ایم؛ هنوز یکی است؛ دوتا نشده است، البته نسبیت و درجه‌بندی دارد. بعضی از افراد به خودشان مسلط‌تر هستند؛ بعضی دیگر هم کمتر به خودشان تسلط دارند، چرا که رابطه‌شان با مرکب‌شان خیلی قوی و محکم است. بحث در اینجا پیرامون انتخاب و اختیار است؛ اگر که با اختیار خود، لذت‌های دنیایی را به عنوان لذت‌های باقی برای خودت برگزیدی و گفتی: «من همین را می‌خواهم؛ بیشتر از این را نمی‌خواهم!» البته نه این‌که نمی‌فهمی یا به شما نگفته‌اند که لذت‌های دیگری هم هست یا خدا را نمی‌شناسی، بلکه خدا را می‌شناسی، اما نمی‌خواهی. می‌گویی: «من این‌ لذت‌ها را می‌خواهم و آن‌ها را به عنوان خدای خودم انتخاب کرده‌ام و برگزیده‌ام. لذت‌های دنیا برای من کافی است؛ بیشتر از این نمی‌خواهم.» پس این انتخاب آگاهانۀ شماست و با فطرت ناخودآگاه شما تفاوت دارد که هرچه به او بدهند می‌گوید: «می‌خواهم!» به کم قانع نیست! حریص، افراط‌طلب، زیاده خواه و بی‌نهایت طلب است‌.
بسیاری از افراد از علم، دانایی، فهم، خداشناسی و خودشناسی فرار می‌کنند. اگر در جلسۀ خودشناسی فهمید که فطرت و نیاز واقعی او مسائل محدود، گذرا و فانی دنیا نیست، بلکه خدا و هستی مطلق است، ‌به هم می‌ریزد و ناراحت می‌شود؛ می‌گوید: «این چه جلسه‌ای بود! ولمان کن؛ بگذار برویم.» اما بسیاری از افراد هم این‌گونه نیستند. وقتی متوجه می‌شوند که این دنیای فانی و گذرا، نیاز واقعی نیست، خیلی هم خوشحال می‌شوند؛ می‌گویند: «عجب جلسه‌ای بود! فهمیدیم که ما متعلق به این‌جا نیستیم بلکه به جای دیگری تعلق داریم. بهشتی که من می‌خواهم، این نیست.» وقتی می‌فهمد که در فطرت و نهاد جانش چه حقیقتی نهفته است، لذت می‌برد.
اختیار و انتخاب
این شخص، انسانی است که چیزی را انتخاب کرده است که فطرتش می‌خواهد. اگر خواستی ببینی انتخابت چیست، باید ببینی جزء کدام دسته هستی. انتخابی اختیاری است که اگر از شما بپرسند: «چرا چنین انتخابی کردی؟» جواب این باشد که: « چون من اختیار دارم». ما در طول شبانه‌روز در زمینه‌ها، کارها و چیزهای مختلف در حال انتخاب‌ هستیم، ممکن است این انتخاب، اصلی، اساسی و برای ما سرنوشت ساز باشد؛ انتخابی که انتخاب هدف است و انتخاب وسیله نیست. ما همیشه در حال انتخاب کردن وسایل در عالم دنیا هستیم؛ مثلاً انتخاب می‌کنی این غذا را بخوری، این‌جا بنشینی، این لباس را بپوشی؛ اگر در تمام این انتخاب‌ها از خود سؤال کنی که: «چرا چنین انتخاب کردی؟» اگر پاسخش به این‌جا منتهی شود که: «چون اختیار دارم» بدان که انتخاب شما، انتخاب اختیاری بوده است.
این همان انتخابی است که محل بحث ماست. اما اگر گفتیم: «چرا این غذا را می‌خوری؟» و جواب دادی: «چون این غذا خوشمزه‌تر از آن غذا است» بین آن دو، یکی را انتخاب کردی، بدان که شما هنوز به انتخاب اختیاری و پاسخ نهایی نرسیده‌ای. اگر از شما سوال شود که: «چرا غذایی را که خوشمزه‌تر است انتخاب کردی؟» چه جوابی می‌دهی؟ مرتب از خودت سوال کن. اگر در نهایت به جایی رسیدی که هیچ جواب دیگری ندارد جز اینکه بگویی: «من انتخاب و اختیار دارم؛ قدرت برگزیدن دارم، پس این را انتخاب کردم» مثلاً چرا غذا می‌خوری؟ جواب می‌دهی: «به خاطر اینکه در سلامتی من مؤثر است» پس هنوز به جواب اصلی نرسیده‌ای. چرا غذایی را که در سلامتی شما موثر است می‌خوری؟ «برای این‌که به من نیرو می‌دهد.» چرا غذایی که به شما نیرو می‌دهد مصرف می‌کنی؟ «برای اینکه من با این نیرو، کار انجام می‌دهم.» چرا کار انجام می‌دهی؟ همین‌طور بیا جلو تا به انتخاب هدف برسی.
هدف در کجای راه قرار دارد؟ در آخر راه ، اما شما کجا باید آن‌را تصور کنی؟ باید آن‌را اول راه تصور کنی، چون تا وقتی شما تصوّری از هدف نداشته باشی، نمی‌توانی به سمت آن حرکت کنی. هدف، آخر راه است اما شما باید اول کار با هدف حرکت کنی تا به هدف برسی. بنابراین، جوابی که نهایتاً به آن‌ می رسی، این است که انتخاب شما بر اساس اختیار است. یعنی اگر به آن‌جا رسیدی، بدان که تمام مراحلی را که تا این‌جا طی کردی، همه اختیاری بوده است؛ آخر سلسلۀ این سوالات به این منتهی می‌شود که: «چرا این کار را کردی؟» و شما جواب بدهی: «چون اختیار و قدرت دارم که برگزینم و انتخاب کنم پس انتخاب کردم» آنچه که در این سلسله تا رسیدن به این مرحله قرار می‌گیرد، همه اختیاری می‌شود. شما هدفی را تعیین کردی و از اول براساس آن، همۀ این وسایل را چیدی، تنظیم و برنامه‌ریزی کردی و داری به سمت آن حرکت می‌کنی.
اگر از شما بپرسند: «چرا در جیب خود پول گذاشته‌ای؟» می‌گویی: «به‌خاطر این‌که می‌خواهم خرید کنم.» اگر بگویند: «چرا می‌خواهی خرید کنی؟» می‌گویی: «می‌خواهم بلیط قطار بخرم.» «چرا می‌خواهی بلیط قطار بخری؟» «برای این‌که می‌خواهم سوار قطار شوم.» «چرا می‌خواهی سوار قطار شوی؟» برای این‌که می‌خواهم به مشهد بروم.» آخر کار سر از کجا درآورد؟ سر از مشهد درآورد. از اول کار که سوال کردند که: «چرا پول توی جیبت گذاشته‌ای؟» ظاهراً پول در جیب گذاشتن رابطه‌ای با مشهد نداشت؛ چند مقدمه فاصله داشت اما از همان اول شما حواست بود و توجه داشتی که می‌خواهی به مشهد بروی. باید بلیط بخری و برای این‌که بلیط بخری باید پول داشته باشی؛ همین‌طور عقب‌تر بیا؛ باید کار کنی که پول در بیاوری؛ اگر بپرسند: «چرا کار می‌کنی؟» می‌گویی: «می‌خواهم پول دربیاورم.» چرا پول در می‌آوری؟ «می‌خواهم بلیط بخرم.» چرا بلیط بخری؟ «می‌خواهم به مشهد بروم.» قبل از این‌که کار کنی؛ می‌پرسند: «چرا کار می‌کنی؟» می‌خواهم بلیط بخرم. قبل از کار کردن باید استراحت کنی تا خستگی‌ات برطرف شود تا بتوانی کار کنی. می‌پرسند: «چرا می‌خوابی؟» می‌گویی: «می‌خواهم مشهد بروم.» اگر می‌خواهی مشهد بروی پس چرا می‌خوابی؟» اگر از همان اول، جواب آخر را بدهی، متوجه موضوع نمی‌شوند.
در درون ما و تمام افعالی که انجام می‌دهیم مراحلی طی می‌شود در حالی که ما متوجه آن‌ها نیستیم. الان ما، شما را متنبّه ساختیم که وقتی شما می‌خواهی کاری انجام بدهی باید حساب و کتاب ‌کنی و ببینی به کجا می‌رسی. می‌گویند: «چرا غذا می‌خوری؟» می‌گویی: «می‌خواهم مشهد بروم.» غذا خوردن با مشهد رفتن چه ربطی دارد؟ باید غذا بخورم تا انرژی داشته باشم؛ تا کار کنم تا پول در بیاورم تا بلیط بخرم. همین‌طور برو تا به مشهد برسد. باید برای تمام کارهایی که ما در طول زندگی انجام می‌دهیم، هدف داشته باشیم و هدف‌دار باشیم.
دو انتخاب داریم: انتخاب هدف و انتخاب وسایل. انتخاب هدف، در ابتدای کار است اما انتخاب وسایل، به دنبال آن می‌آید. چرا این کار را می‌کنی؟ به خاطر این‌که هدف دارم. چرا آن کار را می‌کنی؟ به خاطر این‌که هدف دارم. چرا غذا می‌خوری؟ می‌خواهم مشهد بروم. چرا می‌خوابی؟ می‌خواهم مشهد بروم. چرا ورزش می‌کنی؟ می‌خواهم مشهد بروم. کسی که بهشت سعادت واقعی خود را انتخاب کرده است؛ در واقع انتخاب آگاهانه کرده است که به خدا و ملاقات با او نائل شود؛ انتخاب‌های بعدی به شرط این‌که به هدف توجه داشته باشد و از این توجه، غفلت نکند؛ انتخاب وسایل می‌شود. تمام این‌ انتخاب‌ها در راستا، امتداد و در طول رسیدن به هدف قرار می‌گیرد و همۀ آن‌ها، انتخاب‌های آگاهانۀ اختیاری می‌شوند.
بهشت و جهنم کجاست؟
براساس این تعریف، بهشت جایی است که آنچه را که فطرت تو می‌خواهد که همان خداست، آگاهانه و اختیاری انتخاب کرده‌ای. یعنی هدف را «او» قرار دادی و می‌خواهی به او برسی. همه به خدا می‌رسند؛ «إلیهِ المصیر.» چشم‌های ما در دنیا بسته است؛ اما وقتی که برای ما توضیح می‌دهند و موضوع را برای ما باز می‌کنند، مقداری چشم‌های ما باز و حواسمان جمع می‌شود که خدا همه جا هست. اما وقتی که مرگ از راه می‌رسد و همۀ پرده‌ها کنار می‌رود؛ غفلت‌ها تبدیل به ذکر و هوشیاری می‌شود، دیگر کسی غافل نیست؛ همه هوشیار و بیدار می‌شوند. آن‌گاه خدا را می‌بینند. همه با خدا ملاقات می‌کنند و همه به سوی او در حرکت هستند. منتها کسی که انتخابش، خدا بوده است؛ یعنی می‌خواست به خدا برسد، وقتی با خدا ملاقات می‌کند، خوشحال و خوشنود می‌شود. می‌گوید: «من یک عمر دنبال تو می‌گشتم! کجا بودی؟ حالا با تو ملاقات کردم.» خدا را در آغوش می‌گیرد و این، برای او بهشت می‌شود. وقتی مرگ از راه می‌رسد، می‌بیند همه چیز، خدا، هستی، واقعیت، خوبی، درستی، خیر، علم و قدرت است و پوچی، نیستی، بطلان، نادرستی، جهل، بدی، دروغ و کلک وجود ندارد.
می‌گوید: «من تشنۀ خوبی بودم؛ فقط فطرتم نبود بلکه انتخاب خودم هم همین بود.» پس خدا را در آغوش می‌گیرد و لذت می‌برد. « ِفَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ» کسانی که خواهان لقاء پروردگارشان هستند، برای آن‌ها بهشت می‌شود. جهنم کجاست؟ آیا جهنم هم معنا پیدا کرد؟ با تعریف دوم بهشت، جهنم معنا پیدا نکرد اما با تعریف سوم بهشت، جهنم معنا پیدا می‌کند. کسی که خدا را انتخاب نکرده باشد وقتی با خدا ملاقات می‌کند، ناراحت می‌شود. اگر شما از کسی خوشت نیاید، دائم از بودن او رنج می‌بری؛ همیشه موی دماغ تو می‌شود. می‌گویند: «مار از پونه بدش می‌آید؛ پونه در لانه‌اش سبز می‌شود»
تا وقتی در دنیا هستی خود را با همان لذت‌هایی که انتخاب کرده‌ای سرگرم می‌کنی. «و مَن كَانَ يُرِيدُ العَاجِلَة » یعنی کسانی که دنیا را می‌خواهند. عاجلة یعنی چیزی که سریع و نقد است؛ در جای دیگر می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا» کسانی که خواهان لقاء پروردگارشان نیستند. نمی‌خواهند خدا را ملاقات کنند. جهنم کجاست؟ جایی است که شما از بودن با خدا لذت نبرید. این تعبیر درست نیست که بگوییم: «جهنم کجاست؟» بلکه باید بگوییم: «جهنمی کیست؟» از امام علیه السلام سوال کردند: «بهشت کجاست؟» حضرت فرمود: «همین جاست.» گفتند: «جهنم کجاست؟» باز هم فرمود: «همین جاست.» دو جای مختلف نیست. خدا، همه جا هست. همه هم به سوی خدا در حال حرکت هستند. « اِلَیهِ المَصیرُ » براساس نصّ صریح آیات قرآن، وجدان و عقل، همه با خدا ملاقات می‌کنند. اگر همه با خدا ملاقات می‌کنند، پس جهنمی‌ها کجا می‌روند؟! هم جهنمی‌ها و هم بهشتی‌ها با خدا ملاقات می‌کنند. چه می‌شود که تعدادی به جهنم می‌روند و تعدادی به بهشت؟ به خاطر این‌که اهل جهنم، خودشان جهنم را به وجود می‌آوردند؛ اهل بهشت هم، خودشان بهشت را به وجود می‌آوردند. اهل جهنم خدا را نمی‌خواستند و از ملاقات با خدا فرار می‌کردند؛ تا می‌شنیدند: «دارویی اختراع شده است که عمر انسان را طولانی می‌کند» ذوق زده می‌شدند و می‌گفتند: «خوب شد که می‌توانیم بیشتر در این دنیا بمانیم» اما اهل بهشت کسانی هستند که مشتاق مردن و ملاقات با خدا بودند. حضرت امیر علیه السلام در خطبۀ همّام می‌فرماید: «لَولَا الأجَلُ اَلَّذِی کَتَبَ اللهُ عَلَیهِم» یکی از اوصاف متقین این است که اگر اجل و مرگ نهایی که خداوند متعال برای آن‌ها تعیین کرده، نبود؛ «لَم تَستَقِرَّ أرواحُهُم فِی أَجسَادِهِم طَرفَةَ عَینٍ شَوقاً إلَی الثَّوَابِ وَ خَوفاً مِنَ العِقَابِ» به اندازۀ چشم بر هم زدن هم روح در بدن آن‌ها مستقر نمی‌شد.
«ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم»
وقتی ضربت به فرق حضرت رسید؛ حضرت خوشحال شد. فرمودند: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» قسم به پروردگار کعبه رستگار شدم. ما خیلی که ذوقمان بگیرد می‌گوییم: «آخ جون.» حضرت کیف کرد، لذت برد و حالش جا آمد. در روایت دیگری آمده است: «علاقۀ من به مرگ بیش از علاقۀ بچه به شیر و پستان مادرش است.» چقدر بچه به مادر وابسته است و از او جدا نمی‌شود؟ خوراک، غذا و همۀ هستی بچه وابسته به مادر است. حضرت می‌فرماید: «علاقۀ من به مردن بیشتر از علاقۀ بچه به شیر مادرش است.» خب پس چرا زنده هستی؟ به خاطر این‌که خدا وقتی را تعیین و مقدر کرده است که من آن موقع از دنیا بروم.
می‌دانست که ابن ملجم چه نیت شومی دارد و می‌خواهد به او ضربت بزند. ابن ملجم، شمشیر را زیر لباس خود مخفی کرده بود، پس چرا حضرت علی (ع)، او را از خواب بیدار کرد؟ چرا به او گفت: «شمشیر خود را بپوشان؛ من می دانم که تو چه نیت شومی داری؛ بلند شو وقت نماز است.» ابن ملجم دمر خوابیده بود. حضرت به او گفت: «بلند شو! دمر نخواب که این خواب شیطانی است.» پس چرا خودش به استقبال مردن رفت؟ حضرت قبل از اینکه به مسجد برود، صحبت‌هایی کردند که همه متوجه شدند دارد خداحافظی می‌کند؛ به‌خاطر این‌که وقت رفتنش رسیده بود. خداوند متعال مقدر کرده بود که برود. ب. خداوند هنوز مقدر نکرده که باید برود، ولی مشتاق رفتن است؛ از خدا بدش نمی‌آید؛ هم خودش و هم فطرتش خدا را می‌خواهد؛ به ملاقات خدا هم دارد می‌ر‌ود؛ دیگر چه می‌خواهد؟! انسان از خدا چه می‌خواهد؟ هر چه می‌خواهد دارد حاصل می‌شود؛ به همه چیز دارد می‌رسد. خدا هم خ و دال و الف نیست. خدا همه چیز است؛ هرچه که بخواهی و اراده کنی؛ «فیها ما تشتهیه الأنفس.» بهشت جایی است که هرچه اشتها و میل داشته باشی در آن هست. دیگر چه می‌خواهم؟ چرا انسان باید ناراحت باشد؟! چرا دوست نداشته باشد؟!
«یاران! بهشت، صحبت یاران همدم است
دیدار یار نامتناسب جهنم است»
این دیدگاه و تعریف سوم از بهشت و جهنم شد. بهشت صحبت، همراهی، هم‌صحبتی، هم‌نشینی و همدمی است. «یاران! بهشت، صحبت یاران همدم است». اگر با یاران همدم هستی و از بودن با آن‌ها لذت می‌بری، پس در بهشت هستی و آن‌جا برای تو بهشت می‌شود. بهشت و جهنم جای خاصی نیست بلکه دیدار یار نامتناسب، جهنم است. اگر با کسی ملاقات کردی که از دیدنش راضی و خوشحال نیستی و یک عمر از او فرار می‌کردی، آن‌جا برای تو جهنّم می‌شود. بسیاری از انسان‌ها از حق، گریزان و فراری هستند. بعضی از افراد فقط یک بار در جلسات خودشناسی حضور پیدا کردند و بعد فرار کردند. دیگر رفقا به آن‌ها گفتند: «چرا ادامه ندادی؟» گفتند: «ما دیدیم حرف‌هایی می‌زند که نمی‌توانیم آن‌ها را قبول نکنیم؛ اگر هم قبول کنیم، کار و تکلیف‌مان سخت و سنگین می‌شود. چیزهایی می‌فهمیم که ما نمی‌خواهیم آن‌ها را بفهمیم.» البته این حرف‌ها را من دارم اضافه می‌کنم؛ آن شخص این حرف‌ها را نگفته بود، چون نمی‌توانست بگوید. چیزهایی می‌فهمیم که نمی‌خواهیم طبق فهم‌مان عمل کنیم. بنابراین کسانی که نمی‌خواهند با خدا ملاقات کنند، از خدا، علم، خودشناسی و موعظه فراری هستند. اما کسانی که می‌خواهند با خدا ملاقات کنند، هرچه از این بحث‌ها بیشتر می‌شود، بیشتر لذت می‌برند، کیف می‌کنند، خوشنود می‌شوند، استقبال می‌کنند و دنبال آن‌را می‌گیرند. این ملاک و معیار است. کسانی که خواهان بهشت هستند، دارای حسن انتخاب می‌باشند اما کسانی که انتخابشان جهنم است، انتخابشان سوء است البته جهنم یک تعبیر مسامحی است یعنی خدا را انتخاب نکرده‌اند.
«یاران بهشت صحبت یاران همدم است
دیدار یار نامتناسب جهنم است»
یک عمر از خدا فرار کرده است؛ موقع مرگ که می‌رسد هیچ راهی ندارد جز این‌که باید با خدا ملاقات کند. یک عمر از امیرالمومنین علیه السلام فراری بوده است، حالا موقع مردن که می‌رسد حضرت بالای سر او می‌آید اما نمی‌تواند او را ببیند. یک عمر از رسول خدا صلی الله و سلم فراری بوده است اما بعد از مرگ با حضرت ملاقات می‌کند.
حضرت امام رضوان الله تعالی علیه این روایت را فرمودند. در روایت داریم که جهنمی‌ها که در عذاب و آتش هستند، گاهی می‌بینند این آتش فروکش می‌کند؛ زبانه‌های آتش کم می‌شود و نسیم خنکی شروع به وزیدن می‌کند، جهنمی‌ها تعجب می‌کنند؛ می‌پرسند: «چه شده است؟! ما که در آتش و عذاب بودیم، این نسیم خنک از کجا می‌آید؟!» خبر می‌رسد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این نزدیکی‌ها در حال عبور هستند؛ این نسیم خنک به‌خاطر وجود مبارک حضرت است. اهل جهنم می‌گویند: «بگویید زود رد شود! نایستد! نمی‌خواهیم ایشان را ببینیم!»
حسن انتخاب و سوء انتخاب
ما در جلسۀ گذشته درصدد بیان تفاوت های میان اختیار و انتخاب بودیم. یکی دیگر از فرق‌های اختیار و انتخاب یا پنجمین تفاوت این است که باید به خودمان مراجعه ‌کنیم و ببینیم اختیار، وجدانی است. اما انتخاب دو حالت دارد. انتخاب خودت وجدانی است اما، انتخاب دیگران وجدانی نیست. ما نمی‌توانیم وجدان کنیم کسانی که در جهنم هستند و می‌گویند: «بگویید زود رد شود؛ نمی‌خواهیم او را ببینیم؛ چشم دیدنش را نداریم؛ یار با من نامتناسب است.» یعنی چه؟! چگونه ممکن است جهنمی‌ها از خوبی‌ها و حق بیزار باشند، از خدا روی‌گردان شوند. چه اتفاقی می‌افتد که آدم حق را بشناسد، بفهمد و ببیند اما از آن فرار کند. وجدان این مطلب برای کسی که حسن انتخاب دارد ممکن نیست.
اما همۀ ما از اختیار برخوردار هستیم. اختیار در همۀ ما شبیه هم است اما انتخاب‌هایمان با هم فرق می‌کند. وجدان می‌کنیم که اختیار داریم و می‌توانیم حق را انتخاب کنیم یا نکنیم؛ از کسانی باشیم که «لا یرجون لقاء ربهم» باشیم یا از کسانی که «یرجون لقاء ربهم». اگر از کسانی بودیم که گروه «یرجون لقاء ربهم» را انتخاب کردیم، در نتیجه مثل بحث‌های دیگر که در خودمان می‌یابیم، نمی‌توانیم وجدان کنیم و با تمام وجودمان بیابیم که «لایرجون لقاء ربهم» یعنی چی؟! نمی‌فهمیم! حاضر است آتش جهنم را تحمل کند اما نمی‌تواند حضور رسول خدا (ص) را تحمل کند؛ می‌گوید: «بگو زود رد شود! من تحمل دیدارش را ندارم!» از من می‌پرسی: چگونه ممکن است؟! من نمی‌توانم وجدان کنم، از کسانی که می‌توانند وجدان کنند بپرس که چگونه می‌شود.
تازه اگر آن‌ها هم بگویند باز شما نمی‌توانی وجدان کنی، چون گفتنی نیست؛ چشیدنی و یافتنی است؛ تا در خودت نداشته باشی، آن‌را نمی‌یابی. چیزی را که خارج از شماست چگونه می‌خواهی بیابی؟! آیا شما این نور را می‌یابی؟ نه! شما آن‌را می‌بینی. عکس آن که در ذهن شما می‌افتد؛ آن‌را می‌یابی اما خود نور را که در خارج است، نمی‌یابی. شما که می‌گویی: «چگونه می‌شود؟!» به این دلیل است که حسن انتخاب داری و نمی‌توانی این مطلب را بیابی. او هم که سوء انتخاب دارد به شما می‌گوید: «چگونه می‌شود؟!» نمی‌تواند بیابد که حسن انتخابی‌ها چگونه هستند. اما اختیار را می‌یابد.
در انتخاب، مراتب کمی و کیفی وجود دارد. مراتب کیفی همان انتخاب خوب و بد، حق و باطل، حسن انتخاب و سوء انتخاب است. هر کدام از این‌ موراد، مرتبه‌ای کمی است؛ یعنی سوء انتخاب افراد مقدار و درجه دارد؛ درجه‌بندی است.
این‌گونه نیست که کسی که حسن انتخاب دارد، کامل و صددرصد است بلکه درجه بندی دارد. هر کسی ممکن است حسن انتخاب داشته باشد؛ خدا را بخواهد و به ملاقات با خدا علاقه داشته باشد، اما کاملاً عاشق نیست. عاشق، درجۀ اعلای انتخاب است. هنوز در مرحلۀ انتخاب و خواستن هستیم؛ هنوز به مرحلۀ فعلیت، خارجییت و تحقق نرسیده‌ایم. اصل خواسته‌اش کم است. تا حد و اندازه‌ای می‌خواهد؛ بیشتر از آن‌ خواسته را نمی‌خواهد.
سوء انتخاب هم همین‌گونه است؛ درجه بندی دارد. کسی ممکن است بد باشد اما نه آن اندازه که حاضر باشد بهترین انسان روی زمین را بکشد. بد هست اما همین انسان بد که حاضر است آدم‌های خوب را بکشد وقتی به انسان‌های بسیار خوب می‌رسد، عقب‌نشینی می‌کند. اما ممکن است شخصی آن‌قدر بد باشد که حاضر می‌شود تا آن‌جا هم پیش برود. در این‌جا، درجات انتخاب انسان تعیین کننده است؛ هر کسی درجه‌ای دارد و درجه‌ای را برای خود انتخاب کرده است. این درجات انتخاب از خود انتخاب جدا نیست. این‌گونه نیست که اول انتخاب می‌کند بعد درجه‌ای به آن می‌دهد. وقتی انسان، انتخاب می‌کند؛ این انتخاب، درجه دارد. انتخاب بدون درجه اصلا ًمعنا ندارد. این‌گونه نیست که انتخاب کنیم بعد ببینیم درجه‌اش چه می‌شود. اصطلاحاً می‌گوییم: « جعل بسیط است،؛ جعل تألیفی نیست.» این انتخاب، اختیاری است؛ درجه‌اش هم اختیاری است. این‌که هر انسانی چه درجه‌ای از حسن انتخاب داشته باشد، اختیاری و دست خود انسان است.

0
21
  جلسه قبلی جلسه بعدی  

0 نظر ثبت شده