جلسه خودشناسی
جلسه 20 خودشناسی در قرآن، سوره حجر، آیات 26-39 - 1401/02/24 - استاد حسین نوروزی
 جلسه قبلی جلسه بعدی 
45:54 / 00:00
وضعیت متن این جلسه:
متن اولیه
1
تطبیق صوت
2
ویراست اولیه
3
چک نهایی
4
قالب‌بندی کامل
5
مرحله 3 از 5: این متن یک بار ویراستاری شده اما هنوز چک نهایی و قالب‌بندی نشده.

خودشناسی در قرآن
سورۀ حِجر، آیات ۲۶-۳۹
استاد حسین نوروزی
جلسۀ ۲۰ (۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱)
*** ویراستاری – مرحله 3 از ۵

در این آیات خداوند متعال می‌فرماید: «ما جن و انس را خلق کردیم و به ملائکه گفتیم: «به انسان سجده کنید» همه سجده کردند مگر ابلیس که ابا کرد از این‌که به انسان سجده کند. خدا از او پرسید: «چرا سجده نکردی؟» ابلیس جواب داد: «من به بشری که او را از «صَلصالٍ مِن حَمَإٍ مَسنوُنٍ» یعنی از گل کهنۀ گندیدۀ بی‌ارزش آفریدی سجده نمی‌کنم!» خدا هم فرمود: «فَاخرُج مِنها فَإنَّکَ رَجیم» از این بهشت که در آن قرار داری خارج شو که تو از رحمت من خارج شده‌ای. «وَ إنَّ عَلَیکَ الَّلعنَة إلی یَومِ الدّین» تا روز قیامت مورد لعنت و دوری از رحمت هستی.» شیطان گفت: «رَبِّ فَأنظُرنی إلی یَومِ یُبعَثُون» خدایا تا روزی که مبعوث می‌شوند به من مهلت بده.» «قالَ فَإنَّکَ مِنَ المُنظَرین» خدا فرمود: «تو جزو مهلت گیرنده‌‌ها هستی!» مهلت داری یعنی اختیار داری؛ دستت باز است هر کاری که می‌خواهی و می‌توانی انجام بدهی. این آیات که در مورد ابلیس است عیناً درمورد همۀ ما هم هست. چون همۀ ما شیطان داریم؛ شیطان مثل خون در رگ‌های ما جریان دارد. شیطان موجودی نیست که برای‌ ارتباط با ما نیاز به حرف زدن با ما داشته باشد مثل دیگر انسان‌ها که با هم حرف می‌زنند. البته گاهی هم شیطان شیطنت می‌کند؛ حرف‌هایی می‌زند که زندگی‌ها را به‌ هم می‌ریزد و انسان‌ها را فریب می‌دهد.
اما مثل خون در رگ‌های انسان جریان دارد یعنی همۀ ما را از درون وسوسه می‌کند. چنین موجودی است. همۀ ما شیطان داریم و در حقیقت همان‌گونه که شیطان در مقابل خدا ابا کرد که در برابر انسان سجده کند و اطاعت از حرف خدا سر باز زد؛ همۀ ما هم این‌گونه هستیم. جاهایی شیطنت می‌کنیم و شنیدن حرف خدا سر باز می‌زنیم. از اطاعت و سجده در برابر انسان الهی مقابله و مخالفت می‌کنیم و اطاعت نمی‌کنیم. گاهی همان حرف‌هایی را می‌زنیم که شیطان به خدا زد. شیطان به خدا می‌گوید: «رَبِّ بِما أغوَیتَنی» خدایا به واسطۀ این‌که من را اغوا کردی و فریب دادی. دقیقاً همان حرف‌هایی است که شیطان ما هم به خدا می‌گوید. ما هم بُعد شیطانی داریم؛ شیطان همۀ ما همین حرف را به خدا می‌گوید. به خدا می‌گوییم: «خدایا چرا ما را فریب می‌دهی؟» ممکن است ما این لفظ را به‌کار نبریم اما در عمق ذهن و دل‌مان این خطورات شیطانی می‌آید که خداوند دنیایی سراسر فریبنده آفریده است؛ کاری کرده است که ما دائم فریب می‌خوریم؛ غفلت می‌کنیم؛ خودمان را گم می‌کنیم. این عالم را چه کسی خلق کرده است؟ خدا.
شیطان به خدا گفت: «رَبِّ بِما أغوَیتَنی» خدایا تو من را فریب دادی. مگر خدا فریب دهنده‌ است؟ مگر خدا فریب می‌دهد؟ بله! خدا فریب می‌‌دهد. آیا زن‌هایی که خداوند خلق کرده‌ است برای مردها فریب دهنده نیستند؟ مثالی زدم که دیگر مو لای درز آن نرود. فریبنده‌تر از این خانم‌ها برای آقایان نیست. گاهی یک جوان با یک نگاه از هستی ساقط می‌شود. خدا را که گم می‌کند و یادش می‌رود هیچ؛ این‌ها بماند؛ شب و روز خود را هم گم می کند. خواب و خوراکش به هم می‌ریزد. خب چه کسی او را خلق کرده است؟ خدا.
خود شیطان را چه کسی خلق کرده است؟ خدا! یعنی وقتی انسان می‌نشیند و پیش خود با شیطان نفس خود محاسبه می‌کند؛ می‌بیند شیطان حرف‌های خوب بسیاری از این دست دارد؛ می‌گوید: «رَبِّ بِما أغوَیتَنی» خدایا به واسطۀ اینکه تو من را فریب دادی. در آیات قبلی داریم که خدا جن را قبل‌ از انسان آفرید. «الْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ» از آتش نافذ سوزاننده. شیطان به خودش نگاهی می‌کند و می‌گوید: «من که قبل‌ از انسان خلق شدم آیا به انسان سجده کنم؟!» همۀ ما همین حرف‌ها را می‌زنیم. می‌گوییم: «ما یک موجود مادی هستیم.» نیازهای اولیۀ و اساسی‌ترین نیازهای ما چیست؟ خوردن، خوابیدن، نوشیدن و روابط زناشویی. اگر نیازهای اولیۀ ما این‌ها باشد پس قرآن باید راه‌کاری برای این مسائل ارائه می‌داد که ما چگونهدر دنیا خوب زندگی کنیم؛ خوش باشیم؛ خوب بخوریم؛ خوب بخوابیم؛ خوب بچرخیم و بگردیم اما خدا همۀ‌ راه‌کارها را برای آخرت ارائه می‌دهد؛ می‌فرماید: «اگر آخرت خود را درست کنی، خدا دنیای تو را هم درست می‌کند!» اینقدر که خدا برای آخرت حساب باز کرده و به آن اهمیت می‌دهد به دنیا اهمیت نداده است. می‌گوید: «دنیا را رها کن! دنیا که ارزش ندارد. «متاعٌ قلیلٌ.» و چیز کمی است. خودت را درگیر آن نکن؛ اسیر آن نشو!» این برخورد خدا و اولیاء خدا با دنیاست. در حالی‌که وقتی ما به دنیا آمدیم یک موجود مادی، دنیایی و حیوانی بالفعل بودیم. اصلاً ما از اول انسان نبودیم. باید بچه بزرگ شود تا به عقل برسد؛ عقلی در کار نبود که بخواهد با آن خدا، آخرت، ‌بهشت و جهنم را بشناسد. این حرف‌ها نبود. دنیا قبل‌ از آخرت است. چگونه این دنیا اینقدر در نظر خدا و اولیاء خدا بی‌ارزش است؟
این حرفی است که شیطان هم زد و همین‌ مقایسه را انجام داد و گفت: «من که قبل‌ از انسان بودم پس مهم‌تر و باارزش‌تر هستم.» دنیا قبل از آخرت است پس با ارزش‌تر است. قبل بودن را دلیل بر با ارزشی می‌داند. بعد هرم «مازلو» را وسط می‌آورند که ببین این هرم از کجا شروع شده است؟ چگونه از جسم شروع می‌شود و کم‌کم به نیازهای معنوی می‌رسد و نتیجه‌گیری این می شود که از نیازهای مادی شروع می‌شود پس آخرت را رها کن. دیگر کاری به آخرت نداشته باشیم و سراغ دنیا برویم. به این نکته توجه نمی‌شود که شیطان مخصوصاً این گونه بود و با سوء اختیار نمی‌خواست توجه کند. به این توجه نمی‌کنیم که قبل بودن و مقدّم بودن با مسألۀ اهم بودن و ارزشمند بودن تفاوت دارد. کلاس اول دبستان قبل‌ از کلاس دوم، قبل‌ از دبیرستان و قبل‌ از دانشگاه است اما این قبل بودن به‌ معنای ارزشمند بودن نیست. یعنی هدف از کلاس اول، رسیدن به دانشگاه و رفتن به مقامات بعدی است. خودش چیزی نیست؛ ارزش ندارد.‌ ارزش آن مقدمی است یعنی باید از این‌جا شروع کنیم.
«الدُّنیا مَزرَعَةُ الآخِرَة» دنیا مزرعۀ آخرت است. یعنی باید از دنیا شروع شود اما معنایش این نیست که دنیا بهتر از آخرت و هدف و مقصد است. مقصد دنیا، آخرت است اما باید از دنیا حرکت و شروع کنیم. اگر باید از دنیا شروع کنیم معنایش این نیست که همۀ قوا، توان، فکر، ذکر و نیروهایمان را خرج دنیا کنیم. شما اگر بخواهید به‌ همین امور دنیایی خودت هم برسی باید دست‌شویی بروی. اگر دست‌شویی نروی به هیچ‌ کدام از امور دنیای خود نمی‌رسی. بر همه مقدّم است. آیا معنایش این است که دست‌شویی رفتن از همه چیز مهم‌تر است؟ نه! بلکه این کار مقدم و جلوتر است.
این‌که خداوند جن را قبل از انسان آفرید، این کار زمینه‌ساز خلقت انسان بود، نه این‌که از انسان مهم‌تر است. مانند بچه و انسان بزرگ، کدام یک ارزشمندتر است؟ انسان بزرگ، بالغ و عاقل ارشمندتر است. نگاه شیطان فقط مربوط به شیطان نیست بلکه نگاه همۀ ما است. وقتی‌ که خدا را در نظر نمی‌گیریم و به بُعد آخرتی توجه نداریم در نتیجه بُعد شیطانی جلوه می‌کند و خود را نشان می‌دهد. ما متناسب با خواسته‌های دل‌مان که غیر از خواستۀ فطرت ما و خداست؛ عقیده می‌سازیم و برای دنیا حساب باز می‌کنیم؛ نگرش‌مان را با خواسته‌های دل‌مان هماهنگ می‌کنیم. دلمان می‌خواهد در دنیا خوب بخوریم، خوب بچریم، خوب بگردیم؛ عقیده‌اش را هم درست می‌کنیم. می‌گوییم: «دنیا مقدم بر آخرت است!» خودت می‌گویی مقدم است.
گاهی یک لفظ را به اشتباه معنا می‌کنیم. وقتی بخواهید از در خارج شوید اول چه کسی خارج می‌شود؟ می‌گوییم: کسی که بزرگ‌تر و ارزشمندتر است. بفرما شما مقدم هستی. با کلمۀ مقدم بودن، مغالطه می‌کنیم. درنظر نمی‌گیریم که این مقدم بودن در بسیاری از جاها به معانی مختلف به‌کار می‌رود. درست است که در این‌جا برای چیزی که باارزش‌تر است به‌کار بردیم اما گاهی آن‌را برای کسانی که بی‌ارزش‌تر هستند هم به‌ کار می‌بریم. موقع آب خوردن می‌گویند: «بچه‌ها مقدّم هستند! اگر می‌خواهی آب بدهی اول به بچّه بده!» مقدّم است در برابر اهمیّت و ارزش است. در بیشتر موارد معنای مقدّم بودن لزوماً ارزشمندتر بودن نیست. «رَبِّ بِما أغوَیتَنی» شیطان به خدا می‌گوید: خدایا تو مرا فریب دادی! چگونه خداوند، شیطان را اغوا کرده و فریب داده است؟ شیطان می‌گوید: «چون من را مقدّم خلق کردی. این‌گونه من را اغوا کردی. من را فریب دادی خیال کردم چون من جلوتر از بشر بودم. جنس خلقت بشر را پست‌تر از جنس خلقت من قرار دادی. بشر را از خاک گندیدۀ خشکیده «صَلصالٍ ملن حَمشإٍ مَسنونٍ» و من را از آتش فروزان «مِن نار السَّموم» آفریدی! این هم یکی دیگر از دلایل اغوا کردن من است!» یعنی خدایا ظاهر را به‌گونه‌ای قراردادی که من فیب بخورم! این حرف بسیار جالب است که شیطان به خدا می‌گوید: «خدایا تو ظاهر کار را طوری قرار دادی که من فریب بخورم!» همان چیزی که در مورد همۀ ما و در مورد شیطان همۀ‌ ما صدق می‌کند. کسی که در وجود ما فریب می‌خورد خود واقعی ما نیست. خود واقعی ما فطرت الهی ماست که خداست و فریب نمی‌خورد. بُعد نفسانی شیطانی ما فریب می‌خورد؛ همان طوری که شیطان فریب خورد.
بعضی از افراد با من بحث کردند که چرا خدا مسیر رشد، سعادت و کمال ما را به سوی آخرت و به سوی خود از طریق همین دنیایی که فریب می‌دهد قرار داده است؟ یعنی دنیایی خلق کرده است و به ما هم بُعد دنیایی، مادی و خاکی داده است؛ دنیا را هم به‌گونه‌ای خلق کرده است که ما فریب بخوریم؟ این همان حرف شیطان است که به خدا می‌گوید: «خدایا چرا من را فریب دادی؟» ما هم به خدا می‌گوییم: «خدایا چرا ما را به‌گونه‌ای خلق کردی که فریب بخوریم؟» وقتی به پول، شهوت، پست و مقام و … می‌رسیم خودمان را گم می‌کنیم و فریفته می‌شویم. درحقیقت همۀ ما داریم به خدا همین را می‌گوییم که: «خدایا چرا این کار را کردی؟» جوابش چیست؟ جوابش این است که دنیا فریب دهنده است اما خدا قدرتی به‌ نام اختیار به انسان داده است که با این قدرت می‌تواند به فهم، شعور و معرفت دست پیدا کند و فریب دنیا را نخورد یعنی این فریب خوردن از دنیا مقدمه‌ای برای رشد، تکامل، فهم، شعور و معرفت انسان است؛ این‌که خواست و قدرت انتخاب اختیاری انسان رو بیاید و استعداد درونی او شکوفا شود.
یک ورزشکار خودش به تنهایی ورزش کند یا مسابقه بدهد آیا فرقی دارد؟ چرا با اینکه با کسی دعوا ندارند مسابقه می‌دهند؟ چرا یک کشتی‌گیر، کشتی می‌گیرد و مسابقه می‌دهد؟ مگر با طرف دعوا و پدر کشتگی دارد؟ آیا از همدیگر ناراحتی و کینه دارند؟ نه! خودشان می‌گویند بیا با هم کشتی بگیریم تا این عضلات ما رشد و پرورش پیدا کند و حال‌مان جا بیاید. از کشتی گرفتن لذت می‌برند. اگر حریف نداشته باشند از این لذت خبری نیست. مثلاً در فوتبال دو تا تیم نشوند که بازی کنند؛ فقط یک تیم سر زمین بیاید!! لب ‌و لوچۀ آن‌ها آویزان می‌شود! ناراحت می‌شوند که کسی نیست با آن‌ها فوتبال بازی کنیم و به ا‌و گل بزنیم؛ اصلاً از او گل بخوریم. کسی نیست ورزش کنیم و عرق بریزیم تا عضلاتمان ورزیده شود؛ فن کشتی را خوب یاد بگیریم. کمال انسان احتیاج به زمینه‌ای دارد که انسان در آن فضا، بستر و زمین بتواند رشد کند.
«الدنیا مزرعة الآخرة» دنیا مزرعه آخرت است یعنی چه؟ یعنی فقط بخوریم؟ آیا آخرت‌مان با خوردن آباد می‌شود؟ آیا آخرت ما با خوابیدن آباد می‌شود یا با مبارزه و مقابله کردن با شیطان نفس که به آن جهاد اکبر می گوییم؟ در این جهاد اکبر است که فهم ما رشد می‌کند؛ ایمان ما کامل می‌شود؛ به مقام یقین می‌رسیم و در ما اخلاص به وجود می‌آید. نباید از این‌که در دنیایی قرار داریم که فریبنده، گول زننده و اغوا کننده است ناراحت باشیم. باید از این‌که حریف داریم تا با او کشتی بگیریم خوشحال باشیم. حریفی مثل شیطان داریم که می‌آید وسوسه می‌کند و می‌گوید: «رب بما أغویتنی لأزینن لهم» خدایا به واسطۀ اینکه من را اغوا کردی، من زمین را برای مردم زینت می‌دهم!» یعنی من چیزهایی را که خودشان همین‌ طوری اغواکننده بود تزئین هم می‌کنم و چنان در نظر مردم بزرگ جلوه می‌دهم که شما یک نظر نگاه می‌کنی، فریب می‌خوری اما شیطان به‌همین اکتفا نمی‌کند.
این مطلب را در ذهن شما تکرار می‌کند و آن صحنۀ فریبنده را پرورش می‌دهد و بزرگ می‌کند. کاری می‌کند که شما بیش‌ از آنچه که واقعیت دارد می‌بینی و خیال می‌کنی. شما باید چه کار کنی؟ باید دائم آن‌را کوچک کنی؛ بگویی: این حرف‌ها نیست! این خبرها نیست! این دنیا آنقدر هم ارزش ندارد که ما خیال می‌کنیم و شیطان آن‌را برای ما بزرگ جلوه داده است!» این چیزها را شیطان بزرگ جلوه داده است. این‌ ها سراب است، خیال می‌ کنی که آب است. این‌ها مربوط به مرکب ماست، ربطی به خود ما ندارد. کار مواعظ همین است. شیطان می‌گوید: «اگر از این درخت ممنوع بخوری خودت به سعادت می‌رسی!» اما خدا و اولیاء خدا می‌گویند: «این ربطی به خودت ندارد!» این مربوط به مرکب تو است. فقط شکمت سیر می‌شود!» شیطان می‌گوید: «اگر به این پست و مقام برسی خودت به کمال می‌رسی!» اما اولیاء خدا می‌گویند: «آقا پست و کمال ربطی به آخرت ندارد! مرگ نزدیک است. اگر بمیری این پست و کمال دیگر به دردت نمی‌خورد!» شیطان می‌گوید: «هرچه پولت بیشتر باشد، کمال، سعادت و بهشت تو وسیع‌تر، بهتر و عالی‌تر است!»
شیطان زینت می‌دهد و بزرگ جلوه می‌دهد اما خدا و اولیاء خدا دنیا را کوچک می‌کنند. شیطان می‌گوید: «هرم «مازلو» را ببین از کجا شروع شده است! ازخوردن، خوابیدن، نوشیدن، گشتن، تفریح، چریدن. از این نیازهای مادی شروع شده است. ببین این‌ها چقدر اهمیت دارد!» کلمۀ مقدم بودن را بر می‌دارد و آن‌را در جایگاه اهمیت قرار می‌دهد. ما را فریب می‌دهد که ببین چقدر اهمیت دارد! می‌خواهی به کمال برسی؟ باید بهترین غذا را بخوری؛ باید بهترین پست و مقام را داشته باشی؛ باید بیشترین پول را داشته باشی؛ باید بیشترین نعمت را داشته باشی. بعد اگر این‌ها از تو گرفته شود و محرومیت داشته باشی به خدا نق می‌زنی که خدایا به من توهین کردی.
«رَبِّ بِما أَهانَن» خدا به من اهانت کرده است. اگر پول‌دار شود می‌گوید: «ربّ بِما اَکرَمن» خدا به من اکرام کرده است. معیار ارزش او دنیا شده است. شیطان این‌گونه فریب می‌دهد؛ ما این‌‌گونه فریب می‌خوریم یعنی چیزی که ارزش ندارد را ارزشمند می‌بینیم. اگر خداوند، اولیاء، انبیاء و مبلغین حقیقی دین خود را برای بشر نفرستاده بود حق داشتیم بگوییم که: «خدایا کسی نبود به ما بگوید!» دنیا هم که فریبنده است. شیطان هم که فریب می‌دهد و آن‌را زینت می‌دهد. «لأُزَیِنَنَّ لَهُم» برایشان زینت می‌کنم. خیلی جالب است که اگر ما این مسائل را متوجه بشویم بسیاری از مسائل‌ ما حل می‌شود. کسی نیست این حرف‌ها را به مردم بزند و به آن‌ها بگوید: «دنیا ارزش ندارد! این‌قدر برای دنیا حساب باز کردی، این کار شیطان است که این‌‌گونه دنیا را در نظر شما بزرگ جلوه داده است. کار شیطان است که این را به مردم نشان بدهد؛ فقط به گفتن نیست. گفتن که به درد نمی‌خورد. وقتی من برای دنیا حساب باز می‌کنم حتّی اگر بارها بگویی: «برای دنیا حساب باز نکن!» با بکن و نکن که کار درست نمی‌شود. دائم بگو: «تقوا داشته باشید!» می‌گوید: «تقوی داشته باشم که چه بشود؟ می‌خواهی من را از نعمت‌های دنیا محروم کنی؟ من دارم این دنیا را نعمت می‌بینم. تو باید نگاه، دید و نگرش من را اصلاح کنی و تغییر بدهی.
یا خودت و نگاهت به دنیا همین است یا اصلاً توان انتقال مطلب را نداری؛ نمی‌توانی به من حالی کنی که دنیا ارزش ندارد. «الدنیا جیفة» دنیا مردار گندیده است. به ظاهر آن نگاه نکن. اگر به‌ ظاهر نگاه کنی فریب می‌خوری. باطن آن‌را ببین. وقتی نتوانستی این را به من حالی کنی معلوم است که من فریب دنیا را می‌خورم. بنابراین ما نمی‌توانیم به این راحتی دیگران را قضاوت کنیم که لابد حجت به او تمام شده است.‌ این شخص ارزش را در پول می‌داند در نتیجه اختلاس هم می‌کند و می‌گوید: «من باید به سعادتم برسم!» چه شد که همۀ انبیاء و اولیاء الهی به سعادت رسیدند؟ چون می‌خواستند به سعادت برسند یعنی انتخاب اختیاری آن‌ها این بود. خدا سعادتشان را به آنها نشان داد و به آن‌ها گفت: «راه سعادت شما این است!»
حالا اگر کسی می‌خواهد به سعادت برسد اما راه سعادت خود را نمی‌داند؛ خیال می‌کند سعادت همان مقام است؛ هرچه مقام بالاتری پیدا کند سعادتمند‌تر است؛ نمی‌شود او را سرزنش کرد که چرا دنبال پست و مقام می‌روی. کسی که سعادت خود را در پول می‌داند نمی‌توان سرزنش کرد که چرا اختلاس کردی؟ می‌گوید: «چرا نکنم؟ من می‌خواهم به سعادت و کمال خودم برسم!» بله می‌توانی او را ازاین جهت سرزنش کنی که سوء انتخاب دارد. بگویی: «تو سوء انتخاب داری!» وقتی‌ حقیقت را به او عرضه کردی و باطن دنیا و باطن جان خودش را به او نشان دادی و به او حالی کردی و فهمید. فقط گفتن هم فایده ندارد. فهمید که غیر خدا هیچ چیزی نمی‌‌تواند نیاز او را تأمین کند. فقط باید با حق باشد و کارش درست باشد تا آرامش وجدان پیدا کند؛ به سعادت برسد و بهشتی شود.
اگر ما نتوانستیم این کار را انجام بدهیم نمی‌توانیم از او گله کنیم که تو چرا دنبال سعادت هستی؟ در این‌صورت می‌گوید: «باید هم دنبال کمال و سعادتم باشم. چرا شما دنبال کمال سعادت خودتان نیستید؟ اگر خدا را می‌شناسی باید به خدا برسی. اگر خدا را نمی‌شناسی باید بروی اختلاس کنی، پست بگیری، از هر طریقی که شده باید ظلم و تعدّی کنی و هر کاری دلت می‌خواهد انجام بدهی!» چرا انجام نمی‌دهی؟ پس تو مشکل داری. درجۀ خواست تو کم است؛ تو حقیقت‌خواه نیستی. هیچ راهی باقی نمی‌ماند جز این‌که انسان خودش، دنیا و ارزش‌ها را بشناسد و فریب شیطان نفس خود را نخورد. جهاد اکبر کند و با شیطان نفس خود مقابله کند.
این بهخ این معنا نیست که شیطان را حذف کند؛ شیطان که نباید حذف شود. دنیاو زینت‌های دنیا باید باشد. شیطان باید دنیا را بیشتر تزیین کند و در نظر ما بزرگ‌تر جلوه دهد تا معنا پیدا کند. رشد و کمال ما در مقابله و کشتی گرفتن با شیطان است که معنا پیدا می‌کند. حذف شیطان، دنیا و زینت‌های دنیا به‌ معنای حذف رشد، سعادت و کمال ماست. خدا انسان را این‌گونه خلق کرده است؛ اوج لذت یک انسان سالک الی ‌الله در همین مقابله با شیطان است.
آیا تا حالا نشده است که شما با کسی مسابقه بدهی و در این مسابقه پیروز شوی؟ چقدر لذت می‌بری؟ می‌گویی: «توانستم حریفم را شکست بدهم!» خود این لذت‌بخش است. یعنی این‌‌گونه نیست که ما خیال کنیم داریم می‌جنگیم و جنگ فقط خسارت است بلکه این جنگ، اختیاری است. شما خودت با اختیار خودت وارد جنگ و مقابله با شیطان می شوی و هَل مِن مبارز می‌طلبی.
به شیطان می‌گوید: «اگر مرد هستی سراغ من بیا!» بسیاری از افراد اصلاً اهل ورزش و مسابقه نیستند؛ از مسابقه خوش‌شان هم نمی‌آید اما معنایش این نیست که مسابقه لذت ندارد؛ معنایش این نیست که کشتی گرفتن حال نمی‌دهد. خیلی هم حال می‌دهد! خیلی هم عالی است! خیلی کیف دارد! لذت دنیا در همین مسابقه‌ها و جهاد با نفس است وگرنه برای انسانی که اهل جهاد نیست و هدف ندارد معنای زندگی از دست می‌رود و زندگی بی‌معنا می‌شود. بنابراین کسانی که جهاد با نفس را شروع نمی‌کنند؛ اهل جهاد با نفس نیستند و شیطان درونشان را نمی‌شناسند؛ نمی‌دانند که دشمن‌ترین دشمنان نفس ماست که در درون ماست.
«اَعدَی عدوّک نفسک الّتی بینَ جَنبيک.» برای‌ این‌که زندگی‌شان را از بی‌معنایی و بی‌هویتی دور کند در بیرون به دنبال شیطانی می‌گردند. همین‌‌طور باهم درگیر می‌شوند. با همه درحال جنگیدن هستند. مرتب دشمن درست می‌کنند. یک روز می‌گوید: «مادر شوهرم! یا خواهر شوهرم! یا مادر زنم! باجناقم!» همین‌طور با همه دعوا می‌کنند. دنبال بهانه‌ای می‌گردند که با یکی در بیفتند. او چرا به من حرف سرد زد؟ یا چرا گفت بالای چشمت ابرو است؟ او به من تنه زد. این چیزها هم که نباشد آخرش می‌رویم دو تا تیم درست می‌کنیم. یک تیم قرمز و یک آبی. یک عده طرف‌دار قرمز و یک عده طرف‌دار آبی می‌شوند و شروع می‌کنند با همدیگر درگیر می‌شوند برای این‌که می‌خواهند از بی‌هویتی در بیایند و خودشان را پیدا نکردند. چون شیطان نفس خود را پیدا نکرده‌اند.
این‌قدر ما در جهاد اکبر یعنی جهاد درون خودمان کار داریم که نوبت به این حرف‌ها نمی‌رسد که در بیرون با کسی بخواهیم مسابقه بدهیم و درگیر شویم. از بس از خودمان و شیطان نفس‌مان غافل هستیم، کمبود مقابله و مبارزه با شیطان پیدا کرده‌ایم؛ در بیرون دنبال شیطان می‌گردیم بلکه کسی را پیدا کنیم و با او درگیر شویم تا زندگی‌مان معنا پیدا کند و بی‌معنا نباشد تا در دنیا برای خودمان هدفی درست کنیم. آدم بی‌هدف، بی‌انگیزه می‌شود و در نهایت خودکشی می‌کند؛ می‌گوید: «برای چه زندگی کنم؟!»
اما وقتی که برای خود دشمن درست کرد؛ می‌گوید: «من باید دمار از روزگار این دربیاورم! این را به خاک بمالم!» زندگی معنا پیدا می‌کند و جان می‌گیرد؛ انرژی و انگیزه پیدا می‌کند برای اینکه خوب بخورد، خوب بخوابد، خوب بچرخد، خوب بگردد و زندگی کند. انسان بی‌انگیزه و بدون دشمن، ناامید است. مگر به مقام اطمینان، نفس مطمئنّه و مقام رضا رسیده باشد؛ «یا أیَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّة اِرجِعی اِلی رَبِّک» آن‌جاست که دیگر ندای إرجعي داده می‌شود که دیگر به سوی خدا مراجعه کن! دیگر جنگ تمام شد؛ جهاد به پایان رسید. «راضیةً مرضیةً فَادخُلی فِی عِبادِی وَادخُلی جَنَّتی» به مقام اطمینان رسید یعنی جنگ به پایان رسید و جهاد تمام شد. تا وقتی به آن مقام اطمینان نرسیدیم اگر این جهاد با نفس نباشد انسان امید، هویت و ارزش‌های خود را از دست می‌دهد و بی‌معنا می‌شود.

0
2
  جلسه قبلی جلسه بعدی  

0 نظر ثبت شده