جلسه خودشناسی

وقتی همه میروند، کسِ باقی کیست؟

جلسه 23 خودشناسی در قرآن، سوره حجر، آیات 39-40 - 1401/03/21 - استاد حسین نوروزی
 جلسه قبلی جلسه بعدی 
48:12 / 00:00
وضعیت متن این جلسه:
متن اولیه
1
تطبیق صوت
2
ویراست اولیه
3
چک نهایی
4
قالب‌بندی کامل
5
مرحله 3 از 5: این متن یک بار ویراستاری شده اما هنوز چک نهایی و قالب‌بندی نشده.

خودشناسی در قرآن
سورۀ حِجر، آیات ۳۹-۴۰
استاد حسین نوروزی
جلسۀ ۲۳ (۲۱ خرداد ۱۴۰۱)
*** ویراستاری – مرحله 3 از ۵

در این آیات روی سخن خداوند متعال با ملائکه است؛ «إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ» خطاب به پیامبر خدا می‌گوید: «یادآور باش آن زمان که خدا به ملائکه چنین فرمود: «إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» من می‌‌خواهم بشری از گلِ ماندۀ بدبو خلق کنم. خداوند متعال در آیه‌ای مشابه این آیه ملائکه را مورد خطاب قرار می‌دهد ومی‌فرماید: «اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ اِنِّی جاعِلٌ‌ فِی‌ الْاَرْضِ‌ خَلیفَةً» در این آیه هم خداوند متعال به پیامبر می‌فرماید: «به یاد بیاور زمانی را که خداوند به ملائکه فرمود: من می‌خواهم برای خودم در زمین خلیفه و جانشین قرار دهم. در این‌جا هم ملائکه مخاطب خدا هستند. معلوم می‌شود که ملائکه، مقرب حق تعالی و نزدیک خدا هستند؛ نزدیک‌ترین موجودات به خداوند، ملائکه هستند که خداوند متعال با آن‌ها سخن می‌گوید و آن‌ها را مورد خطاب خود قرار می‌دهد. «اِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ» پروردگار تو به ملائکه چنین گفت.
ملائکه این صلاحیت را داشتند که مخاطب خدا قرار بگیرند و خداوند با آن‌ها حرف بزند. در آن‌جا هم ملائکه به خدا اعتراض کردند: «أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ» خدایا! تو می‌خواهی در زمین موجودی را قرار بدهی و خلق کنی که خون‌ریزی می‌کند. «يُفْسِدُ فِيهَا» در زمین فساد می‌کند در حالی‌که «نَحْنُ نُقَدِّسُ لَكَ» ما ملائکه موجوداتی هستیم که جز تقدیس تو کاری انجام نمی‌دهیم؛ ما فساد و خون‌ریزی نمی‌کنیم. در آن‌جا هم ملائکه به خدا اعتراض کردند و قداست خودشان را به رخ خدا کشیدند. «نَحْنُ نُقَدِّسُ لَكَ» ما خیلی مقدس هستیم. امان از این مقدسات!!
از همین‌ ملائکۀ مقدس شیطان درست می‌شود و به‌وجود می‌آید می‌آید. شیطان منَ الملائکه بود؛ خیلی هم مقدس بود. چهار هزار یا شش هزار سال خدا را عبادت کرده بود؛ حالا این سال چه سالی است؟ خدا می‌داند. در آن‌جا هم ملائکه در جواب خدا آن حرف را زدند و قداست خودشان را به رخ خدا کشیدند که خدایا ما داریم تو را تقدیس یعنی عبادت می‌کنیم؛ با وجود ما چرا می‌خواهی چنین موجودی را به نام آدم و بشر خلق کنی؟ چه لزومی دارد؟ در این‌جا خدا می‌فرماید: «من می‌خواهم چنین موجودی را خلق کنم، همۀ شما هم باید به او سجده کنید!»
خداوند در جایی دیگر می‌فرماید: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا» به این موجودی که خلق می‌کنم و او را خلیفه خودم در زمین قرار می‌دهم، همۀ اسماء را آموزش داده‌ام. این مقابله ملائکه با خدا در ارتباط با انسان بسیار جالب و آموزنده است. درس‌های بسیاری در آن است. ما انسان‌ها گاهی به مقامی می‌رسیم که ملائکه‌ای است. مقام ملائکه‌ای مقام بالایی است اما مصون از خطا، اشتباه، انحراف و شیطنت نیست. این جایگاهی است که وقتی شیطان به آن رسید، شیطان شد. یعنی ابلیس بعد از آن همه عبادات و قداست‌هایی که داشت، شیطان شد. وگرنه بدون آن همه عبادت نمی‌توانست شیطان شود. آن عبادت‌ها بود که چشم او را پر کرد و باعث شد که حق را نبیند. خودش و عباداتش را ببیند و بگوید: «من؟» این منیت او در برابر حق تعالی قرار بگیرد و از او اطاعت نکند و بگوید: «آیا من به انسان سجده کنم؟!» «فَسَجَدَ المَلائکةُ کلُّھم أجمَعونَ إلّا إبليسَ» همۀ فرشتگان سجده کردند به جز ابلیس!
معلوم می‌شود شیطان با کسانی که محجوب به حجاب‌های ظلمانی، غرق در دنیا، لذایذ، عیش و نوش و خوش‌گذرانی‌های دنیا هستند، کاری ندارد. این افراد هنوز به مقام و درجه‌ای نرسیده‌اند که شیطان بخواهد آن‌ها را فریب بدهد و گمراه کند. آن‌ها خودشان در حال گمراه شدن هستند؛ هول دادن ندارند. شیطان سراغ کسانی می‌رود که مراحلی را طی کرده‌اند، از دنیا گذشته‌اند، دارای مقاماتی شده‌اند، عبادات، اطاعات، نماز و روزه دارند؛ چنین افرادی محجوب به حجاب‌های ظلمانی می‌شوند و در این‌جا است که شیطان کار خود را شروع می‌کند. کسانی که اعتقادی به امیر المؤمنین (علیه الصلاة و السلام) ندارند، غرق در معاصی و گناهان هستند؛ اصلاً کاری ندارند که حقیقت چیست، حق با چه کسی است؛ فقط می‌خورند و می‌خوابند و غرق در عیش و نوش هستند شیطان با این افراد کاری ندارد. کسانی که با حقیقت کار دارند، به امیر المؤمنین اعتقاد پیدا کرده‌اند و فهمیده‌اند که حق با علی (ع) است، برای آن‌ها حجاب درست می‌شود. گاهی انسان خود را در مادیات گم می‌کند اما گاهی انسان خود را در معنویات گم می‌کند. مادیات شامل پول، شهوت، غضب، پست، مقام، شهرت و این مسائل است. اگر کس خود را در این چیزها گم کند، جا دارد. شیطان هم لازم ندارد؛ شیطان نمی‌خواهد.
خداوند متعال می‌‌فرماید: «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ» مسائلی که ما درگیر آن هستیم؛ د‌لبستگی‌هایی که به شهوت، فرزند و پول و مال (طلا و نقره) داریم. این‌ها چیزهایی است که خداوند در آن‌ها جذابیت قرار داده است؛ «زُيِّنَ لِلنَّاسِ» خود خدا داده آن‌ها را زینت است؛ خودش جذابیت دارد، احتیاج ندارد که شیطان کاری انجام بدهد. جا دارد که وقتی انسان با آن‌ها مواجه می‌شود خودش را ببازد، خودش را گم کند، در این امور غرق بشود چون این امور چنین جذابیتی دارد. اما در معنویات مثلاً قرآن این‌گونه نیست؛ اگر کسی خود را در قرآن، نماز، عبادات یا در امیر المؤمنین (علیه الصلاة و السلام) گم کند، هیچ جایی ندارد. چرا جا ندارد؟ چون ائمه (ع) آمده‌اند که ما خودمان را پیدا کنیم؛ نه این‌که خودمان را گم کنیم. قرآن آمده است که به ما بگوید: «خودت را گم نکن!» «یا ایها الذین آمنو علیکم انفسکم» بر شما باد خودتان. قرآنی که آمده به ما می‌گوید: «بر شما باد خودت!» بر سر نیزه می‌زنند، امیر المؤمنین می‌فرماید: «این قرآن‌ها را بزنید! قرآنی که به خودش دعوت کند قرآن نیست؛ قرآنی که تو را به خودت، به خدا، به حق دعوت کند، قرآن است!»
«و أنا القرآن الناطق» «من قرآن ناطق هستم؛ این قرآن‌ها را بزنید!» همین قرآن حجاب شد. به‌خاطر قرآن در مقابل خدا می‌ایستند. گاهی انسان‌ها به خاطر شهوت در مقابل خدا می‌ایستند؛ اما این‌ها شهوت خودشان را کنترل کرده بودند؛ گاهی انسان‌ها به خاطر شکم در مقابل خدا می‌ایستند؛ اما این‌ها همیشه روزه بودند؛ گاهی به‌خاطر خوابیدن در مقابل خدا می‌ایستند اما این‌ها شب‌ها هم بیدار بودند، قیام اللیل داشتند؛ عبادت می‌کردند. اگر آن‌گونه بودند جا داشت. از کسی که روزه‌اش را می‌خورد می‌پرسیم: «چرا روزه‌ات را خوردی؟» می‌گوید: «چون گرسنه بودم!» این کار جا دارد. اما گاهی جواب می‌دهد: «به دستور قرآن روزه‌ام را خوردم!» قرآن کی گفت: «روزۀ خود را بخور؟!» قرآن آمده است که بگوید: «روزه بگیر!» یعنی دلیل و پاسخی که برای روزه‌خواری خود بیان می‌کند و می‌گوید: «برای خدا و قرآن روزه‌ام را خوردم» پاسخ خطرناکی است. شیطان در این‌جا وارد شده است. یعنی کاری می‌کند که انسان‌هایی که اهل عبادت خدا هستند، گمراه شوند. «لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» می‌گوید: «همۀ آن‌ها را گمراه می‌کنم.»
کسانی که اهل معنویات نیستند؛ در مسیر نیامده‌اند و حرکتی نکرده‌اند اصلاً نیاز نیست شیطان آن‌ها را گمراه کند. آن‌ها خودشان گم‌ هستند. می‌ماند کسانی که ادعا دارند و می‌گویند: «ما مقدس، ملائکه، عبادت‌کننده، پاک و نورانی هستیم!!» راست هم می‌گویند. نورانی هستند منتها هر نورانی کامل نیست. حجاب نورانی هم داریم که بدترین و سخت‌ترین حجاب‌هاست. قرآن آمده است که انسان را از حجاب‌ها رها کند و خدا را به انسان معرفی کند؛ نباید به وسیله‌ای برای ندیدن خدا و حق تبدیل بشود؛ امیرالمومنین آیت الله العظمی است؛ آیت بزرگ خداست یعنی نشان‌دهنده و آینۀ تمام نمای خداست. همۀ موجودات آیات الهی هستند اما شفافیت‌، براق بودن، نشان‌دهندگی و نورانیت‌ این آیات الهی با نه تنها با هم متفاوت نیست بلکه گاهی بالاتر از آن آیۀ دیگر نداریم.
خطاب به امیر المؤمنین (علیه السلام) در زیارت می‌خوانیم: «السلام علیک یا آیت الله العلماء» صفتی که به مراجع تقلید می‌گوییم، صفت امیر المؤمنین است. نباید این صفت را بگوییم؛ خودشان هم به خودشان نمی‌گویند اما ما اشتباه می‌کنیم؛ نباید بگوییم اما می‌گوییم. فقط باید به امیر المؤمنین آیت الله العظمی گفت. اگر کسی این آیت عظمای الهی را برای خدا حجاب قرار بدهد یعنی به جای این‌که خدا را بپرستد امیر المؤمنین را بپرستد؛ بزرگ‌ترین ظلم را انجام داده است. اما گاهی امیر المؤمنین را وسیله و آینۀ تمام نمای خدا برای پرستش خدا قرار می‌دهد. حضرت آمده است که این‌گونه باشد. اگر شما بهترین وسیلۀ نشان‌دهندۀ خدا را به حجاب تبدیل کنید، این بزرگ‌ترین ظلمی است که می‌تواند محقق بشود. دیگر از این ظلم بالاتر نداریم. امیر المؤمنین آمده است که شما خودت را پیدا کنی، خدای خودت را پیدا کنی، حالا شما به واسطۀ او خودت را گم کرده‌ای. این دیگر خیلی جهالت، نادانی و نفهمی می‌خواهد؛ خیلی ظلم بزرگی است.
«إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» چنین شخصی ظالم نیست بلکه ظلوم است؛ جاهل نیست بلکه جهول است. بنابراین خطر جدی در کمین اهل ایمان است. کسانی که اهل ایمان نیستند که اصلاً از دور خارج هستند. شیطان با آن‌ها کاری ندارد. شیطان که بی‌کار نیست سراغ آن‌ها برود. برود به آن‌ها چه بگوید؟ شیطان سراغ علما، عبّاد، مقدسات و سراغ کسانی می‌رود که قرآن می‌خوانند و به قرآن ارادت دارند؛ سراغ کسانی می‌رود که به اهل بیت (علیهم السلام) علاقه‌مند هستند. «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ» خداوند دنیا را برای انسان زینت کرده و زیبا و جذاب آفریده است. این جذابیت دنیا باعث می‌شود انسان فریب بخورد؛ این کار شیطان نیست. این به‌خاطر جذابیت دنیاست. کار چه کسی است؟
در حقیقت کار خود خداست. خود خدا مستقیماً دنیا را جذاب خلق کرده است. در انسان هم چیزی قرار داده است که این جذابیت را دوست دارد و آن‌را می‌پسندد. این آراستگی دنیا در چشم او زیبا می‌آید. این کار خود خداست. هنوز شیطان وارد عمل نشده است. شیطان به خدا چه می‌گوید؟ می‌گوید «رب بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ» از همان روش‌هایی که خدا استفاده کرده است، شیطان هم از همان روش‌ها استفاده می‌کند. «خدایا تو این دنیا را زینت قرار دادی، من هم می‌آیم آن‌را تزیین می‌کنم، جلوه‌اش را اضافه می‌کنم. خدایا تو من را اغوا کردی، من هم همۀ این مردم را اغوا می‌کنم!» از همان راهی که تو من را اغوا کردی و برای من تزیین دادی، زینت بخشیدی، ظاهر را قشنگ و جذاب خلق کردی و من را فریب دادی. نمی‌گوید: «جذابیت دلیل فریب خوردن نیست!!» بله جذاب است مگر هر چیزی که جذاب است باید آدم را فریب بدهد.
مگر تو حیوان هستی؟ غذا خیلی خوشمزه است پس آنقدر می‌خورم که بترکم. این‌که دلیل نشد. چرا آنقدر نمی‌خوری که بترکی؟ به اندازه می‌خوری چون عقل، اختیار و قدرت کنترل داری. اگر خداوند انسان را فقط جذاب خلق کرده بود و عقل، اختیار و اراده به او نداده بود، انسان حق داشت بگوید: «خدایا تو دنیا را جذاب خلق کردی، من هم فریب خوردم. خدا انبیاء خود را فرستاده است که به ما بگویند: فریب نخورید. اگر نفرستاده بود، حق داشتیم بگوییم: «کسی نبود به ما بگوید! ما هم فریب ظاهر دنیا را خوردیم!» یک معضل جدی و بزرگی که الان ذهن بسیاری از متفکرین و روشنفکران ما را اشغال کرده این است که می‌گویند: «مگر خدا عادل نیست پس چرا در دنیا این همه ظلم و فساد است؟!»
مگر قرآن نمی‌فرماید: «إن الله لا یحب الفساد» خدا فساد را دوست ندارد، پس چرا دنیا را به‌گونه‌ای خلق کرده است که این همه در آن فساد می‌شود؟ می‌گویند: «ما مانده‌ایم این چه عدالتی است که خدا دارد بعد معتقد هستیم خدا عادل است. اگر عادل است، پس چرا این همه ظلم می‌شود اما چیزی نمی‌گوید؟ پس چرا ساکت است؟!» خیلی عجیب است که با این‌که یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر آمده‌اند، چقدر کتاب‌های آسمانی آورده‌اند، چقدر از اولیای خدا آمدند، جان‌فشانی و فداکاری کردند تا این یک کلمه حرف را به ما بزنند که: «دنیا جایگاه ماندن و بقا نیست؛ ارزش ندارد؛ وفا ندارد؛ محل عدالت نیست بلکه محل فساد است!» آمدند این حرف‌ها را به ما بگویند. در حالی‌که روشنفکران ما می‌گویند: «ما به این نتیجه رسیدیم که دنیا جای فساد است!» در این‌جا چه کلمه‌ای باید به کار ببریم؟ باید بگوییم: «پس تا حالا چه فکر می‌کردی؟! تا حالا چه خیال می‌کردی؟!»
یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر آمدند که بگویند: «دنیا جای عدالت نیست!! در دنیا دنبال عدالت و اصلاح دنیا نباشید؛ دنبال این نباشید که در دنیا بمانید؛ دنیا ماندنی نیست! تمام می‌شود!» حالا شما همۀ زور خودتان را زدید؛ یک عمر تلاش، فکر و مطالعه کردید، حالا آمدید می‌گویید: «ما به این نتیجه رسیدیم که دنیا این همه ظلم و جنایت دارد! دنیا اصلاً وفا نمی‌کند!» چه بسیار خواسته‌هایی که ما به آن‌ها نمی‌رسیم. جوان بودیم، چقدر خواسته، آرزو و امید داشتیم، چقدر تلاش کردیم. حالا پیر شدیم، حالا که آمدیم به خواسته‌هایمان برسیم، می‌بینیم دیگر وقت رفتن است. عجب دنیای ظالمِ پر از جنایت است. بعد می‌خواهد همه را به خدا ربط بدهد. می‌گوید: «اگر خدا عادل است پس چرا دنیا را این‌گونه خلق کرده است؟ همۀ انبیاء آمدند همین را به شما بگویند که: «فریب این دنیا را نخور! دل به این دنیا نبند! همۀ عالم، این دنیا نیست. این دنیا توالت این عالم است!» حالا شما از این حرف خوشت نمی‌آید می‌گویی این حرف‌ها را نزنید، آقا این چه حرفی است می‌زنی اما وقت مردن می‌فهمی. می‌بینی همه چیز دارد از دست تو می‌رود، بعد می‌فهمی که چقدر دنیا پست و بی‌ارزش بود.
خود خدا؛ پیغمبر خود را فرستاده است که همین حرف را به ما بگوید. حالا شما شاخ غول را شکسته‌ای که می‌گویی: «ما فهمیدیم دنیا محل ظلم و فساد است!» ربطی به خدا ندارد. خدا این دنیا را این‌گونه خلق کرده است تا تو بفهمی، به خود بیایی، غرق این دنیا نباشی، خودت را گم نکنی، خودت را پیدا کنی. اما هنوز هم نمی‌خواهی خودت را پیدا کنی، هنوز دلبستۀ به دنیا هستی، باز هم برای دنیا حساب باز می‌کنی. آمدند بگویند: «برای دنیا حساب باز نکن! همۀ حقایق و ارزش‌ها در عوالم دیگر وجودت است! در خودت تو است، جای دیگری نیست. به خود بیا!» به خود بیا یعنی در خودت است. چرا می‌گویند: «به خود بیا؟!» «یا ایها الذین آمنو علیکم انفسکم» بر شما باد خودتان.
باز هم به خود نمی‌آییم. می‌گوییم: «منظور از این‌که گفتند «علیکم انفسکم»، قرآن، امیر المؤمنین، پیغمبر خدا و امام زمان است!» آقا خود تو را می‌گویند. قرآن، امیر المؤمنین و. پیغمبر دارد می‌گوید: «به خودت بیا!» امام زمان (علیه السلام) زمانی می‌آید که تو بتوانی بگویی: «من خودم را پیدا کردم!» «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» امام زمان نمی‌آید مگر این‌که خودت را پیدا کنی یعنی ارزش خودت را بفهمی؛ بفهمی تو آن موجودی هستی که خدا می‌فرماید: «نفخت فیه من روحی» از روح خودم در تو دمیدم. که به ملائکه که بالاترین مقام است و ما در ذهن‌مان گمان می‌کنیم که عالی‌ترین مقام است که انسان ملائکه‌ای فکر کند، به ملائکه می‌گوید: «به این انسان سجده کن!» یعنی این انسان بر تو ولایت دارد.
می‌گوییم: «فهمیدم منظورش این است زیاد نماز بخوان؛ اگر نماز زیاد بخوانم درست می‌شود!!» نه آقا! با نماز خواندن و روزه گرفتن و… کار درست نمی‌شود. می‌گوید: «خودت را پیدا کن!!» پیدا کردن یعنی فهمیدن، شناختن و معرفت پیدا کردن است؛ یعنی چشم دلت باز بشود و حقایق را ببینی. این حقایق بیرون نیست. نمی‌شود با این چشم آن‌را دید. این چشم تو را فریب می‌دهد. این اصلاً چشم نیست. بلکه یک دریچۀ فریبنده است. اصلاً خوردنی است. اگر آن‌را جلوی سگ بیندازی یک لقمه‌اش می‌کند. اگر چشم گوسفند جلوی ما باشد، آن‌را یک لقمه می‌کنیم. دوتا چشم دارد، دوتا لقمه می‌شود! تمام شد! این چشم نیست. همۀ انبیای الهی آمدند همین‌ حرف‌ها را به ما بگویند که: «این چشم شما نیست. چشم عقل، فهم و شعور خود را باز کن!» نگو شعور کجاست؟ آیا شعور در کتاب است؟ شعور در کتاب و این قرآن نیست بلکه در خودت است.
قرآن هم می‌گوید:«علیکم انفسکم» بر شما باد خودتان. به خودت مراجعه کن. شما چگونه یک مسأله‌ای را می‌فهمید؟ فهم چیست؟ یکدفعه می‌گویی فهمیدم. چه اتفاقی در وجود شما افتاد؟ در واقع حقیقتی در جان شما بود که رو شد و بالا آمد. از بیرون فقط به شما توجه می‌دهند. الان من دارم به شما توجه می‌دهم؛ به شما فهم نمی‌دهم. خود شما فهم داری. من فقط دارم کاری می‌کنم فهمی که شما دارید رو بیاید. اگر دیدی روشن شدی، بدان که فهمیدی. فهم همان است. کار من نبود؛ کار قرآن، پیغمبر خدا و امیر المؤمنین نیست. کار هیچ‌کس نیست. خودت فهم داشتی، این‌ها توجه دادند و اشاره کردند. قرآن آیات است یعنی اشاره می‌کند و توجه می‌دهد. خدا در قرآن به پیغمبر می‌فرماید: «تو مذکّر یعنی تذکر دهنده‌ هستی!» «إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ» تو فقط تذکر بده. کار تو همین است.
فهمیدن مربوط به خود تو است. باید صادقانه از خدا بخواهی که فهم تو را رو بیاورد. پرده‌ها را کنار بزند، خیال نکن فهم تو در قرآن، پیغمبر خدا، امیر المؤمنين یا فلان آیت الله است، فهم تو هیچ جا غیر از در خودت نیست. خودت را پیدا کن. همۀ عالم آینه وجود خدا و حق است که حق را به شما نشان بدهد. آینه یعنی در مقابل شما قرار می‌گیرد و شما خودت را در خودت می‌بینی. امیر المؤمنین (علیه السلام) می‌فرماید: «اَتَزعَمُ اَنَّكَ جِرمٌ صَغِيرٌ وَفِيكَ انطَوَي العَالَمُ الاَكبَرُ » تو خیال کردی جرم کوچکی هستی در حالی‌که در درون تو عالم بزرگی نهفته است. آنقدر بزرگ است که خداوند در آن عالم به همۀ ملائکه می‌گوید: «به این آدم سجده کنید!» «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا» خدا همۀ اسماء و همۀ حقایق را به آدم آموزش داده است. در فطرت همۀ ما وجود دارد.
«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»
فطرت همۀ ما الهی است. راه را اشتباه رفتی. یک عمر دنبال حقیقت بیرون از حقیقت گشتی. کار ما مانند کار ملا نصرالدین است؛ در خانه چیزی را گم کرده بود اما در کوچه دنبال آن می‌گشت. گفتند: «ملا چه‌کار می‌کنی؟» گفت: «فلان چیز را گم کرده‌ام، دارم دنبال آن می‌گردم!» گفتند: «کجا گم کردی؟» گفت: «در خانه!» گفتند: «چرا این‌جا دنبال آن می‌گردی؟ این‌جا که پیدا نمی‌شود!» گفت: «آخر آن‌جا تاریک بود دیدم این‌جا روشن است آمدم اینجا دنبال آن بگردم!» عقل ما در چشم ما است. می‌گوییم: «آخر عقل ما که نمی‌رسد!!» اصلاً نمی‌دانیم آیا عقل داریم؟! عقل چیست؟ عقل کیلویی چند است؟ عقل که نداریم، درون‌مان تاریک است. لامپ‌ها فقط بیرون را روشن می‌کنند، این چشم ‌ما هم که چشم نیست. این همان یک لقمه است؛ البته چربی آن بالاست، کسانی که چربی دارند نباید بخورند.
خیال می‌کنیم چیزایی که با این چشم می‌بینیم؛ حقیقت است؛ اینها همه‌اش وقتی از این طرف رفتیم آن طرف، آن چشم‌مان باز شد، می‌بینیم اینها همه‌اش کشک بود، همه‌اش پشم بود. اینهایی که این‌جا می‌دیدیم، اینها در مقایسه با آنجا همه خواب و خیال بوده است. فرموده‌اند: «النَّاسِ نِیَامٌ» مردم خواب هستند. می‌گوییم: «ما که خواب نیستیم؟! ما بیداریم، داریم می‌بینیم!» در حالی‌که خیال می‌کنی می‌بینی؛ این که دیدن نیست؛ خواب است. «فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» وقتی می‌میرند، بیدار می‌شوند. تازه می‌فهمند که چیزهایی که دیدند، همه‌ بی‌خودی بود؛ اصلاً دیدن نبود. چیزهایی که در خواب دیده خواب است. بیدار که ‌‌می‌شود، تمام می‌شود. هیچی نبوده است؛ خواب و خیالی بیش نیست.
«دنیا چو حباب است آن هم چه حباب
نی بر سر آب بلکه بر روی سراب»
حباب آن چه بود که روی آب هم نیست بلکه روی سراب است. «آن سرابی که ببینند به خواب» نه سرابی که در بیداری ببینند، در خواب دارد سراب می‌بیند، آب نمی‌بیند. حبابی که روی آن سراب است. «آن هم چه خوابی؟ خواب بد مستِ خراب» تازه خوابش هم خواب نیست؛ خواب آدم حسابی نیست؛ خواب بد مستِ خراب است. این دنیاست. اما برای این دنیا اینقدر حساب باز کردیم، به خدا هم گله و شکایت می‌کنیم که خدایا این چه وضعی است؟ چرا این‌طوری شد؟ چی چرا این‌طوری شد؟ تو خواب هستی. چشم خود را باز کن، می‌بینی همه چیز درست، خوب، زیبا و سر جای خودش است؛ اصلاً بدی وجود ندارد.
بنابراین حضرت زینب (سلام الله علیها) می‌فرماید: «ما رأیتُ إلَّا جَمِیلاً» من جز زیبایی ندیدم. جز زیبایی ندیدم آن هم چه صحنه‌هایی را دیده است؛ صحنه‌هایی که آن حضرت دیده است؛ آنها را دیده و بعد می‌گوید: «من جز زیبایی ندیدم. با کدام چشم دارد می‌گوید من جز زیبایی ندیدم؟ «ما رایت الا جمیلا» این مقام رضا است. اکر آدم به جایی برسد که جز زیبایی نبیند، آرام می‌شود و به اطمینان می‌رسد. هر خبری برای او بیاورند، به هم نمی‌ریزد. خیالش راحت است. می‌گوید کار درست است. اینجا داریم خواب می‌بینیم. غصه‌اش را نخور. خواب بود. عزیزت از دست رفت؛ آها دارم خواب می‌بینم. مهم نیست. بیدار که می‌شوم می‌بینم از دست نرفته است. کجا رفت؟ به جایی زیبا‌تر از این‌جا رفت. داریم خواب می‌بینیم. اگر قبول و باور کنیم که داریم خواب می‌بینیم، دیگر غصۀ هیچ چیزی را نمی‌خوریم. وظیفه‌ای داریم و آن هم بندگی خداست. باید به وظایفمان عمل کنیم تا چشم دل‌مان باز شود.

0
2
  جلسه قبلی جلسه بعدی  

0 نظر ثبت شده