جلسه خودشناسی

لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ…»؛ وقتی خدا همه را می‌شناسد

جلسه 24 خودشناسی در قرآن، سوره حجر، آیات 37-40 - 1401/03/28 - استاد حسین نوروزی
 جلسه قبلی جلسه بعدی 
44:21 / 00:00
وضعیت متن این جلسه:
متن اولیه
1
تطبیق صوت
2
ویراست اولیه
3
چک نهایی
4
قالب‌بندی کامل
5
مرحله 3 از 5: این متن یک بار ویراستاری شده اما هنوز چک نهایی و قالب‌بندی نشده.

خودشناسی در قرآن
سورۀ حِجر، آیات ۳۷-۴۰
استاد حسین نوروزی
جلسۀ ۲۴ (۲۸ خرداد ۱۴۰۱)
*** ویراستاری – مرحله 3 از ۵

قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ ﴿۳۷﴾ إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ‏ ﴿38﴾ قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ﴿۳۹﴾ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ ﴿۴۰﴾

شیطان از خدا طلب مهلت کرد و از خدا خواست که به او مهلت بدهد تا شیطنت کند. خدا هم به شیطان مهلت داد. «قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ» مهلت داده شده‌ای. چرا خداود متعال به شیطان مهلت می‌دهد؟ برای این به او مهلت می‌دهد تا شیطنت کند؛ یعنی هر آتشی می‌خواهد بسوزاند. در این آیات درس‌های بسیار عمیقی نهفته است که کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. شیطان از خدا مهلت نگرفت تا عبادت کند چون عبادت‌های خود را انجام داده بود حدود چهار هزار یا شش هزار سال خدا را عبادت کرده بود. از خدا مهلت گرفت تا جلوی عبادت عبادت‌کنندگان را بگیرد؛ بندگان خدا را اغوا کند، آن‌ها را فریب بدهد و منحرف کند. خداوند هم به او مهلت نداد تا عبادت کند بلکه مهلت داد تا بندگان خدا را گمراه کند.
چرا خداوند همان موقع که شیطان گفت: «من به آدم سجده نمی‌کنم» نفس او را نبرید؟ خرخره‌اش را می‌گرفت؛ نمی‌گذاشت نفس بکشد؛ او را خفه‌ می‌کرد. آیا زور خدا به او نمی‌رسید؟ زور خدا می‌رسید؛ برای خدا کاری نداشت که جان شیطان را بگیرد و به ابلیس مهلت ندهد اما مهلت داد تا آن کاری را که خودش با شیطان کرده بود، همان کار را شیطان با بندگانش بکند. خدا با شیطان چه کار کرده بود که حالا شیطان می‌خواهد انتقام کاری را که خدا با او کرده است از بندگانش بگیرد؟ خود شیطان می‌گوید: «قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي» خدایا به واسطۀ این‌که من را فریب دادی و اغوا کردی، من هم همۀ بندگان تو را فریب می‌دهم و اغوا می‌کنم.
«لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» من را فریب می‌دهی؟ من هم همۀ بندگان تو را فریب می‌دهم. ما به این ماجرای فریب دادن با دیدۀ بد نگاه می‌کنیم، می‌گوییم: «مگر می‌شود خداوند کسی را فریب بدهد؟ این شیطان است که فریب می‌دهد. خود شیطان به خدا می‌گوید: «بِمَا أَغْوَيْتَنِي» خدایا به‌خاطر این‌که تو من را فریب دادی، من هم بندگان تو را فریب می‌دهم. شیطان درست می‌گوید که خدا او را فریب داده است. خداوند چگونه شیطان را فریب داد؟ خداوند او را امتحان کرد. خداوند چه امتحانی از شیطان گرفت؟اگر امتحان فیزیک است، باید فیزیک به او یاد بدهند. باید علم فیزیک را یاد گرفته باشد تا بتواند امتحان را خوب پس بدهد. اگر امتحان شیمی باشد، باید شیمی یاد گرفته باشد؛ اگر امتحان ریاضی باشد، باید ریاضی یاد گرفته باشد. اما امتحان شیطان، امتحان انتخاب اختیاری فهم، شعور، عقل و حقیقت است. این امتحان را باید پس بدهد.
امتحان انسانیت، فهم، کمال و درک حقیقت است. این امتحان اغوا می‌خواهد. باید او را فریب بدهند تا معلوم شود آیا از این امتحان سربلند بیرون می‌آید؟! اگر فریب دادن در کار نباشد، معلوم نمی‌شود‌ چقدر فهم و شعور دارد. این بحث بسیار مهم است. امتحانات الهی با فریب دادن ما انجام می‌گیرد. خداوند شیطان را هم با فریب دادن امتحان کرد. جنس شیطان از چه چیزی بود؟ از آتش. جنس انسان از چه چیزی بود؟ از خاک؛ آن هم خاک گندیدۀ متعفن. این ظاهر را به شیطان نشان داد، بعد به شیطان گفت: «تو از ملائکۀ مقرّب درگاه من هستی! چهار هزار سال عبادت مقبول داری!» خداوند شیطان را خیلی بالا برد. تا آن‌جا که شیطان گفت: «با این درجه، مقام، این همه فضائل و کمالات دیگر بالاتر از من وجود ندارد!»
بعد در اوجِ عرش، یک مرتبه خداوند به او گفت: «به این کسی که زیر فرش است سجده کن!» شیطان بهت زده شد. ماتش برد. این چه بود؟ این چه فریبی بود؟ نه به آن تعریف و تمجید و همۀ عباداتی که که شیطان انجام داده بود!! می‌دانید آن همه عبادت چقدر ثواب دارد، با آن همه ثواب‌هایی که شیطان جمع کرده بود، حالا خداوند به او می‌گوید: «باید به آدم سجده کنی!» برای شیطان گران تمام شد. گفت: «من را فریب می‌دهی؟!» امتحان الهی با همین فریب دادن‌هاست. همۀ زندگی ما مملو از این فریب خوردن‌ها و فریب دادن‌هاست. امتحان می‌شویم. شخصی که ظاهر الصلاح و از نظر ظاهر همه چیز تمام، کلاه‌مان را برمی‌دارد و می‌رود. حالا یا کلاه مادی دنیا یا آخرت‌مان را برمی‌دارد. فرق نمی‌کند. در روایت داریم که: «لَا يَغُرَّنَّكُمْ» فریب ظاهر آراسته را نخورید.
نگاه نکن همیشه نماز می‌خواند؛ روزه می‌گیرد؛ به واجبات خود را عمل می‌کند؛ محرمات را ترک می‌کند. نگاه نکن که زاهد است؛ خانه‌اش، خوراک و پوشاک او زاهدانه است. خوارج هم زیاد عبادت می‌کردند. عُمَر هم متزهد بود؛ خیلی زاهدانه زندگی می‌کرد. اما این مسائل، شاخص نیست. چه کسی فریب می‌خورد؟ چه کسی فریب نمی‌خورد؟ کسی که نادان است، از امتحان دانایی، فهم، شعور، عقل، معرفت، و درک حقیقت پیروز بیرون نمی‌آید؛ فریب می‌خورد. اما کسی که داناست، اهل فهم و شعور است و از خدای خود کمک می‌گیرد؛ غیر خدا را برای سنجش، ملاک، معیار و شاخص قرار نمی‌دهد؛ فریب نمی‌خورد، امتحان ریاضی، فیزیک و شیمی که نیست؛ امتحان عقل و شعور است. این‌که چه کسی می‌فهمد و چه کسی نمی‌فهمد.
چه کسی خر می‌شود و چه کسی خر نمی‌شود! چه کسی دلش می‌خواهد خر بشود و چه کسی دلش نمی‌خواهد خر بشود! می‌گویید: «مگر می‌شود آدم دلش بخواهد خر بشود؟!» بله! بلانسبت شما همۀ ما این‌گونه هستیم. همۀ ما دل‌مان می‌خواهد خرمان کنند. یعنی باطن حقایق را نبینیم، ظاهر زیبا ببینیم؛ باطن زشت را نبینیم. آیا دل‌مان نمی‌خواهد؟ اگر الان پرده‌ها کنار برود، باطن زشت همۀ ما رو بیاید، آیا حال‌مان به هم نمی‌خورد؟ آیا تحمل دیدن داریم؟ معلوم است که تحمل نداریم؛ نمی‌توانیم کنار هم بمانیم؛ زندگی همه از هم می‌پاشد. ما در واقعیت زندگی نمی‌کنیم؛ با واقعیات انس نداریم. «الحقُّ مُرٌّ» حق تلخ است. با ذائقۀ ما جور در نمی‌آید. ما دنبال شیرینی هستیم. شیرینی هم در ظاهر است. از حقیقت ماجرا فرار می‌کنیم. همۀ ما به خودمان دروغ می‌گوییم؛ در عالم رؤیا و خیال زندگی می‌کنیم. با خیالات خوش خودمان خوش هستیم. دل‌خوشی‌های ما خیالی است. اگر فردا شد چنین می‌کنم، چنان می‌کنم؛ با آینده خوش هستیم. آینده کجاست؟ آینده را نشان بده ببینم.
با خاطرات خوش گذشته صفا می‌کنیم. به عکس‌ها نگاه می‌کنیم؛ می‌گوییم: «به به می‌دانی این‌جا کجا بود؟ کنار رودخانه! با همدیگر چه صفایی کردیم!» گذشته کجاست؟ در ذهن و خیال تو است. خیال است یعنی کشک است؛ یعنی نیست!! گذشته که نیست؛ آینده هم که نیامده است، آن هم نیست. نیست یعنی دروغ است. دروغ و فریب همین است. خودمان را فریب می‌دهیم. دل‌مان را به نیستی‌ها خوش می‌کنیم. از چیزی که هست لذت نمی‌بریم. از این‌که این‌جا هستیم کیف نمی‌کنیم، سرحال نمی‌آییم، راضی نیستیم. می‌گوییم: «باید بعدها به رضایت برسم!» درحالی‌که رضایت همین الان است. همین الان راضی باش. در آینده خبری نیست.
کسی که الان نمی‌تواند راضی باشد، در آینده هم نمی‌تواند راضی باشد. الان هم آیندۀ گذشته است. در گذشته‌ها به امروز، آینده می‌گفتی. امروز باید راضی، خوشحال و شاد باشم. امروز آمده است، باز می‌گویی: «اگر فردا بیاید، شاد و خوشحال می‌شوم!» همین الان شاد باش. در حال زندگی کن. معنایش این است. در ذهن خود زندگی نکن. با واقعیت موجود روبه‌رو شو! آن‌را درک کن، بپذیر و قبول کن، می‌بینی آرام می‌شوی. وقتی به این حقیقت برسی که جز زیبایی وجود ندارد آرام می‌شوی. نه در گذشته، نه در حال و نه در آینده جز زیبایی نمی‌تواند وجود پیدا کند. هر چه وجود پیدا می‌کند، زیباست. «ما رَایْنا الّا جَمیلًا» تمام شد. به آنچه که باید برسی، همین الان رسیدی. اصلاً مگر غیر از الان وقت دیگری هم وجود دارد؟ مگر واقعیت دیگری هم وجود دارد؟
دل‌مان به چه چیزی خوش است؟ به حقیقت و واقعیتی که الان ساری، جاری و محقق است یا به گذشته‌ و آینده‌ای که نیست و نیامده است؟ پس همۀ ما دلمان می‌خواهد ما را فریب بدهند. فیلمی که در تلویزیون تماشا می‌کنیم هر چقدر که تخیلی‌تر باشد برای ما زیباتر، قشنگ‌تر، لذت‌بخش‌تر، جذاب‌تر و تماشایی‌تر است. فیلم که عده‌ای هنرپیشه در آن نقش بازی کرده‌اند. می‌گویی: «فیلم‌مان کردند رفت پی کارش!!» یک مشت هنرپیشه برای ما فیلم بازی کردند یعنی دروغ است. ما فیلم تماشا می‌کنیم چقدر کیف می‌کنیم. با دروغ و خیال حال می‌کنیم. بعد می‌گوییم: «ما تشنۀ حقیقت هستیم!» این کدام حقیقت است؟
خداوند متعال با اغوا کردن امتحان می‌کند. چرا؟ چون می‌خواهد عقل، فهم و شعور ما را امتحان کند. می‌خواهد ببیند چقدر می‌فهمید. چه کسانی فریب نمی‌خورند؟ ما خودمان هم از این نوع امتحانات زیاد می‌گیریم‌. یکی از علما و اساتید ما که خدا رحمتش کند، خیلی مرد فهمیده و زرنگی بود. می‌گفت: «یکی از علمای ‌به‌نام و مشهور که از بزرگان بود به مسجد محل ما آمد و بالای منبر رفت. ما می‌خواستیم ببینیم که عقل او چقدر است. علم بسیار زیادی داشت. اما علم که دلیل بر عقل نمی‌شود. امتحان عقل از او بگیریم!» در امتحان علمی، سؤال می‌کنند، آن شخص هم باید جواب بدهد. این امتحان علم است. امتحان عقل به شکل دیگری است. «وقتی منبر آن عالم تمام شد؛ پایین آمد و خواست برود! ما نعلین او را برداشته بودیم. همه جا را گشت اما دید نعلینش نیست.
گفت: «آقا این نعلین ما کجاست؟» ما که ایستاده بودیم؛ گفتیم: «مگر شما آمدید نعلین پایتان بود؟» گفت: «مگر می‌شود آدم نعلین پایش نباشد؟! هیچی پایش نباشد؟!» با او شوخی کردیم اما جدی گرفت. نفهمید ما داریم با او شوخی می‌کنیم.» او را امتحان کردند، خواستند ببینند فرق بین شوخی و جدی را می‌فهمد یا نمی‌فهمد. بعد نعلینش را آوردند و گفتند: «آقا ما شوخی کردیم!» هر چیزی یک امتحانی دارد. بله من هم یک موقع در یک جای امتحانی دادم که حالا نمی‌شود بگویم. خداوند متعال شیطان را با اغوا کردن امتحان می‌کند. شیطان هم انسان را اغوا می‌کند.
چرا خدا به شیطان مهلت می‌دهد؟ مهلت می‌دهد که شیطنت کند یعنی انسان‌ها را امتحان کند؛ آن‌ها را بر سر دوراهی‌ها قرار بدهد تا معلوم شود چه کسی می‌فهمد و چه کسی نمی‌فهمد؛ چه کسانی فریب می‌خورند و چه کسانی فریب نمی‌خورند؛ به تعبیر خودمان چه کسانی خر می‌شوند و چه کسانی خر نمی‌شوند. امتحان الهی است که توسط شیطان انجام می‌شود. حالا شیطان به حساب خودش دارد از خدا انتقام می‌گیرد؛ می‌گوید: «به انتقام این‌که من اغوا را کردی، من هم بندگان تو را اغوا می‌کنم» در حالی‌که دارد خواستۀ واقعی خدا را انجام می‌دهد. انسان‌ها را در بوتۀ امتحان الهی قرار می‌دهد. معلوم شود چه کسانی می‌فهمند و چه کسانی نمی‌فهمند.
چه کسانی فریب ظاهر را می‌خورند و چه کسانی فریب ظاهر را نمی‌خورند؛ چه کسانی به اعمال ظاهری آدم‌ها نگاه می‌کنند، می‌بینند این شخص، قرآن را خیلی خوب می‌خواند؛ اصلاً قرآن را حفظ است؛ نماز شب می‌خواند؛ اهل عبادت، ریاضت و… است؛ کسانی که فریب این چیزها را می‌خورند از امتحان سربلند بیرون نیامده‌اند. حالا امتحان الهی برای چیست؟ آن هم در جای خودش بحث شده است که امتحان الهی مانند امتحاناتی مدرسه نیست که معلوم شود که درس را خوانده یا نخوانده‌اید بلکه امتحان الهی برای رو آمدن و فهمیدن است. گاهی از کسی که قبلاً درس‌های خود را خوانده است، امتحان می‌گیرند تا ببینند آیا درس خود را خوانده یا نخوانده است.
اما گاهی از فرد امتحان می‌گیرند تا به او یاد بدهند که در این امتحان رشد کند، یاد بگیرد و رو بیاید. امتحان الهی از نوع دوم است. برای این نیست که درس‌هایی را که قبلاً یاد گرفته است، امتحان بدهد تا معلوم شود آن‌ها را خوانده است بلکه امتحان می‌گیرند تا همین الان رو بیاید، یاد بگیرد و رشد کند. اگر این فریب‌ها و اغواها نباشد، انسان رشد نمی‌کند؛ به کمال نمی‌رسد و فهم انسان رو نمی‌آید. ما باید در جاهایی گیر کنیم، بین دوراهی‌ها بمانیم، چه کنم چه کنم داشته باشیم تا وادار شویم به خدا مراجعه کنیم؛ از خدا سؤال کنیم و حقیقت را از او دریافت کنیم؛ تا چشمه‌های فطرت ما بجوشد. اگر گیر نکنیم و مجبور نشویم که به فطرت مراجعه کنیم، سرمان را مثل حیوان پایین می‌اندازیم و زندگی می‌کنیم و جلو می‌رویم. هیچ وقت خودمان و فطرت الهی‌مان را پیدا نمی‌کنیم.
هرگز به تفکر و تعمق وادار نمی‌شویم؛ در درون خودمان جستجو کنیم ببینیم حقایقی که خدا با «نفخت فیه من روحی» در درون ما قرار داده است؛ آن حقایق چیست که از آن حقایق کمک بگیریم. چه می‌شود که انسان سر در گریبان تفکر فرو می‌برد؟ بر سر دو راهی‌هایی قرار می‌گیرد؛ از یک طرف دلش چیزی را می‌خواهد، از طرف دیگر به صلاحش نیست. دلش می‌خواهد یعنی ظاهری دارد که آدم را فریب می‌دهد؛ دل آدم را می‌برد؛ عقل آدم را از کار می‌اندازد. همین‌ شرایط و موقعیت‌ها باعث رشد و کمال انسان می‌شود؛ البته درجۀ خواستۀ بعضی‌ از افراد بسیار بالاست؛ این افراد زرنگ هستند. شیعیان باید این‌گونه باشند؛ صبر نمی‌کنند تا در بوتۀ آزمایش قرار بگیرند؛ شیطان بیاید تا آن‌ها را فریب بدهد بلکه خودشان دوراهی‌هایی را ایجاد می‌کنند و خودشان را در زندگی بر سر دوراهی‌ها قرار می‌دهند. منتظر نمی‌شوند که شیطان کِی وقت کند؛ هوس کند؛ بیاید یا نیاید. دائم در حال تفکر هستند؛ با تفکر برای خودشان دوراهی ایجاد می‌کنند.
اگر سر این دوراهی قرار بگیرم، چه‌کاری باید انجام بدهم؟ به حساب خودش می‌رسد. «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا» قبل از این‌که به حسابت برسند، خودت به حساب خودت برس؛ معطل نشو! بنابراین گاهی می‌بینید طرف جوان است اما از پیرمردها بیشتر می‌فهمد چون فکرهای خود را کرده و به حساب خود رسیده است اما دیگران صبر کرده‌اند تا شرایطی پیش بیاید که مجبور شوند فکر کنند و به حساب خودشان برسند. اما آن شخص قبل از این‌که این شرایط پیش بیاید، خودش جلوتر از همه، فکرها، پیش‌بینی‌ها و حساب‌ها را تا انتها انجام داده است. خودش رسیدگی کرد؛ در خویشتن خویش تفکر کرد؛ خودش را یافت. دیگر حالا شرایط هر چه پیش بیاید، بیاید برای او مهم نیست چون خود را پیدا کرده است. هر امتحانی می‌خواهند بگیرند، آدمی که درس‌هایش را خوانده باشد دیگر نگرانی ندارد. می‌خواهد شب یا روز امتحان باشد برای او فرقی نمی‌کند.
اما بعضی از افراد یک هفته تا امتحان مانده دلش شور می‌افتد؟ اما آن شخص نه تنها دلش شور نمی‌زند بلکه می‌گوید: «من همۀ امتحان‌هایم را داده‌ام! این امتحان‌ها برای من نیست بلکه امتحان‌های دیگران است!» چنین شخصی خود ممتحن می‌شود و از همه امتحان می‌گیرد. چون همۀ درس‌هایش را خوانده است؛ بالا رفته و خود ممتحن و معلم شده است. در مورد امیر المؤمنین علیه السلام داریم که «قسیم الجنة و النار» است یعنی چه؟ یعنی همین! یعنی همۀ راه‌ها را تا انتها رفته است. حالا برگشته است و از تک تک همۀ ما امتحان می‌گیرد؛ بهشت و جهنم را تقسیم می‌کند. می‌گوید: «تو مردود شدی جهنم برو! تو قبول شدی برو!» خودش شاخص و امتحان‌گیرنده شده است.
انسان الهی باید این‌گونه باشد. شیعه، زرنگ و اولوالالباب هستند. اولوالالباب یعنی صاحبان لب، زرنگی لطافت در فهم. کسانی که درجه خواسته‌شان بالاست و صداقت در طلب دارند؛ اگر می‌گویند: «ما دنبال شناخت خودمان و شناخت خدا و آخرت هستیم!» راست می‌گویند. علت این‌که شیطان می‌تواند ما را فریب بدهد، اغوا کند و سحر کند خودمان هستیم چون خودمان دل‌مان می‌خواهد یکی پیدا شود که ما را فریب بدهد. اصلاً سحر و جادو یعنی چه؟ یعنی فریب خوردن. سحر می‌شود یعنی فریب می‌خورد. به‌خاطر این است که خودت دوست داشتی، خودت دلت می‌خواست که تو را فریب بدهد؛ خودت دوست داشتی که در خیال خود خوش باشی؛ شیطان هم برای تو یک زندگی خیالی که در آن خوش باشی برای تو فراهم کرده است. یک ظاهری دارد اما باطن ندارد. خب معلوم است که شکست می‌خوری. دنبال باطن، حقیقت و واقعیت نبودی. شب و روز تو دارد در فیلم می‌گذرد. مرتب فیلم تماشا می‌کنی و حال می‌کنی.
البته کسانی هم هستند که با تماشا کردن فیلم، فهم و شعور پیدا می‌کنند. حساب این دو را باید از هم جدا کنید. هر کسی که فیلم نگاه می‌کند این‌گونه نیست اما اکثراً با تماشا کردن فیلم، حال می‌کنند. اما عده‌ای هم با فهمیدن، حال می‌کنند. فیلم تماشا می‌کند که پیام آن‌را دریافت کند؛ رشد کند، فهم و شعور پیدا کند. فیلم نگاه می‌کند که خود را پیدا کند. خود را جای آن هنرپیشه‌ها می‌گذارد ببیند اگر من بودم چه کار می‌کردم؛ دارد رشد می‌کند. دارد مراحل سیر و سلوک خود را طی می‌کند. فیلم نگاه نمی‌کند بلکه خودشناسی می‌کند. بهانه‌ای به نام فیلم پیدا کرده است، در این سریال یا فیلم سینمایی، خودش را پیدا می‌کند. آن‌ها را آینۀ وجود خود قرار داده است. وقتی در فیلم آدم‌های خوب یا می‌بیند، خود را با آن‌ها مقایسه می‌کند که رفتارش نسبت به آن‌ها چگونه است. از آن‌ها برای زندگی کردن راه‌کار یاد می‌گیرد. این خوب است.
پس خداوند متعال به شیطان مهلت نمی‌دهد که شیطان عبادت کند چرا که او عبادت‌های خود را انجام داده بود، به شیطان مهلت می‌دهد تا شیطنت کند و مردم را اغوا کند. شیطان‌ هم خودش می‌گوید: « من بندگان تو را اغوا می‌کنم و فریب می‌دهم!» شیطان‌ هم از خدا مهلت نمی‌خواهد تا عبادت کند. امتحانات الهی مشکل است البته برای همه یک نوع نیست؛ کلاس‌بندی دارد؛ شیطان، انسان را به‌گونه‌ای فریب می‌دهد که در آدم‌های عوضی و بد دنبال شیطان و شیطنت‌هایش می‌گردد در حالی‌که شیطان و شیطنت‌های شیطان در آدم‌های خوب است. شیطان با آدم‌های بد کاری ندارد. در آن آدم‌های خوب‌ و درجۀ یک‌، شیطنت قوی‌تر است.
شیطان آن‌جا است. خود شیطان یکی از افراد درجه یک‌ و خوب‌ بود. ما در افراد بی‌نماز و آدم‌های عوضی و بد دنبال شیطان می‌گردیم در حالی‌که شیطان جزو عوضی‌ها نبوده است؛ جزو افراد خوب‌ و درجه یک‌ بوده است. این همه که از شیطان پرهیز و حذر داده‌اند و فرموده‌اند: «مواظب شیطان باشید!» منظور این است که مواظب آدم‌های خوب باشید که شما را سحر نکنند و فریب ندهند. آنقدر که حواس ما جمع است که پول‌دار شویم، خوب بخوریم، خوب بخوابیم آیا حواس‌مان هست که فهم‌دار و با شعور بشویم و فریب شیطان را نخوریم؟ معلوم است کسی که حواسش نباشد، فریب می‌خورد. خدا دنیا را به‌گونه‌ای خلق کرده ایت که فریب بدهد. امتحان و آزمایش است. این‌جا آزمایشگاه است. خداوند متعال به شیطان مهلت داده است تا ما را فریب بدهد.
به ما هم گفته است: «حواس خودتان را جمع کنید که فریب نخورید!» هم لازم است شیطان ما را فریب بدهد یعنی امتحان بشویم و هم لازم است انبیاء و اولیاء الهی بیایند و به ما بگویند: «مواظب باش فریب نخوری! حواست جمع باشد!» به ما یادآوری کنند که: «إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ» شیطان دشمن آشکار شماست. مواظب باشید! این‌که ما فریب می‌خوریم به‌خاطر این است که خودمان دل‌مان می‌خواهد فریب بخوریم. دلمان می‌خواهد؛ دلمان می‌خواهد حواس‌مان جمع نباشد؛ توجه نداشته باشیم و متذکّر یاد خدا نباشیم. یاد خدا آرامش دل‌های ماست در حالی‌که شیطان وعدۀ آسایش دنیای ما را می‌دهد. آرامش دل کجا؟! آسایش دنیا کجا؟! کجاست آن کسی که تا این‌جا عقل و فهمش برسد که حقیقت جان خودش را پیدا کند؟! بفهمد که من یک موجود مادی دنیایی نیستم که آسایش دنیا به من مربوط بشود. این برای من نیست! به من ربطی ندارد! من همان هستم که با یاد خدا باید به آرامش می‌رسم؛ من آن هستم. پس دشمن اصلی ما که شیطان است، باید علی القاعده دشمن خودشناسی ما هم باشد.
یعنی باید همۀ تلاش خود را به خرج بدهد که ما خودمان را نشناسیم؛ خودمان را پیدا نکنیم بلکه خودمان را در دنیا گم کنیم؛ دنبال آرامش خودمان در آسایش دنیا باشیم؛ باید ما را این‌گونه فریب بدهد، راه دیگری ندارد؛ تا ما را فریب ندهد، امتحان الهی اتفاق نمی‌افتد و معنا پیدا نمی‌کند. باید امتحان بشویم. این آیاتی که مربوط به مکالمه خدا و شیطان است، آیات بسیار زیبا و پر معنایی است. هر چه تلاش می‌کنیم نمی‌توانیم از این آیات عبور کنیم؛ «قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» خدایا به خاطر این‌که من را گمراه کردی؛ من هم، همه را گمراه می‌کنم. «إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» مگر کسانی که بندگان تو هستند؛ «عبادک» بنده تو هستند. معلوم می‌شود در بندگی خدا سری نهفته است که مانع می‌شود از این‌که شیطان بتواند آن‌ها را فریب بدهد. «إِلَّا عِبَادَكَ» کسی که تصمیم بر این گرفته است که خدا را بندگی کند.
آیا می‌شود کسی که می‌خواهد خدا را بندگی کند، خدا را نشناسد؟ نمی‌شود. «ما خلقت الجن والإنس إلا ليعبدون» خدا می‌فرماید: «ما جن و انس را خلق نکردیم مگر این‌که من را عبادت کنند.» بعد در تفسیر، در روایت دارد: «أَیْ لِیَعْرِفُون». حضرت فرمود: «منظور از این‌که من را عبادت کنند یعنی من را بشناسند!» معرفت پیدا کنند. «عبادک» بندگان خدا یعنی کسانی که تو را می‌شناسند. وقتی خدا را شناختی، می‌توانی از خدا اطاعت کنی. کسی که خدا را نمی‌شناسد نمی‌تواند خدا را اطاعت کند.
اطاعت می‌کند اما از شیطان اطاعت کرده است؛ خیال می‌کند خداست چون فریب شیطان را خورده است. شیطان در قالب شیطان نمی‌آید بلکه در قالب خدا می‌آید. شیطان از ملائکه مقربین بوده است. باید خوب‌ها را دو دسته کنیم؛ یک دسته‌ را قرار بدهیم در زمرۀ شیاطین و یک دسته را در زمرۀ مخلصین قرار بدهیم تا فریب نخوریم و حواس‌مان باشد که شیطان جزو خوب‌ها می‌آید اما شیطنت می‌کند. اگر این کار را نکند معلوم نمی‌شود که چه کسی می‌فهمد و چه کسی نمی‌فهمد. کسی که فریب شیطان را می‌خورد، همان بهتر که فریب شیطان را بخورد. حیف فهم، شعور، عقل، درک، فهم و معرفت و بهشتی که بخواهند وارد آن شوند. مگر کسی که حسن انتخاب داشته باشد اما وقت آن نرسیده است که بفهمد. این افراد وارد طویلۀ بهشت می‌شوند تا بعد تکلیف آن‌ها روشن بشود.

0
2
  جلسه قبلی جلسه بعدی  

0 نظر ثبت شده