خودشناسی در قرآن
سورۀ حِجر، آیات ۳۶-۴۰
استاد حسین نوروزی
جلسۀ ۲۷ (۱۸ تیر ۱۴۰۱)
*** ویراستاری – مرحله 3 از ۵
قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴿٣٦﴾ قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ ﴿٣٧﴾ إِلَىٰ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ﴿٣٨﴾
شیطان از خدا خواست که به او مهلت بدهد. «رَبِّ فَأَنْظِرْنِی» «به من مهلت بده» که بتواند به حساب خودش انتقام خود را از خدا بگیرد و با خدا لجبازی کند. در حقیقت سوء انتخاب و خبث باطن خود را به منصۀ ظهور و فعلیت برساند؛ به تعبیر دیگر مسیر جهنمی را که انتخاب کرده بود طی کند و به جهنم برسد. خداوند متعال هم به او مهلت داد و فرمود: «تو جزو مهلت گیرندگان هستی و مهلت داری!» آیا خدا مهلت داد تا شیطان هر غلطی و هر کاری که دلش میخواهد انجام بدهد یا شیطان محدودیت دارد؟ اینگونه نیست که هر کاری دلش بخواهد بتواند انجام بدهد. آیا نسبت به هر کسی که دلش میخواهد میتواند هر غلطی که انجام بدهد یا آنجا هم محدودیت دارد و نمیتواند نسبت به هر کسی هر کاری که دلش بخواهد انجام بدهد؟! نمیتواند هر کاری را انجام بدهد چون خدا به او چنین مهلت و اجازهای نداده است یعنی اینگونه نیست که اگر شیطان دلش بخواهد که ریشۀ خوبی را در دنیا بکند بتواند این کار را انجام بدهد. شیطان دلش میخواهد که کاری کند فطرت انسانها الهی نباشد اما نمیتواند.
خداوند متعال میفرماید: «من انسان را بر فطرت الهی خلق کردم» «فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله» این فطرت قابل تبدیل نیست. در دسترس شیطان نیست که بتواند فطرت الهی انسان را تغییر دهد و تبدیل کند. نهایتاً کاری که شیطان میتواند انجام بدهد این است که خودش هم در اینجا میگوید: «ربِّ بِما اَغوَیتَنی لاُزَیِّنَنَّ لَهم فِی الاَرض» میآرایم، زینت میدهم، جلوه میدهم. در همین حد است. این نهایت مهلتی است که گرفته است. کاری که بتواند انجام بدهد این است وگرنه عالم در ید قدرت شیطان که نیست؛ مدیر عالم که شیطان نیست. خداوند متعال مدیریت عالم را که به شیطان نسپرده است. حکومت الله و خداوند است. به شیطان مهلتی داده شده است که در حکومت الهی یک شیطنتی کند. همین! همانطور که به همۀ ما انسانها این مهلت داده شده است که در دنیا بتوانند شیطنتی انجام بدهند. اینکه ما آزادی و اختیار داریم؛ دنیا هم دار تکالیف است یعنی ما مخیّر هستیم که به وظایفی عمل کنیم یا نکنیم؛ طبق تکالیف الهی حرکت کنیم یا نکنیم؛ جلب رضای خدا داشته باشیم یا نداشته باشیم. ما مخیّر هستیم اما در دنیا اختیار مطلق وجود ندارد که ما هر کاری که دلمان میخواهد بتوانیم انجام بدهیم. انسانهایی که شیطان صفت، سوء انتخابی و خبث سریره دارند آیا هر کاری دلشان بخواهد میتوانند انجام بدهند؟ آیا توانستند هر کاری دلشان میخواهد با پیغمبران الهی انجام بدهند؟ نتوانستند. پیامبران الهی آمدند و وظایفی را که از ناحیۀ خدا به آنها محوّل شده بود به نحو احسن انجام دادند؛ هم شیاطین دست کاملاً باز نبود که بتوانند به انبیاء اجازه ندهند که تبلیغ کنند و انسانها را هدایت کنند. ائمه علیهم السلام آمدند و وظایفی را که داشتند انجام دادند. اگر به شیطان و شیطان صفتان بود میخواستند اصلاً اجازه ندهند که یک انسان الهی مثل انبیاء و اولیاء خدا روی زمین بماند. اما نشد! نتوانستند! نتوانستند معنايش این نیست که از نظر ظاهری این قدرت را نداشتند که مثلاً چاقویی بردارند و در قلب پیغمبر و اولیاء خدا فرو کنند. نه! توانستن را به این شکل و اینگونه معنا نکنید.
بلکه به این معناست که این عالم قواعد و قوانینی دارد و انسان نمیتواند بیرون از این قوانین عمل کند و خارج از حکومت خدا کاری را انجام بدهد. شیاطین و شیطان صفتان هر کاری که بخواهند انجام بدهند باید در حکومت خدا و در چهارچوب قوانینی که خدا آن قوانین را در عالم تکوین وضع کرده و خلق کرده کاری را انجام بدهند. دستشان باز نیست که خودشان در عالم قانون وضع کنند. این زمین، زمین بازی خداست. اصطلاحاً میگوییم باید در زمین خدا بازی کند. شیطان که از خودش زمین ندارد. در حکومت خدا باید یک غلطی بکند؛ آن هم خدا به او مهلت داده است. خدا تشخیص داده که این در جایگاه خود لازم است و باید باشد. پس اینگونه نیست که دست شیطان و شیاطین کاملاً باز باشد که هر کاری بخواهند بتوانند انجام بدهند.
آیا تا الان دشمنی دشمنان اسلام کم بوده است که نتوانستهاند ریشۀ اسلام را بکنند یا نتوانستهاند؟ نتوانستهاند. این بحث بسیار مهم است. شما به دنیا نگاه کنید؛ با دقت به زوایای آن توجه کنید که نکات ارزشمندی در آن وجود دارد. دشمنیها در دنیا زیاد است. همه با هم دشمنی دارند؛ دشمنی آنها هم زیاد است؛ اما آیا هرکاری دلش بخواهد میتواند علیه دشمن خود انجام بدهد؟ نمیتواند. اگر میتوانستند انجام میدادند. در جنگهایی که اتفاق افتاده است؛ در جنگ ایران و عراق مگر صدام علیه ما جنگ را شروع نکرد! مگر نمیخواست سه روزه کار را تمام کند؟! پس چرا نشد؟ نمیشود. اینگونه نیست که دست آنها باشد. حساب و کتاب دارد. صدام چقدر عوضی بود؟! خیلی! چرا از همان روز اول بمب شیمیایی نزد؟ داشت؛ میتوانست تهیه کند؛ خیلی هم راحت در دنیا از دست هرکسی که میخواست میگرفت؛ به او میدادند. چرا نمیزد؟ چون قواعد دارد؛ نمیشود! همان موقع هم که شیمیایی زد همان باعث اضمحلال و نابودی او شد یعنی به واسطۀ همان بمب شیمیایی که اواخر جنگ زد دنیا را علیه خود تحریک کرد.
اینگونه نیست که هر کی هر کی باشد! هر کس هر کاری دلش میخواهد انجام بدهد. این عالم قانون دارد. هر کسی و هر چه باشد باید در قانون و در زمین خدا بازی کند. هر کس هر چقدر هم پلید و بد باشد، اگر بخواهد کاری انجام بدهد باید در قانون و زمین خدا بازی کند. حکومتهای مستبد که از وجود مخالفین در کشورشان ناراحت هستند و رنج میبرند؛ چرا همۀ آنها را قلع و قمع و نابود نمیکنند؟ همه را از دم بکشند؛ آنها را در گورهای دسته جمعی بیندازد. با اینکه دلشان هم میخواهد و نمیتوانند مخالفان خودشان را ببینند اما نمیتوانند آنها را از بین ببرند. حالا به حق و باطل آن کاری نداریم. میگوییم چرا نمیکنید؟ میگوید: «آخر اینطور هم که شما خیال میکنید نیست که به این راحتی باشد؛ نمیشود هر کار غلط و درستی که دل من بخواهد انجام بدهم؛ این عالم قواعدی دارد!» این نتیجهای است که ما باید به آن توجه کنیم و برای ما مهم است. همانطور که دست شیطان در انجام هر کاری که دلش میخواهد انجام بدهد بسته است و نمیتواند هر کاری بکند، قواعدی دارد و در آن قواعد باید حرکت کند؛ دست اولیاء خدا هم بسته است. اینگونه نیست که آنها هم هر کاری که دلشان بخواهد بتوانند انجام بدهند.
شیطان دلش میخواهد کاری را انجام بدهد و دلش میخواهد هر کاری را که دلش میخواهد انجام بدهد. اولیاء خدا دلشان میخواهد کارهایی انجام بدهند اما دلشان نمیخواهد هر کاری را که دلشان میخواهد انجام بدهند بلکه آنها میخواهند کاری را انجام بدهند که خدا راضی است یعنی در قواعد بازی خدا بازی کنند. آنها نمیخواهند با خدا در بیفتند بنابراین در جاهایی اولیاء خدا کوتاه میآیند. چرا کوتاه میآیند؟ دلش نمیخواهد کوتاه بیاید. مثلاً دلش میگوید: «این که این معصیت، گناه و فساد را دیدی پس بروجلو بزن، بکش، نابود کن، قلع و قمع کن، همۀ دشمنان اسلام را ریشهکن کن!» اما میگوید: «قرار نیست هر چه دلم میگوید عمل کنم!» به خدا و فطرت الهی خود مراجعه میکند، میبیند دنیا جای این حرفها نیست که بخواهی قلع و قمع کنی و تمام شود برود. تمام شود برود ندارد! دنیا، دار تکلیف و اختیار است. باید باشد. خدا این بازی را برای رشد انسانها وضع کرده است بنابراین خداوند به اولیاء خود هم مهلت میدهد.
اینگونه نیست که تا دیدی بچهات خلافی کرد بزنی او را بکشی.. اولیاء خدا مانند ما نیستند که گاهی اوقات کاری را که باید آخر انجام بدهیم اول انجام میدهیم. بعضیها اینطوری هستند. به محض اینکه کمی قدرت و احساس بینیازی و اقتدار میکنند کاری را که باید آخر انجام بدهند اول انجام میدهند. در حالیکه باید مراحل بسیاری طی کنی. مدارا کنی؛ نصیحت کنی؛ تحمل کنی. این همان اول کار به محض اینکه میبیند همسرش با او سازش ندارد، او را سریع طلاق میدهد. شما مراحل را طی کردی؟ اصلا نگاه کردی ببینی مشکل او چیست؟ زمان و مهلت بده. اگر خدا میخواست با همه ما اینگونه برخورد کند و به ما مهلت ندهد کار همۀ ما زار بود. به محض اینکه خدا ببیند ما داریم گناه و معصیت میکنیم بر ما بلا بفرستد و ما را عقاب کند؛ سیل و زلزله بیاید و زمین زیر و رو شود.
خداوند متعال اتمام حجت میکند یعنی با بندگان خود مدارا میکند؛ به همه مهلت میدهد. میگویند صبر کوچک خدا چهل سال است. بعد از چهل سال اگر زنده ماندی و باز هم نفست بالا میآمد و دیدی به درد نمیخورد آنموقع او را طلاق بده. نباید در دنیا هر کاری که دلمان میخواهد انجام بدهیم؛ باید اینگونه نگاه کنیم. خیلی چیزها دلمان میخواهد. آدمهای عوضی چیزهایی دلشان میخواهد، آدمهای خوب هم چیزهای دیگری دلشان میخواهد. آدمهای عوضی معلوم است دلشان چه میخواهد. آدمهای خوب هم دلشان میخواهد که عوضیها نباشند. آدهای عوضی هم میخواهند خوبها نباشند. از هر کسی بپرسی: «اگر الان شیطان جلو بیاید دلت میخواهد او را چه کار کنی؟» او را تکه پاره میکند. چقدر ما زمان جنگ دعا میکردیم که: «خدایا صدام را نابود کن!» هر چه دعا، نفرین و لعن میکردیم نمیشد. چقدر امام را دعا میکردیم: «خدایا او را حفظ کن!»
اما اول امام به رحمت خدا رفت بعد هم صدام مرد یعنی درست برعکس دعایی که ما کردیم اتفاق افتاد؛ همان چیزی که دلمان میخواهد نمیشود؛ قرار هم نیست بشود. همانطور که شیطان و شیطانصفتان هم هر چه دلشان بخواهد نمیشود. این عالم خدا دارد و قوانین و سنن الهی توسط خدا وضع شده است. کسی نمیتواند از آن سنن تخلف کند و خارج شود. خدا خواسته اینگونه شود. اگر از ما بپرسند: «آیا دوست داری امام زمان علیه السلام ظهور کند یا نه؟ ما با همۀ وجود دلمان میخواهد اما زمان ظهور کند؛ عاشق او هستیم. آخر چقدر دعا کنیم؟! چقدر دعا کردی؟! پس چرا نمیشود؟ برای اینکه باز اینگونه نیست که هر چه ما دلمان میخواهد بشود. اصلاً مسألۀ تحقق و شدنها دل بخواهی نیست بلکه خداخواهی است. تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمیافتد.. اولیاء خدا به خواست تکوینی خدا راضی هستند اما دشمنان خدا به خواست تکوینی خدا راضی نیستند.
تلاش میکنند؛ زور میزنند و خودشان را به آب و آتش میزنند تا همان که دلشان میخواهد بشود. اولیاء خدا دعا میکنند اما خودشان را به آب و آتش نمیزنند برای اینکه آن چیزی که دلشان میخواهد بشود. به خدا میگویند: «خدایا ما وظایفی داریم که باید انجام بدهیم؛ بندۀ تو باشیم و کاری را که تو گفتی انجام بدهیم! بشود یا نشود؛ تو گفتی دعا کنید. بگویید: «الّلهم عجل لولیک الفرج» دعا میکنیم اما اینکه بشود یا نشود، آنرا به تو واگذار میکنیم. در زندگی حوائجی داریم؛ از ما خواستی که این حوائج را از تو که خدا هستی بخواهیم؛ ما هم حوائج خودمان را نزد تو میآوریم!» خودمان را به آب و آتش نمیزنیم که به هر قیمتی شده این اتفاقات بیفتد بلکه به خود خدا میسپاریم. برای همین از تو میخواهیم. شیطان که سراغ خدا نمیرود از خدا بخواهد بلکه از خودش میخواهد. میگوید: «من باید خواستههای دلم را اجرا کنم!» اما انسانهای الهی و بندگان خدا میگویند: «من به هر قیمتی نمیخواهم. فقط از خدا میخواهم! به خدا واگذار میکنم و در مسیر تحقق خواستههای خودم هم رضای خدا را در نظر میگیرم! ببینم خدا چه دستوری داده است!» طبق قوانین و دستور الهی حرکت میکند. شد که شد نشد که نشد؛ راضی به رضای خدا هستند. جهان به کامم اگر شد که شد؛ نشد که نشد. ولی دلم میخواهد. دلم میخواهد جهان به کامم باشد؛ همه دلشان میخواهد. اولیاء شیطان میگویند: «مگر میگذارم جهان به کام من نباشد. به هر قیمتی شده کاری میکنم که جهان به کامم شود. حتّی اگر شده جنایت و خونریزی کنم!» اما اولیاء الهی میگویند: «نه! دلمان میخواهد امام زمان بیاید و همۀ دنیا گلستان شود؛ در عالم هیچ ظلم، فساد و ستمی نباشد! عدل و داد جهان را پر کند!»
«جهان به کامم اگر شد که شد نشد که نشد
سپهر رامم اگر شد که شد نشد که نشد
به قسمت ازلی راضیم زمین و زمان،
همه به نامم اگر شد که شد نشد که نشد»
آیا دل شما نمیخواهد همۀ زمین به نام شما باشد؟ همه دلشان میخواهد. دلت میخواهد همۀ دنیا مال شما باشد اما مگر هر چه دلم میخواهد درست است؟ مگر هر چه دلم میخواهد به نفع من است؟ حالا بگذریم که همۀ دنیا مال ما هست. خدا همۀ دنیا را به ما داده است؛ اما بلد نیستیم استفاده کنیم. اگر به رضای خدا راضی بشویم، آنوقت یاد میگیریم که از همین دنیا نهایت بهره و استفاده را ببریم و بالاترین لذت برای اولیاء خداست. یک جرعه آب میخورد بالاترین لذت را در دنیا از همین آب خوردن میبرد. لذتی که دیگران باید کجا بروند؛ چه بخورند؛ چه کار کنند و چقدر هزینه کنند؛ آخر هم آن لذتی که این ولی خدا با یک جرعه آب خوردن میبرد آنها نمیبرند چون رضایت ندارند. انسانی که به مقام رضایت رسیده است وقتی نفس هم میکشد لذت میبرد. آب میخورد لذت میبرد. این که چیزی نیست! آب هم نمیخورد لذت میبرد. یعنی وقتی روزه میگیرد هم لذت میبرد و کیف میکند. هیچکس نمیتواند کاری کند که اولیاء خدا لذت نبرند. کاری کند که ناراحت و اذیت شوند.
آیا از مصیبتهایی که برای امام حسین علیه السلام در روز عاشورا اتفاق افتاد بالاتر داریم؟ چقدر مصیبت بزرگ بود؟! حضرت میفرماید: «هوّن علیَّ ما نزل بی اَنَّه بِعَینِ الله» حضرت زینب سلام اللهعلیها میفرماید: «ما رأيت الا جمیلا». هرچه دیدم زیبایی بود. انسان اگر رضایت نداشته باشد اگر بالاترین لذتها را به او بدهی باز هم لذت نمیبرد بلکه رنج میکشد. اگر بالاترین نعمتهای دنیا در اختیار او باشد باز هم حرص میزند؛ باز هم بخل، کینه و حقد دارد؛ باز هم ناراحت است؛ باز هم قانع نیست. میگوید: «این دیگر چیست؟ بهتر و بالاتر از این را میخواهم!» خلاصه شیطان که از خدا مهلت گرفت اینگونه نبود که خدا به او مهلت داد تا هر غلطی میخواهد بتواند بکند. دنیا دست خداست؛ دست شیطان نیست. اساساً هر کاری نمیشود کرد. این جمله را ما باید بنویسیم و همیشه مقابل چشممان باشد. دنیا جایی نیست که هر کس هر کاری دلش میخواهد بتواند انجام بدهد. فرقی هم نمیکند که آدم خوب یا بدی باشد. شیطان یا حسن انتخابی یا سوء انتخابی است. دنیا جای این نیست که هر کاری دلمان میخواهد بتوانیم انجام بدهیم. دنیا دست خداست.
شیطان چه میگوید؟ «قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» خدا به من مهلت داده است که آن کاری را که من میخواهم انجام بدهم و آن این است که جلوه بدهم؛ زینت بدهم و بیارایم. چه چیزی را جلوه بدهم؟ پشتبند آن میگوید: «لَأُغْوِيَنَّهُمْ» چیزی را جلوه بدهم که موجب اغوا و فریب شود یعنی انسانها که مقصد و هدفشان لقاء خداست میآیم چیزهای غیر خدا، غیر حق و غیر لقاء خدا را به عنوان هدف واقعی در نظر آنها جلوه میدهم بهگونهای که این چیزها را خدا ببینند و نتوانند خدای واقعی را ببینند؛ به این کار اغوا میگویند یعنی مقصد را گم کنند. گمراه یعنی مقصد را گم میکند؛ نمیداند کجا باید برود. همۀ انسانها گمشدهای دارند و گمشدۀ واقعی انسانها خدا است اما کجا باید دنبال خدا بگردند؟ این خدا کجاست که باید دنبال او بروند؟ شیطان در اینجا وظیفهای شیطانی پیدا میکند. میآید فریب میدهد؛ اغوا میکند. میگوید: «همان چیزی که تو دنبال آن هستی پول است!» آنرا بزرگ جلوه میدهد.
«لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ» میگوید: «ببین هرکسی پول دارد هر کاری دلش بخواهد انجام میدهد!» کسانی که دست پروردۀ شیطان هستند از این حرفها زیاد میزنند. میآیند غیر خدا را در نظر ما بزرگ جلوه میدهند. برای هر کسی هم متناسب با خودش این کار را انجام میدهند. یکی از پول دوست است، پول را برای او بزرگ میکند. یکی علم دوست دارد و در علم و بهدست آوردن اطلاعات و علوم بسیار حریص است و استعداد علمی دارد، شیطان علم را برای او بزرگ جلوه میدهد. بستگی به مورد دارد. یکی از ماشین خوشش میآید؛ ماشین آخرین سیستم درجۀ یک نمیدانم را مرتب جلوی چشم او نشان میدهد و میگوید: «ببین خارجیها چه سوار میشوند؟! این است!» بزرگ جلوه میدهد. مرتب آنرا بزرگ میکند تا برای او به هدف تبدیل میشود. آرزو میکند که ای کاش بتوانم یک روزی سوار این ماشین بشوم. او را در عالم خیالات میبرد. خیال میکند اگر روزی سوار این ماشین شود دیگر به سعادت دائمی و کامل رسیده است؛ دیگر هیچ کم و کسری ندارد. نمیداند که اگر در آن ماشین هم باشد روزی میمیرد. آن ماشین نمیتواند تو را از مردن نجات بدهد. کسانی هم که در ماشین هستند میمیرند. بعضیها از خانه خوششان میآید. خانه هایی را نشان میدهند که چه امکاناتی دارد. کلیپهایی که جدیداً زیاد نشان میدهند؛ دنیا را بزرگ جلوه میدهند. آدمهایی که سن و سالی از آنها گذشته است خیلی زود تحت تأثیر قرار نمیگیرند اما جوانها وقتی نگاه میکنند برای آنها به آمال و آرزو تبدیل میشود. متوجه نمیشود تمام عمر خود را میگذارد تا به آن برسد. تمام وقت خود را صرف میکند تا کاری کند که به آن برسد. یک وقت نگاه میکند میبیند عمرش گذشت اما به آن هم نرسید یا اگر به آن برسد میبیند موقع رفتن شده است؛ نمیتواند از آن استفاده کند و بهره ببرد.
یک روزی آرزو میکرد که کاش میتوانستم فلان غذا یا نوشیدنی را بخورم حالا که به آنجا رسیده است، دکتر به او میگوید: «برای تو خوب نیست نباید بخوری!» دیگر نمیتواند بخورد. جوان که بود هر چه میخورد هضم میکرد چون معدهاش جوان بود اما حالا که سنش بالا رفته است پول دارد اما نمیتواند بخورد. موقعی که میتوانست بخورد، پول نداشت. باید نگاه کند و حسرت بخورد. خُب نگاه نکن که فریب بخوری. مرحلۀ اول این است که نگاه نکند.
خدا «حاج آقا مرتضی تهرانی» را رحمت کند؛ میفرمود: «اول انقلاب که کاخ شاه را گرفته بودند و آنرا به محلی برای بازدید مردم تبدیل کرده بودند که مردم بیایند نگاه کنند که مثلاً عجب شاه بدی بوده است، عجب آدم خبیثی بوده است، در چه کاخی زندگی میکرد؟! دستگیرۀ آن از طلاست. پردههایش فلان است تا عبرت بگیرند. گفت: «به من گفتند بیا برویم کاخ شاه را ببینیم.» فکری کردم و گفتم: «نمیآیم!» گفتند: «این کاخ دست خودمان افتاده است. بیا برویم ببینیم تا از تاریخ عبرت بگیریم! ببینیم شاه کجا زندگی میکرد اما او هم مرد؛ همه چیز را از دست داد. این چیزها نمیماند!» گفت: «نمیآیم بهخاطر اینکه من باید حواسم به خودم باشد. آنجا میآیم این چیزها را میبینم آنوقت میگویم: «چنین جاهایی هم میشود زندگی کرد! عجب جایی است؟! آن وقت دیگر به آنچه که خودم دارم قانع نیستم و راضی نمیشوم. اگر این چیزها یک ذره هم در دل من اثر بگذارد من نمیخواهم! نمیآیم ببینم!» این مرحلۀ اول است. منتها انسان باید آنقدر روی خود کار کند تا به جایی برسد که اگر به او هم نشان دادند دلش نخواهد. البته الان دیگر لازم نیست آدم برود و ببیند. در تلفن همراهها کلیپها میآید. نمیدانی هم چیست؛ باز میکنی میبینی استخر، باغ و… حالا طرف را گرفتهاند به زندان بردهاند چون با مال دزدی این چیزها را تهیه کرده است اما دیدی و دلت رفت.
اولیاء خدا از دلشان مراقبت میکنند. ما اصلاً نمیدانیم دل چیست؟! معنای این حرف ها چیست؟! میگوید: «ببین! کیف کن!» چه چیزی را ببیند؟! از چه چیزی کیف کند؟ این دیدن اثر میگذارد. آدم هر چیزی را که نباید ببیند. ما ظرفیت دیدن هر چیزی را نداریم. بیخود هم خودمان را باد نکنیم بگوییم: «نه! در ما اثر نمیکند!» یک ماشین در خیابان میبینی دلت میرود؛ البته بیشتر جوانها اینگونه هستند. در این کلیپها به تو ماشین نشان میدهند که در خارج چه امکانات و آپشنهایی دارد. اما کسانی که مثل ما سن و سالی از آنها گذشته است و اصلاً دیگر حال ماشینسواری نداریم؛ حال نگاه کردن به آنها را هم نداریم. تا از این چیزها میبینیم زود رد میشویم اما وقتی جوان نگاه میکند دلش میرود. نباید او را با خودمان مقایسه کنیم. دلش این چیزها را میخواهد؛ قدرت کنترل دل خود را هم ندارد. شیطان از همین راه وارد میشود. چه کار کنیم که بتوانیم دلمان را کنترل کنیم؟ دل چیست؟ دل همان ذهن است. باید بتوانیم ذهن خودمان را مدیریت کنیم. به ذهنمان اجازه ندهیم هرجا میخواهد برود که نتوانیم از عهدۀ آن بر بیاییم.
چه کار کنیم که بتوانیم ذهن خودمان را مدیریت کنیم؟ باید خودمان را بیشتر بشناسیم و بفهمیم که ما دنیایی نیستیم بلکه انسان هستیم؛ این دنیا هیچ ربطی به ما ندارد؛ نعمتهای دنیا به ما مربوط نیست بلکه به بدن، مرکب، اسب و جسم ما مربوط است. متوجه بیارزش بودن دنیا میشویم بهطوری که هرچه از این چیزها به تو نشان بدهند میگویی: «اصلاً وقت من را تلف نکنً بیخودی من بیایم ببینم که چه بشودً من ببینم یا نبینم برای این چیزها هیچ تره هم خرد نمیکنم! کوچکترین اثری در دل و ذهن من ندارد! اصلاً دلم نمیخواهدً ببینم هم دلم نمیخواهدً به زور هم به من بدهند میگویم: «آقا من نمیخواهم!» اگر بهترین ماشین و آخرین سیستم را به من بدهند میگویم: «آقا من الان سوار این ماشین بشوم باید اول یاد بگیرم چطور با آن رانندگی کنم؛ وقت این کارها را ندارم. ماشینی بده که معمولی باشد. من عادت کردم همان ماشین را سوار بشوم و به کارم برسم! چیزی میخواهم که کارم را راه بیندازد!» اگر موبایل بیاورند و بگویند: «نمیدانی این موبایل نچه امکاناتی دارد؟! فلان امکانات را دارد.» میگویم: «آقا من امکانات را نمیخواهم. کارم را راه بیندازد کافی است» تمام شد؛ این در گرو خودشناسی است.
وقتی انسان خود را بشناسد دیگر برای چیزهایی که میبیند ارزشی که واقعاً دارد قائل میشود نه بیش از آن. یعنی شیطان نمیتواند جلوه بدهد و بزرگنمایی کند و کاری کند که من خودم را در این چیزها گم کنم. این چیزها بیشتر برای جوانان خوب است. یک دختر را میبیند دلش میرود. میگوید: «عاشق شدم!» یک ماشین میبیند دلش میرود. ما خیال میکنیم عاشق شدن فقط مربوط به دختر و پسر است. عاشق شدن به ماشین، خانه، باغ، ویلا و پول هم مربوط میشود. هرکسی یک طور عاشق چیزی میشود. یعنی هر کس میخواهد خودش را در چیزی پیدا کند؛ در واقع خود در آن چیز گم میکند. کاری که نهایتاً شیطان انجام میدهد این است که میگوید: «لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» در آخر میگوید: «الّا عِبادَکَ مِنهُمُ المُخلَصین» یعنی اینگونه هم نیست که هر کسی که من دلم بخواهد بتوانم گمراه کنم؛ هر غلطی را نمیتوانم انجام بدهم؛ هر کسی را هم نمیتوانم گمراه کنم. «الّا عِبادَکَ مِنهُمُ المُخلَصین.»
0 نظر ثبت شده