تصویر

جلسه 10 خودشناسی در قرآن، سوره حجر، آیات 10-13

تدبری در قرآن 1400/11/16 - استاد حسین نوروزی
 جلسه قبلی جلسه بعدی 
42:44 / 00:00
وضعیت متن این جلسه:
متن اولیه
1
تطبیق صوت
2
ویراست اولیه
3
چک نهایی
4
قالب‌بندی کامل
5
مرحله 3 از 5: این متن یک بار ویراستاری شده اما هنوز چک نهایی و قالب‌بندی نشده.

خودشناسی در قرآن
سورۀ حِجر، آیات ۱۰-۱۳
استاد حسین نوروزی
جلسۀ ۱۰ (۱۶ بهمن ۱۴۰۰)
*** ویراستاری – مرحله 3 از ۵

هیچ رسولی نیامد مگر این‌که استهزاء و مسخره کردند. شاید این آیات بیش از آن‌که برای عموم مردم نازل شده باشد و برای آن‌ها مفید باشد برای خود پیامبر نازل شده و برای او مفید است. یعنی نوعی دل‌داری برای پیامبر است که امیدوار باش! از هدایت مردم ناامید نباش؛ قبل‌از تو هم پیامبرانی فرستادیم که با آن‌ها همین برخورد را کردند. ما خودمان را جای پیامبر بگذاریم. انسان مهربان، مصلح، خیرخواه، ناصح، هدایت‌گر، پاک، صاف، خالص، باصداقت، فهمیده که مردم را نصیحت و راهنمایی می‌کند. دلش برای مردم می‌سوزد. می‌خواهد همۀ مردم را هدایت کند؛ همه به راه بهشت بروند؛ هیچ‌کس جهنم نرود. در عین‌حال مردم یعنی اکثریت مردم «أکثرهم لا یعقلون» اکثریت مردم حرف‌های او را می‌شنوند اما می‌خندند و مسخره می‌کنند؛ استهزاء می‌کنند یعنی پوزخند می‌زنند. علاوه بر این‌ به پیامبر گفتند: «تو دیوانه هستی!» هر چیزی را را با پوزخند می‌گفتند. طبیعتاً انسان عادی می‌گوید: «ول کن! این‌ها دیگر هدایت نمی‌شوند. لطمه‌ای هم به کمال و سعادت من وارد نمی‌شود.»
«گر جملۀ کائنات کافر گردند
بر دامن کبریاش ننشیند گرد»
خدای من، برای من است؛ بهشت من، برای من است. جهنم آن‌ها هم برای آن‌هاست. من را که به جهنم آن‌ها نمی‌برند. نمی‌خواهند بهشت بروند به من چه ربطی دارد؟ نروند‌! چقدر بگویم‌؟! چقدر نصیحت کنم؟! چقدر دلسوز باشم؟! چقدر مهربانی کنم!؟ خداوند متعال هم برای اینکه پیامبرش کم نیاورد در این‌‌جا چنین آیاتی را نازل می‌کند که ای پیامبر مبادا کم بیاوری؟ این ماجرا فقط برای تو پیش نیامده است. قبل‌از تو هم تکرار شده است. آیا تکراری بودن ماجرا، این مسأله را حل می‌کند؟ خُب تکراری باشد قبلاً هم پیامبرانی را فرستادی و مردم آن‌ها را استهزاء و مسخره کردند؛ به آن‌ها پوزخند زدند و دنبال کار خودشان رفتند. الان هم این ماجرا تکرار شده است؛ پس این مردم هدایت نمی‌شوند! باید آن‌ها را رها کرد. نه! می‌فرماید: «كَذَٰلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِهِ» راه ورود به قلوب مجرمینی که اهل جرم و گناه هستند؛ ایمان نمی‌آورند؛ غرق در معصیت و دنیا هستند؛ همین است! اگر بخواهی در قلب آن‌ها وارد بشوی باید آن‌ها تو را مسخره کنند؛ تو هم باید تحمل کنی. نباید کنار بکشی! باید تو را هو کنند؛ به تو بخندند اما تو نباید اهمیت بدهی. به تو بر نخورد! نگو:ر«من را مسخره می‌کنی؟ می‌دانید من چه کسی هستم؟!» نباید منیت داشته باشی. مسخره کنند. عین خیالت نباشد! برایت مهم نباشد که مردم چه می‌گویند؟ چه کار می‌کنند! چه برخوردی می‌کنند! تو را تحویل می‌گیرند یا نمی‌گیرند! اگر تو را تحویل گرفتند خوشحال بشوی اما اگر تو را تحویل نگرفتند یا مسخره کردند؛ ناراحت بشوی. اگر این‌گونه شدی نمی‌توانی در قلب آن‌ها راه پیدا کنی. راهی در دل‌های آنها نداری. اگر آن‌ها تو را مسخره کردند، تو هم مقابله‌ به‌ مثل کردی؛ هرچه بد و بی‌راه از دهانت درآمد به آن‌ها گفتی. بدان که آن‌ها همین را می‌خواهند؛ منتظر همین هستند. به‌طور ناخودآگاه دارند تو را امتحان می‌کنند که ببینند آیا واقعاً تو پیامبر خدا هستی! آیا واقعاً برای تو هیچ چیز جز خدا و وظایف پیامبری که تبلیغ دین خداست اهمیت ندارد یا خودت هم این وسط منافعی داری؟ منیتی داری؟ می‌گویی: «ضمناً خودم هم می‌خواهم وجهه‌ای در بین مردم پیدا کنم. مردم من را مسخره نکنند. از من خوبی بگویند!» حب مدح یا کراهت ذم داری. یعنی اگر از تو بدگویی کنند ناراحت می‌شوی. دوست داری فقط از تو خوب بگویند. برای تو کف بزنند؛ تو را تشویق کنند و احسنت و بارک الله بگویند.
اتفاقاً مردم هم منتظر هستند ببینند تو چه کار می‌کنی. اگر تو را مسخره و استهزاء کردند و دیدند که به‌ هم ریختی و عکس‌العمل غیرالهی، نفسانی و ناشی از منیت و انانیت از خود نشان دادی؛ این‌ها برای مردم نشانه‌ است. اما اگر دیدند عین خیالت نیست! به آن‌ها حق می‌دهی که تو را مسخره کنند، آن‌گاه در دل‌های مردم راه پیدا می‌کنی. اما چگونه یک آدم به کسی که حق ندارد مسخره کند، حق بدهد که این کار را انجام بدهد؟ به‌ جای اینکه با او برخورد و دعوا کنی، بد و بی‌راه بگویی، از او ناراحت بشوی، به او حق هم بدهی؛ می‌گویی: «حق داری عزیزم! حق داری جانم! اگر من هم جای تو بودم مسخره می‌کردم!» هیچ‌کس را ملامت نکنی! همه را درک کنی. به همه حق بدهی. همه را درک کنی یعنی بتوانی خود را جای طرف بگذاری.
شما از اینجایی که الان هستی که اهل معرفت، شعور و حقیقت هستی؛ نه تنها خدا بلکه خودت هم را شناخته‌ای. حالا پیامبر که فرستادۀ خداست وقتی از این زاویه و نگرش نگاه می‌کند؛ معلوم است که به طرف حق نمی‌دهد اما وقتی خود را جای طرف گذاشت به او حق می‌دهد. به این کار چه می‌گویند؟ تواضع می‌گویند. پایین آمد. در سطح او او بیا. آن‌جایی بیا ‌که او هست. ببین کجاست؟ چه کسی بوده است؟ در چه خانواده‌ای بزرگ شده است؟ چه نوع تربیتی داشته است؟ چقدر آموزش دیده است؟ چه مزاجی دارد؟ چه ویژگی‌های شخصیتی و روانی دارد؟ چه عاداتی در وجود او شکل گرفته اسا؟ چه خلق و خوهایی داشته و دارد؟ این مسائل را هم در نظر بگیر یعنی خود را پایین بیاور ، خود را به سطح عموم برسان بعد به او حق بده. می‌گویی: «من هم جای تو بودم همین برخورد را می‌کردم.» اگر حسن انتخابی باشد به‌محض این‌که به او حق دادی از استهزاء او دست برمی‌داری. حساب فردی که سوء انتخابی است جداست. چرا؟! چون به شکل ناخودآگاه داشت شما را امتحان می‌کرد. نگاه کرد دید مثل این‌که شما با دیگران فرق داری. به شما بدی می‌کند اما از شما خوبی می‌بیند. این را چه کار کند؟ کجا برود چنین چیزی پیدا بکند؟ مگر چند نفر را می‌توان پیدا کرد که این‌گونه باشند، این‌قدر بی‌هوا، بی‌منیت، مهربان، فهمیده، باشعور و بزرگ باشد؛ شرح صدر داشته باشد که همۀ انسان‌ها در او جا بشوند. به همه بگوید وارد قلب من شوید. اگر یک نفر با این مشخصات پیدا کردی. پیدا نمی‌کنی چون دومی ندارد.
گاهی اوقات مشهد می‌رفتیم. به مغازه‌های انگشتر فروشی می‌رفتیم؛ به انگشترهای عقیق و مخصوصاً فیروزه‌های نیشابور نگاه می‌کردیم؛ گاهی اوقات نگین‌هایی را می‌دیدیم که خیلی خوش‌رنگ است. درون آن سبزی ندارد؛ کاملاً فیروزه است؛ طبیعتش کدر نیست؛ باز است. چشم را جلا می‌دهد؛ خستگی آدم را در می‌کند. هرچه به آن نگاه می‌کنی حالت جا می‌آید. درشت، بزرگ و پررنگ است. دیگر چه می‌خواهی؟ به یک مغازه رفتیم. صاحب مغازه روی حساب عشقی که داشت، گفت: «می‌خواهم یک سری فیروزه بیاورم به شما نشان بدهم.» ما هم نگفتیم: «ما اصلاً پول نداریم که بتوانیم بخریم!» گفت: «فقط می‌خواهم به شما نشان بدهم!» می‌دانست دارد با ما چه کار می‌کند. در گاو صندوق خود را باز کرد و چند نگین آورد. یک نفر دیگر هم کنار ما ایستاده بود. نمی‌دانم از کجا آمده بود اما خریدار بود. پول‌دار و وضعش خوب بود. به نظر خیلی هم وارد می‌آمد. او با نگاه کارشناسی نگاه می‌کرد. اما ما با فطرتمان نگاه می‌کردیم عشق می‌کردیم! کیف می کردیم و حال می‌آمدیم.
فیروزه را درآورد به ما نشان داد. ما همین‌طوری به آن خیره ماندیم. یک دفعه دیدم به محض این‌که چشم این کارشناس به این‌ نگین‌ها افتاد محکم به پیشانی خود کوبید. ما از این صدا جا خوردیم که یک‌مرتبه چه شد؟ حواسمان از فیروزه پرت شد. گفت: من پوکیدم این چه نگینی است که تو آوردی. این‌قدر این فیروزه قشنگ بود. یک نگین نه خیلی کوچک که خیلی خوش‌رنگ و خوش طبیعت بود. دارم دربارۀ این نگین صحبت می‌کنم شما این‌طور دارید کیف می‌کنید چه برسد به این‌که آن‌را ببینید. آن موقع ما فیروزه می‌خریدیم فرض کنید صد، دویست یا پانصد هزار تومان. به صاحب مغازه گفتیم: «این نگین چند است؟» گفت: «دویست میلیون تومان!» ما دیگر راه خانه‌ خودمان را هم گم کردیم که از کدام طرف آمده بودیم و باید کدام طرف برویم. گفتیم: «زود جمعش کن. چون هرچه بیشتر نگاه کنید ممکن است از این نگین کم بشود. ببر آن‌را در همان گاو صندوق بگذار.
ما، سر تا ته بازار رضا را گشته بودیم مانند این نگین نبود. همین یک دانه بود. اصلاً مگر ما می‌توانیم منکر این فضیلت، کمال و ارزش بشویم. یک پیغمبر است. یک نفر است که وقتی به او بدی ، از او خوبی می‌بینی. همه‌ جا را بگرد؛ اگر دومی پیدا کردی؟ نیست. بعد خود پیامبر هم سفارش می‌کند و می‌گوید: «اگر به شما هم بدی کردند خوبی کنید!» «رحماء بینهم» محمدٌ رسول‌الله صلی الله علیه واله است. «و الذین معه أشداء علی الکفار» و کسانی که با حضرت هستند نسبت به آدم‌های عوضی شدت عمل به خرج می‌دهند. پیامبر بر اطرافیان خود ‌آنقدر تأثیر گذاشته است که آن‌ها هم مثل خودش شده‌اند. اما مسلم است که در این حد خوب پیدا نمی‌شود. اگر نمونۀ آن فیروزه‌ای را که من در آن مغازه دیدم بیاوری! نمی‌توانی بیاوری. دومی پیدا نمی‌شود. چیزهایی هست که دومی ندارند؛ تک است. امام حسین علیه السلام تک است. کتابی نوشته ‌شده است به‌نام «خصائص الحسینیه» یعنی اختصاصاتی که امام حسین دارد که هیچ‌کس دیگر ندارد. بی‌خود نیست که دل‌ همۀ انسان‌ها را به سمت خود جذب کرده است.
قرآن می‌فرماید: «كَذَلِكَ نَسْلُكُه فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِهِ» این‌گونه راه و سلوک می‌دهیم. آدم عوضی، مجرم و گنه‌کار است اما عاشق امام حسین است. دست به هر کاری می‌زند؛ از راه نامشروع پول به دست آورده است اما وقتی محرم می‌شود خرج روضۀ امام حسین می‌کند. به کسی هم نمی‌گوید که بخواهد ریا کند؛ مخفیانه کمک می‌کند. می‌گوید: «من غیر از امام حسین هیچ چیز و هیچ کس را قبول ندارم!» همه نوع آدم هست. قران می‌فرماید: «كَذَلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ» حقیقت را این‌گونه به قلب مجرمین وارد می‌کنیم. راه آن، همین است. ما خیال می‌کنیم هدایت به حرف زدن و پرحرفی کردن است. در حالی که هدایت این است که: «کونوا دعاة الناس بغیر أالسنتکم» مردم را با غیر زبانتان به خدا دعوت کنید. با اعمال، رفتار، اخلاق، منش، فهم، وشعورتان!
«وَلَو كُنتَ فَظًّا غَليظَ القَلبِ لَانفَضّوا مِن حَولِك» خدا در قرآن به پیامبر خود می‌فرماید: «اگر تو غلیظ القلب و بداخلاق بودی یعنی به تو برمی‌خورد؛ اگر به تو گفتند: «بالای چشم تو ابرو است» ناراحت می‌شدی، مردم از اطراف تو پراکنده می‌شدند یعنی هدایت نمی‌شدند؛ ایمان نمی‌آوردند!» مردم منتظر هستند ببینند تو چه برخوردی می‌کنی؟ آن‌ها استهزاء موی‌کنند؛ بدرفتاری می‌کنند. می‌گویند: «او دیوانه است» بعد نگاه می‌کنند که تو چه کار می‌کنی؟ چه می‌گویی؟ آیا تو هم برمی‌گردی می‌گویی: «شما هم فلان هستید؟!» یا چیزی نمی‌گویی. اگر یک حرف به من بگویی، ده‌تا به تو می‌گویم یا اگر ده‌ حرف به من بگویی، یک حرف هم به تو نمی‌گویم؟! این متن حدیث است.
«و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلامًا» با سلامت، رفتار و برخورد می‌کنند. آن شخص فحش می‌دهد اما او سلام و تحیت اهداء می‌کند. رمز هدایت مردم این است. بحث فلسفی یا جدل و مباحثه نیست. پشتوانۀ همۀ آن گفتارها، مباحثه‌ها و گفتگوها این است. اگر این نباشد، اثر تمام حرف‌ها خنثی می‌شود.
خیلی زیبا می‌فرماید: «كَذَلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ» یاد و ذکر خدا را این‌گونه در قلب مردم وارد می‌کنیم. این‌‌گونه وارد دل آدم‌های مجرم می‌شود. اگر چنین کسانی را دیدی سلام ما را هم به آن‌ها برسان؛ با هم‌ خدمتشان برویم عرض ادب کنیم. چهل و سه سال پیش یک نفر و تأثیر او را دیدیم که مردم چگونه نسبت به او ابراز علاقه و محبت می‌کردند؛ او را دوست داشتند و برای او جان‌فشانی می‌کردن. این‌گونه نبود که مردم نق بزنند و بگویند: «تخم‌مرغ گران شده است؟» این حرف‌ها نبود. مگر چقدر با مردم حرف زده بود؟ اصلاً مگر فرصت داشت؟ مگر تلویزیون، رادیو یا مطبوعات داشت؟ هیچ چیز نداشت. به‌صورت مخفی اطلاعیه و اعلامیه می‌نوشت. مخفیانه و یواشکی! آن هم اگر به دست کسی می‌رسید. اما چگونه دل‌ها را به خود جلب و جذب کرد؟ با صداقت، صفا، پاکی، طهارت و یک‌رنگی. با مردم یک‌رنگ بود. قدر او را ندانستیم. گفتیم اگر تفسیر سورۀ حمد خود را ادامه بدهی کفن‌پوش به خیابان می‌آییم. خدا هم او را از ما گرفت. به‌گونه‌ای هم او را از ما گرفت که الان وقتی می‌گوییم: «آدم خوبی بود» اکثر مردم قبول نمی‌کنند! باورشان نمی‌شود!
می‌گویند: «همۀ آن‌ها شبیه هم هستند!» تا این حد ناشکر شده‌ایم! قدر ندانستیم. قدر هرچیزی را ندانیم؛ خدا آن‌را از ما می‌گیرد. «و لئن شکرتم لأزیدنکم» شکر نعمت را به‌جا بیاور! قدر آن‌را بدان! از معارفی که امام در در سخنرانی‌های خود در رادیو و تلویزیون داشت گوش کردی؟ چقدر از آن بهره بردی؟ یک دور دیگر گوش کن! می‌گویی: «قبلاً گوش کردم!» گوش کردی اما بهره نبردی. از همین امشب دوباره همۀ سخنرانی‌ها و صحبت‌های امام را گوش کن. همۀ کتاب‌های امام را بخوان که البته نمی‌توانی همه را بخوانی اما گوش کردن سخنرانی‌ها راحت است. هر موقع رادیو و تلویزیون از امام سخنرانی گذاشتند گوش کن. فقط گوش کن! بعد خودت قضاوت می‌کنی که آیا دومی دارد یا ندارد؟
فیروزه را از گاوصندوق بیرون آورد؛ گفت: «نمی‌خواهد بخرید فقط ببینیند؛ همین! می‌خواهم به شما حالی بدهم!». نمی‌خواهد از آن طرفداری یا تعریف کنید! اصلاً هیچ کاری نکنید. فقط بروید و سخنرانی‌های امام را در آن مدت کوتاهی که بود گوش بدهید؛ نگذاشتند حرف بزند؛ کفن‌پوش به خیابان آمدند. علما و بزرگان مشهد گفتند: کفن‌پوش به خیابان می‌آییم؛ اگر امام بخواهد تفسیر سورۀ حمد خود را ادامه بدهد!» قدر امام را ندانستیم، خدا او را از ما گرفت. حق‌مان هم هست. نوش جان‌مان باشد! نوش‌جان حوزه‌های علمیه، علما و مردم ما باشد. هرچه سرمان بیاید حق‌مان است. فقط می‌خواهم یک حالی به شما بدهد. دوباره گوش کنید؛ همین! خوشتان هم نیامد خُب نیامد. می‌گویید: «این بی‌خودی می‌گوید. یک چیزی پراند!» اما بدون غرض گوش کنید. هر کاره‌ای هستی باش. «كَذَلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ» اگر مجرم هم هستی باش. می‌دانم ایمان هم نداری! نداشته باش. قلوب المجرمینی که «لا یؤمنون به» ایمان هم ندارند. نمی‌خواهند ایمان داشته باشند. قبل‌از این که گوش کنی به او فحش هم بده ولی بگو به‌خاطر این‌که فلانی گفت، گوش می‌کنم. قبل از آن به خود من هم فحش بده، بعد گوش کن.
«عطر آن است که خود ببوید نه آن‌که عطار بگوید» این را ما باید به چه کسی بگوییم؟ حالا شما به من بگو: «از همه تعریف کن!» باید تعریفی باشد که بتوانم از او تعریف کنم. «عطر آن است که خود ببوید نه آن‌که عطار بگوید» مگر الان من دارم از کسی تعریف می‌کنم؟ خود این عطر است! من نیستم. ما تصوّر می‌کنیم این ما هستیم که امام حسین (ع) را بزرگ کرده‌ایم و به ایشان عظمت داده‌ایم. این عطر خود امام حسین است که جهان را پر کرده است؛ من و تو هم نمی‌توانیم نگوییم؛ دست‌ ما نیست. ما خیال می‌کنیم این ما هستیم که برای امام حسین مجلس می‌گیریم؛ سر امام هم منت می‌گذاریم. روز قیامت هم، امام حسین باید برای ما تلافی کند. اگر می‌توانی برای امام حسین مجلس نگیر! نمی‌توانی نگیری چون دلت آن‌جاست؛ امام حسین دل تو را برده است. دست خودمان نیست. «عطر آن است که خود ببوید!» بوی عطر رسول خدا، امیرالمؤمنین و همۀ ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین جهان را پر کرده است.
اما مشام عده‌ای …

0
4
  جلسه قبلی جلسه بعدی  

0 نظر ثبت شده