خودشناسی در قرآن
سورۀ حِجر، آیات ۳۹-۴۰
استاد حسین نوروزی
جلسۀ ۲۲ (۷ خرداد ۱۴۰۱)
*** ویراستاری – مرحله 3 از ۵
«قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»
شیطان گفت: «پروردگارا! به سبب آنکه مرا گمراه کردی، من هم باطل را در روی زمین برای مردم میآرایم و همه را گمراه میسازم.»
شیطان به خدا میگوید: «خدایا! بهواسطۀ اینکه من را گمراه کردی و فریب دادی، من هم مردم را از طریق آراستن و زینت دادن گمراه میکنم. فریب میدهم!» یعنی کاری میکنم که عقل مردم در چشمشان باشد و باطن را نبینند؛ ظاهر را برای آنها چنان زیبا جلوه میدهم که چشم باطن آنها باز نشود و فریب بخورند. ابتدا به خدا عرض میکند که: «بِمَا أَغْوَيْتَنِي» بهخاطر اینکه تو من را اغوا کردی، گمراه کردی و فریب دادی؛ یعنی کاری کردی که من فریب بخورم؛ ظاهری را به من نشان دادی که حقیقت و باطن آن چیز دیگری بود و این باعث شد که من فریب بخورم؛ من را اغوا کردی.
اگر ظاهر و باطن یکی باشد دیگر اغوا و فریب معنا ندارد؛ فریب خوردنی در کار نخواهد بود. علت اینکه ما فریب میخوریم این است که ظاهری را میبینیم که باطن آن با این ظاهر تفاوت دارد. اینجا انسان فریب میخورد. شیطان هم ما را اینگونه فریب میدهد. خداوند متعال چگونه شیطان را فریب داد که شیطان به او میگوید: «خدایا به خاطر اینکه من را فریب دادی و اغوا کردی من مردم را فریب میدهم»؟ خداوند شیطان را اینگونه فریب داد که ظاهری را به او نشان داد. وقتی خدا به ابلیس میفرماید: «يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» مگر من نگفتم که به آدمی که از روح خودم در او دمیدم سجده کن؛ چرا سجده نکردی؟ «قَالَ لَم أَكُن لِّأَسجُدَ لِبَشَر خَلَقتَهُۥ مِن صَلصَٰلٖ مِّن حَمَإٖ مَّسنُونٖ» شیطان میگوید: «من از آتش خلق شدهام؛ این بشر از خاک و گل ماندۀ گندیده آفریده شده است!» ظاهر را میبیند. این ظاهر را چه کسی خلق کرده است؟ خداوند.
خدا ظاهر را بهگونهای خلق کرده است که وقتی شیطان به آن نگاه میکند، فریب میخورد. شیطان میگوید: «من از آتش هستم؛ آتش هم معنویتر است! خاک و گل مادی است. معنویت کجا؟ مادیت کجا؟» آدم از گل آفریده شده است که مادۀ بیشعورِ و جامدی است. شما میتوانید گل را در مشت خود بگیرید اما آتش را نمیشود در مشت خود بگیرید. آتش جرم و وزن ندارد، لطیفتر از گل و خاک است. این همان مقایسۀ ظاهری است که یک انسان یا شیطان که ابلیس و جن بود، انجام میدهد. میگوید: «این بهتر از آن است! چرا باید موجود لطیفتر که جن است در برابر موجود زمختتر که از خاک آفریده شده است سجده کند؟ من سجده نمیکنم!» نگاه ظاهری دارد؛ یعنی چشم را بر حقیقت و باطن بستم.
نگاه نمیکند که خدا میفرماید: «نفخت فیه من روحی» من از روح خودم در انسان دمیدم. نه در انسان بلکه در خاک و گِل دمیدم که انسان شد؛ از ابتدا انسان نبود بلکه در این خاک و گل «نفخت فیه من روحي» از روح خودم دمیدم که انسان شد. بعد از اینکه «نفخت فیه من روحی» گفتم: «به آن سجده کن!» من که قبل از آن نگفتم: «به آن سجده کن!» اگر قبل از آن گفته بودم حرف تو درست بود. این چیز دیدنی نیست؛ به چشم نمیآید. گل و آتش به چشم میآید اما «نفخت فیه من روحی» از روح خودم در آن دمیدم به چشم نمیآید.
بنابراین انسان هم به هم این شکل فریب میخورد؛ شیطان از همین راه وارد میشود و انسان را فریب میدهد. میگوید: «ای انسان تو همین که هستی. گوشت، پوست، استخوان و… هستی!» و چون بعد از اینکه میمیری همین چیزها میمیرند. شیطان باز هم میگوید: «نگاه کن همۀ این اعضای بدن بعد از مرگت میپوسد، از بین میرود، خاک میشود. از اول تا آخر همین هستی که داری میبینی!» در حالیکه خداوند میفرماید: «نفخت فیه من روحی» من از روح خودم در این انسان دمیدم. این را نمیبیند؛ کاری میکند که انسان بُعد انسانی خود را نبیند. اگر از انسان بپرسند: «تو چه کسی هستی؟ چه چیزی هستی؟ چه چیزی میخوری؟ مریضیهای تو چیست؟ مسکن تو کجاست؟» تمام جوابهایش مادی و دنیایی است.
اصلاً توجه نمیکند که من این نیستم؛ حقیقت من آن نفخۀ الهی است که در بدن من دمیده شده است؛ یعنی آن بُعد انسانی، الهی و فطری من است؛ من آن هستم؛ این نیستم. همین باعث فریب خوردن و توهم انسان میشود. چه کسی زمینۀ این توهم را فراهم کرده است؟ خداوند. یعنی چه؟ یعنی خداوند متعال انسان را بهگونهای خلق کرده و به او چشم ظاهری داده که با آن میبیند و چشمهای باطنی داده که محجوب و بسته است، برای دیدن مانع دارد. چشم عقل انسان بدون پوشش و حجاب نیست. چیزی که بهصورت بالفعل میبیند، چشم سر و حواس ظاهری است. انسان با این حواس ظاهری به دنیا آمده است. بالفعل حیوان است و به واسطۀ این حواس میتواند نگاه کند، لمس کند، بچشد، بو و استشمام کند؛ میگوید: «من همین چیزها هستم!» همین است و تمام شد. به این فریب و دروغ میگوییم. دنیا سراسر دروغ است. اگر کسی گفت: «دنیا دروغ است!» نگوییم: «نه!» درست و راست میگوید. معنای دروغ چیست؟ یعنی ظاهر آن با باطنش نمیخواند.
ظاهری از خود نشان میدهد اما باطن آن چیز دیگری است. ظاهر آن زیبا، خوشبو ، آراسته، دلچسب، دلبر و فریبنده اما باطن آن جیفه است. «الدنیا جیفة» یعنی گندیده، آلوده و ناپاک است. چه کسی این خلقت را انجام داده است؟ خداوند. شیطان به خدا میگوید: «خدایا حالا که من را فریب دادی، ظاهری به من نشان دادی اما باطن آن چیز دیگری بود!» این مسأله را برای اطاعت نکردن از خدا و سجده نکردن به انسان بهانه میکند. از همین بهانههایی که افراد دارای سوء انتخاب در طول تاریخ استفاده کردهاند. زمانی که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم رحلت کردند، نوبت به خلافت بلا فصل امیرالمؤمنین علیه الصلاة والسلام رسید، به حضرت گفتند: «سن تو کم است، زیاد شوخی میکنی!» نه اینکه مسخرهبازی درمیآوری بلکه دنیا را خیلی جدی نمیگیری؛ میگویی: «دنیا مهم نیست؛ شد شد، نشد هم نشد.» تو به درد خلافت پیغمبر نمیخوری. اورا کنار گذاشتند. بهانهای که آوردند این بود. یعنی اگر کسی نخواهد زیر بار حرف حق برود، همیشه و الی ماشاءالله بهانه وجود دارد.
اگر شما بخواهید چیزی را قبول کنید، برای قبول کردن آن الی ماشاءالله بهانه وجود دارد. بستگی به هوش و ذکاوت شما دارد که چقدر از هوش و استعداد خود استفاده کنی و دلیل بیاوری. دلیل بتراشی اگر هم نخواهی چیزی را قبول کنی بهانۀ آن هم الی ماشاءالله وجود دارد. یعنی خداوند متعال این عالم را بهگونهای خلق کرده است که بهانه دست شیطان و شیطانصفتان داده است. این خلاصۀ کار است. از دنیا انتظار نداشته باشیم که فریب ندهد، در دنیا فساد نباشد، ظلم نکنند، بدی نباشد. دنیا محل همین چیزها است. شیطان به خدا میگوید: «رب بما أغویتنی لأزینن لهم فیالأرض» من برای آنها باطل و دنیا را در زمین زینت میدهم. خدا هم به او مهلت میدهد. میفرماید: «تو جزء مهلتیافتگان هستی. به تو مهلت دادم؛ برو برایشان زینت بده!» در حقیقت اینجا هم خداوند دارد شیطان را اغوا میکند. یعنی چه؟ یعنی خودخدا به اندازۀ کافی به دنیا زینت داده است، نیاز به شیطان نبود.
اگر شیطان هم نباشد، ما به اندازۀ کافی زمینه و فضا برای فریب خوردن داریم. آنقدر ظاهر دنیا زیبا است و ما آنقدر محجوب و بیعقل هستیم که نیاز نداشت خداوند به شیطان مهلت بدهد. منتها باید بگوییم: «عقل شیطان کم بود یا سوء انتخاب داشت!» وقتی سوء انتخاب باشیم، آدم کمعقل هم میشود یعنی از عقل خود استفاده نمیکند و فریب میخورد. خودش دوست دارد که فریب بخورد. گاهی اوقات ما این مسائل را خیلی خوب متوجه نمیشویم، میگوییم: «مگر میشود آدم خودش را فریب بدهد یا خودش دوست داشته باشد او را فریب بدهند؟!» بله! میشود که آدم دوست داشته باشد که او را فریب بدهند. اکثر خانمها اینگونه هستند. دوست دارند شوهرانشان آنها را فریب بدهند. به دروغ به آنها بگویند: «دوستت دارم!» خودش هم میداند دروغی است. به شوهر خود میگوید:«به دروغ به من بگو دوستت دارم!» دیگر صریحتر و واضحتر از این نیست.!» اما عجیب است که مردها اینقدر مقید هستند که راستگو باشند و صداقت داشته باشند؛ اینقدر الهی و فرشتهوار هستند؛ حاضر نمیشوند دروغ بگویند. خداوند متعال همۀ این عالم را بر پایۀ دروغ آفریده است؛ عالم دنیا را روی دروغ استوار کرده است منتها این دروغ بهجا است. ما تحمل حقیقت را نداریم.
اگر با صداقت با ما روبهرو بشوند و برخورد کنند، حرفها را به ما رک بزنند، نمیتوانیم تحمل کنیم. آدمهایی که رک هستند، همیشه مورد اعراض اکثریت مردم قرار میگیزند و از آنها بدگویی میکنند. میگویند: «فلانی بد دهن است!» درحالیکه رک است؛ حرف حق را صاف میزند. کشش و تحمل نداریم. بنابراین فرمودند: «رک نباشید! مدارا کنید! اهل مدارا باشید!» وقتی میبینید تحمل ندارد، حرف خود را رک نگو؛ با لطایفالحیل بگو. اگر به طرف بگویید این عیب را داری ناراحت میشود، طوری بگو که ناراحت نشود؛ عاقلانه بگو. یعنی چه؟ یعنی او را فریب بده. شیطان او را فریب بده نه خود او را. آن شخص بُعد شیطانی و ذهنی دارد که شما باید آنرا فریب بدهید. ذهنی که شما را فریب میدهد، وسوسه میکند و مانع میشود که حقیقت را ببینید، آنرا فریب بده.
شخصی اشتباه وضو میگرفت. امام حسن و امام حسین علیهما السلام داشتند به آن شخص نگاه میکردند، دیدند دارد اشتباه وضو میگیرد. سن و سالی هم داشت. آنها هم بچهسال بودند. آیا میشود بچه به آدم بزرگ که یک عمر است دارد وضو میگیرد بگوید: «آقا وضویی که میگیری اشتباه است؟!» من خودم به عنوان مبلغ در مسجد میرزا موسی واقع در بازار تهران، مسألهای گفتم که با این مسألۀ شرعی معلوم شد نماز افراد بسیاری باطل است. نتوانستند تحمل کنند. سر و صدا بلند شد که آقا شما نماز ما را باطل کردید. ما نماز شما را باطل نکردیم بلکه پرده از روی آن برداشتیم. گفتیم مسألۀ شرعی و حکم آن، این است. گفتند: «نه! نباید میگفتید!» گفتم: «آخر ما اینجا آمدیم مسائل شرعی بگوییم. دیگر چه کار کنیم؟!» اما حق با آنها بود نباید میگفتیم. این ماجرا مربوط به بیست یا بیست و پنج سال پیش است. نباید رک حرف زد.
الان من هم دارم رک حرف میزنم اما رک حرف زدنم جا دارد. اگر هر چیزی سر جای خودش بهجا باشد، خوب است. نگو من الان در وضعیتی نیستم که به همسرم بگویم: «دوستت دارم!» به او بگو! چون خود او این را از شما میخواهد. شما میروید مغازه که میوه بخرید. میبینید میوهها همینطور روی هم ریخته شده است؛ از آنجا میوه نمیخرید. میروید یک مغازۀ دیگر که میوهها را دستمال کشیده بعد آنها را چیده است، روی آنها را به زیبایی آراسته کرده است؛ روی میوههای ریزتر و خرابتر را با میوههای درشت و سالم پوشانده است. میگویید: «دو کیلو میوه بده!» میزند از زیر، میوههای ریز و خراب را برای شما در کیسه میگذارد؛ از میوههای سالم و درشت هم چیزی برای شما نمیگذارد. خودت هم میدانی، میبینی و درعین حال که شما را فریب میدهد اما از او خرید میکنی. از کسی که شما را فریب نمیدهد خرید نمیکنی. چرا؟
چون ما تحمل روبهرو شدن با حقیقت را نداریم. میگوییم: «اگر میخواهند حقیقت را به ما بگویند باید بهگونهای بگویند، به خورد ما بدهند که متوجه نشویم!» چون حقیقت تلخ است. یک میگوییم: « داروی تلخ را طوری به خورد ما بدهند که ما نفهمیم. پودرهای اُ.آر.اس که برای اسهال است و برای تأمین نمک و مواد معدنی بدن که در اثر اسهال دفع شده است، تجویز میشود؛ بد مزه است. میگویند: «آنرا داخل دوغ بریزید و بخورید!» میگویید: «خب من الان دارم دوغ میخورم!» نمیگویید: «من دارم اُ.آر.اس میخورم! دارم دوغ میخورم!» داروی تلخ را طوری به خورد خود میدهی که متوجه نشوی. این خلقت انسان است. خدا انسان را اینگونه خلق کرده و آفریده است.
بنابراین انبیاء الهی علیهمالسلام فرمودهاند: «نحن مَعاشِرَ الاَنْبیاءِ بِمُداراةِ النّاسِ» ما مأمور شدیم که با مردم مدارا کنیم. «أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِمْ» به اندازهای که میفهمند، عقلشان میرسد، نه به اندازهای که میتواند بفهمد، با آنها صحبت کنید؛ اگر بیشتر از این بگوییم عقل آنها داغ میکند و جوش میآورد. مثلاً بخواهیم دربارۀ اوضاع فضای مجازی بهگونهای صحبت کنیم که از سطح فهم مردم بالاتر باشد. انبیاء الهی فرمودند ما مأمور هستیم با مردم مدارا کنیم. تا کی مدارا کنیم؟ چقدر مدارا کنیم؟ مدارا کنیم یعنی چه؟ مدارا کنیم یعنی با مردم همراه بشویم. مگر میشود با مردم همراه شد؟ «أکثرهم لا یعقلون» اکثر مردم عقل ندارند. چگونه میشود با مردم همراه شد؟ باید شد دیگر چارهای نیست. تا کجا کوتاه بیاییم؟ تا دم در جهنم باید با آنها رفت.
هر کس نگاه کند، میگوید این ولی خدا چرا دارد جهنم میرود؟! اما فقط تا دم در جهنم میرود. میرود که دست یک نفر را بگیرد و او را برگرداند. منتها باید با او بروید تا بتوانید دست او را بگیرید. اگر کسی در چاه است، شما باید نازل شوید و به درون چاه بروید تا بتوانید او را بالا بیاورید؛ به درون چاه طنابی بيندازید. خداوند طناب انداخته است یعنی اولیای خود را درون چاه فرستاده است. ریسمان الهی ائمه علیهمالسلام هستند. ما در چاه هستیم؛ خداوند اولیاء، پیغمبر و امامان را به دورن چاه نازل کرده است؛ آنها پایین آمدهاند؛ که به این پایین آمدن «تواضع» میگویی. تواضع یعنی وضیع شدن، پایین آمدن، کوچک شدن، خار شدن، ذلیل شدن، بچه شدن!
«چون سر و کار تو با کودک فتاد
پس زبان کودکی باید گشاد»
با بچهها شروع به بازی کردن میکند. میبینید این عالم جلیلالقدر دارد بازی میکند. این ولی خدا، امیر المؤمنین خم شده و یچهها بر پشت او سوار شدهاند؛ دارد آنها را بازی میدهد. میگویی: «این هم بچه شده است دارد بازی میکند!» درحالیکه ولی خدا پایین آمده، نازل شده و کوتاه آمده است. تا ولی خدا پایین نیاید، نمیتواند بچهها را رشد بدهد، بالا ببرد، بزرگ کند و از چاه دنیا بیرون بکشد.
«نحن مَعاشِرَ الأنبياءِ اُمِرنا أن نُكلِّمَ النّاسَ على قَدرِ عُقولِهِم امرنا بِمُداراةِ النّاسِ»
با مردم مدارا کنیم. مدارا کنید حتی اگر پیغمبر باشید چرا که خود پیغمبرها مأمور به این کار هستند یعنی آنها هستند که میتوانند با مردم مدارا کنند. وقتی حضرت ابراهیم علیه السلام در مقابل ستارهپرستها قرار میگیرد، میگوید: «من هم ستارهپرست هستم!» هر کسی از بیرون نگاه کند، میگوید: «تو که پیغمبر خدا، خداپرست و موحد هستی، تو دیگر چرا ستارهپرست شدی؟ تا چشمت به ستارهپرستها خورد، ستارهپرست شدی؟!» میگوید: «صبر کن! صبر کن!» ماه که در آسمان نمایان میشود؛ میگوید: «مثل اینکه نور ماه بیشتر از ستاره است!» همه دارند نگاه میکنند. کسانی که ستارهپرست هستند میگویند: «این که مثل خودمان ستارهپرست بود. پس چه شد؟!» از ستارهپرستی به ماهپرستی منتقل میکند. صبح که میشود و خورشید طلوع میکند. میگوید: «مثل اینکه نور خورشید بیشتر است! ما بیخودی ستاره و ماه را میپرستیدیم. برویم خورشید را بپرستیم!» به این کار مدارای با مردم میگویند.
نمیگوید: این هم خدایی شد که شما میپرستیدید!» بلکه خود را هم در کنار آنها قرار میدهد. میگوید: «این هم خدایی شد که ما میپرستیدیم!» وگرنه حضرت ابراهیم که ستارهپرست و خورشیدپرست نبود. دارد با مردم مدارا میکند. منتها ما که از بیرون نگاه میکنیم، میگوییم: «ای داد بیداد! بفرما این هم پیغمبر! ببین دارد ستارهپرستی میکند!» باید کمی عقل خودمان را به کار بیندازیم. نباید فقط شکممان کار کند؛ عقلمان هم باید کار کند. زود برچسب نچسبانیم، تهمت نزنیم. نگوییم: «اطرافیانشان را نگاه کن ببین با چه آدمهایی نشست و برخاست میکند. اطرافیانش همه عوضی هستند!» اصلاً کار پیغمبرها همین بوده است که با هر چه آدم عوضی باید محشور باشند؛ در دنیا با آنها زندگی کنند و آنها را به تدریج اصلاح کنند. مگر اطراف پیغمبر خدا، آدمهای عوضی کم بودند؟ همۀ معیارها و ملاکهای ما ظاهری است. الان این مطالب را که گفتم میگویید: «ای داد چقدر تا حالا ما از این حکمها صادر کردیم!! چقدر از این قضاوتهای ناصواب داشتیم!!» بعد برمیگردید به خودتان میگویید: «ای خدا تو من را فریب دادی!!» راست هم میگویید.
«باید به من عقلی میدادی که این مسائل را بفهمم. بفهمم بیخودی به پیغمبر خدا تهمت نزنم بگویم ستارهپرست، ماهپرست یا خورشیدپرست شده است. به اولیای خدا نسبتهای ناروا نزنم که بگویم اینها بیدین شدهاند!» معیار و ملاک سنجش ما ظاهر است؛ برای همین میگویند: «نباید قضاوت کنید!» برای این میگویند نباید قضاوت کنیم وگرنه خدا ما را خلق کرده است تا بتوانیم قضاوت کنیم یعنی عقل خودمان را به کار بيندازیم؛ از دیدۀ باطنبین خودمان استفاده کنیم، بعد قضاوت یعنی حق و باطل را تشخیص بدهیم. باید فرقان پیدا کنیم، فرق حق و باطل را بفهمیم؛ آدم خوب را از آدم بد؛ نیت خوب را از نیت بد تشخیص بدهیم؛ باید قدرت نیتخوانی داشته باشیم. اما اگر کسی بتواند نیتخوانی کند، فحش نثار او میکنیم. میگوییم: «داری نیتخوانی میکنی؟!!»
همۀ ما باید بتوانیم نیتخوانی کنیم منتها اگر لازم باشد؛ نباید بیخودی در خیابان راه برویم و نیتخوانی کنیم. باید بتوانیم در مقابل کسی که ادعای خدایی میکند، نیتخوانی کنیم که بفهمیم راست یا دروغ میگوید. در روایت داریم امام علیه السلام فرمود: «لا يَغُرَّنَّكُمْ» آدمی که ظاهرش خوب است شما را فریب ندهد؛ یعنی نیتخوانی کنید. فریب ظاهر را نخورید و براساس معیارهای ظاهری قضاوت نکنید. اما این بدان معنا نیست که اصلاً قضاوت نکنید بلکه باید معیارهای الهی را پیدا بکنید و براساس آن قضاوت کنید. « المؤمن ینظر بنور الله» مؤمن با نور خدا نگاه میکند یعنی قضاوت میکند و نظر میدهد.
«رب بما أغویتنی» شیطان به خدا میگوید: «خدایا تو من را فریب دادی!» راست هم میگوید. یعنی دنیایی آفریدی، خلقتی داری که ظاهر آن با باطنش نمیخواند. همۀ ما دنبال این هستیم که خواستههایمان در دنیا محقق شود درحالیکه نمیشود. دنیا جای این نیست که همۀ خواستههای ما محقق شود. این نوعی فریب دادن است، دنیا ما را فریب داده است. بهگونهای نشان میدهد که میشود؛ اما میروید میبینید نمیشود، ضربه میخورید. میگویند: «دنیا بیوفا است!» به این کار فریب خوردن میگویند؛ یعنی دنیا دروغ است. به ظاهر آن نگاه نکن. مثلاً فرض کنید شما علیالقاعده باید نود سال عمر کنید. کسانی که هشتاد یا نود سال دارند؛ به این سن امید به زندگی میگویند. یکدفعه میبینیم سی سال یا چهل سالش است سرطان و بیماریای میگیرد که دکتر هم قطع امید میکند؛ خیلی زود به مرگ منتهی میشود. میگوید: «ای داد بیداد! ما که قرار بود تا چهل سال دیگر زندگی کنیم! هنوز مانده است!» به این فریب میگویند. فریب دنیا را نخور! یکدفعه اعلام میکنند: «بروید در بورس خرید کنید!» به دنیا اعتماد میکنید. گاهی میگوید: «دیگر چارهای نداشتم!» آن یک بحث دیگر است. اما گاهی اعتماد میکنی، میروی خرید میکنی، دار و ندار خود را از دست میدهی، بعد به خدا میگویی: « خدایا! آخر این چه دنیایی است که تو خلق کردی؟!» افراد که شیطان صفت و ابلیس صفت اینگونه هستند.
شیطان گفت: «رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» حالا که این برخورد را با من کردی، همه بندگان تو را گمراه میکنم. شیطان با خدا سر لج افتاد. بعضی از افراد اینگونه هستند؛ با خدا سر لج میافتند. میگوید: «خدایا حالا که من در بورس ضرر کردم، دیگر نماز نمیخوانم!» چون ما نماز را معیار ارتباط با خدا گرفتیم؛ خیال میکنیم اگر نماز بخوانیم اتفاق خاصی میافتد، چیزی گیر خدا میآید. تا حالا داشتیم چیزی به خدا میدادیم؛ دیگر نمیدهیم. میگوییم: «حالا که تو این پول را به من ندادی، ما هم دیگر نماز نمیخوانیم!» ما در دنیا چقدر برنامهریزیها داریم که شکست میخورند. فرق شیطان با امیر المؤمنین در اینجا است. وقتی اتفاق و حادثهای برخلاف تصورات، تدبیرات و محاسبات حادثهای شیطان رخ میدهد، میگوید: «خدایا حالا که با من این کار رت کردی، من هم بدتر از این میکنم؛ من هم با تو لج میکنم!» اما امیرالمؤمنین چه میفرماید؟ «عرفت الله بفسخ العزائم و نقض الهمم» از حوادثی که در دنیا برخلاف محاسبات من اتفاق میافتد، فهمیدم که من در این دنیا کارهای نیستم. این دنیا قابل اعتماد و اعتنا نیست. خدا را شناختم و فهمیدم دست دیگری در کار است. دنیا محل علت و معلول نیست. همه مکانیزم شده است. علت آن جای دیگری است. از جای دیگری دستور میگیرد.
وقتی شما میخواهید یک لیوان را بردارید، باید دست خود را دراز کنی که بتوانی لیوان را برداری. هر کسی از بیرون نگاه کند، میگوید: «علت اینکه این لیوان برداشته شد این است که این دست حرکت کرد و لیوان را گرفت و برداشت» درحالیکه این علت نیست؛ این مکانیزم برداشتن لیوان بود، علتش نبود. پس علت آن چه بود؟ علت آن شما بودید که تصمیم گرفتید لیوان را بردارید. اگر شما تصمیم نمیگرفتید این دست چه کاره بود که اینجا بیاید و لیوان را بردارد. شما به آن فرمان و امر کردید. حالا کسانی که نگاه مادی دارند و مادی نگاه میکنند، میگویند: «مغز بود که فرمان داد» اما مغز را نمیتوان دید، کسی که از بیرون نگاه میکند مغز را نمیبیند؛ دست را میبیند. میگوید: « دست علت این کار است!» چه شد لیوان برداشته شد؟ «دست حرکت کرد!» نمیگوید چه شد که این دست حرکت کرد. این چگونگی برداشتن لیوان است، نه چرایی برداشتن لیوان. چرایی همۀ اتفاقاتی که در این عالم اتفاق میافتد، از جای دیگر است که آن هم خداست.
«عرفت الله بفسخ العزائم» وقتی دیدم جاهایی میشود و جاهایی نمیشود، فهمیدم علت این چیزها نیست. آتشی که باید بسوزاند بر حضرت ابراهیم گلستان میشود و او را نمیسوزاند. چاقو که باید ببرد؛ حضرت ابراهیم هر چه آنرا تیزتر میکرد، کندتر میشد. سر حضرت اسماعیل را نمیبرد. چون ابراهیم خلیلالله به چاقو میگوید: «ببر!» اما خداوند میگوید: «نبر!» علت خداست. اینکه چاقو تیز باشد و ببرد، مکانیزم آن است؛ علت آن نیست. اما اگر خدا بخواهد اتفاقی بیفتد از این طریق میافتد. «أبَى اللّهُ أن يُجرِيَ الأشياءَ إلاّ بِأسبابٍ» اسباب هم گاهی ظاهری و گاهی غیر ظاهری است؛ گاهی عادی و گاهی غیرعادی است. معجزات الهی همه بر خلاف ظواهر عادی و مادی است منتها علت نیستند. اگر علت بود که اختلاف پیدا نمیکرد. علت خداست. این عالم از یک عالم دیگر اداره میشود. حالا به این چشم که میتواند این حرفها را ببیند و بفهمد، عقل میگوییم. باید به به جایی برسیم که امیر المؤمنین رسیده بود. خداوند متعال این عالم را بهگونهای خلق کرده است که عقل ما بیدار و چشم باطن ما باز بشود. همانگونه که امیر المؤمنین فرمود: «عرفت الله بفسخ العزائم و نقض الهمم»
0 نظر ثبت شده