خودشناسی در قرآن
سوره حِجر، آیات ۳۹-۴۰
استاد حسین نوروزی
جلسه ۲۶ (۱۱ تیر ۱۴۰۱)
*** ویراستاری – مرحله 3 از ۵
شیطان به خدا گفت به خاطر اینکه من را اغوا کردی و در حقیقت در بوته آزمایش قرارم دادی و به تعبیر دیگر خدایا به خاطر اینکه به من شک کردی، بعد از این همه عباداتی که برای تو انجام دادم، هنوز هم به من اعتماد نداشتی و من را آزمودی، امتحان کردی و آن جایگاهی را که من توقع داشتم، انتظار داشتم از تو ای خدا که آن جایگاه و مقام را به من بدهی، از من دریغ کردی و به من گفتی که به آدم سجده کن، در حالی که من انتظار داشتم که به آدم بگویی به من سجده کند، به خاطر اینکه اینجور از من امتحان گرفتی، چنین امتحان سختی گرفتی، من هم همه بندگان تو را در بوته آزمایش سخت قرار میدهم. «لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» کاری میکنم که همه آنها اغوا بشوند. هدف و مقصد از خلقت خودشان را گم کنند. اغوا به معنای فریب است. فریب در چه چیزی؟ فریب در شناخت هدف؛ یعنی غیر هدف را برای آنها به گونهای جلوه میدهم که گمان کنند هدف آنهاست. فریب بخوردند. هدف نهایی از خلقت انسان هر چه که هست که خدای متعال انسان را برای رسیدن به آن هدف به دنیا وارد کرده و آفریده و خلقش کرده، کاری میکنم که «لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ» غیر آن هدف را چنان بزرگ جلوه میدهم در نظر آنها که هدف را گم کنند. «لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» همهشان، از دم. فلذا میبینیم در بین انسانها بگوییم کمتر کسی پیدا میشود که هدف نهایی از خلقت خودش را بشناسد. همه گم هستند. هر کسی یک هدفی را به عنوان هدف نهایی از خلقت خودش نشانهگیری کرده و دارد به سمتش میرود. عموم مردم که توجه ندارند که اصلاً یک هدفی به عنوان هدف نهایی برای خلقت انسان وجود دارد. روزانه دارند زندگی میکنند، بیتوجه به اینکه نهایتاً انسان به کجا خواهد رسید و مقصد نهایی کجاست. نگاه میکند بالفعلِ خودش را که حیوان است. الان چه میخواهد، الان چه هدفی دارد، همان را هدف نهایی خودش گرفته و اسم هم رویش نمیگذارد که این هدف نهایی است، غیر نهایی است. دارد میرود. حتی توجه به اینکه این هدف است و من باید در زندگی هدف داشته باشم، به این هم توجه ندارد. گرسنهاش میشود، میخورد. خوابش میگیرد، میخوابد. نیاز به ازدواج پیدا میکند، ازدواج میکند. هر کاری که دلش میخواهد انجام میدهد اگر بتواند، زورش برسد. یک عده قلیلی هستند در بین مردم که اینها توجه دارند به اینکه باید در زندگی هدف داشته باشند. آنهایی که توجه دارند که باید هدف داشته باشند، آنها هم هدفشان را همین هدف بالفعلی که موجود است، قرار میدهند. یک نگاه میکند به خودش و آینده دنیای خودش، میگوید خب من باید خانه داشته باشم؛ زندگی داشته باشم؛ همسر داشته باشم؛ فرزند داشته باشم؛ شغل خوب داشته باشم؛ پول داشته باشم؛ نمیدانم ویلا داشته باشم؛ چه داشته باشم. همینجور چیزهایی که مربوط میشود به همینهایی که همین الان در ذهن همه ما هم هست. همینها را ترسیم میکند در ذهنش. میگوید خب این هم شد هدف من دیگر. اینجور نیست که بی هدف باشد. نه، هدف دارد و برای رسیدن به هدفش هم تلاش میکند. اگر هم از او بپرسیم که هدفت چیست؟ میگوید. اکثر مردم که نمیگویند. هیچ چیز. بگوییم هدفت چیست؟ میگوید هدف دیگر چیست؟ میگوییم چرا میخوری؟ میگوید خب گشنه هستم، میخورم دیگر. چرا میخوابی؟ خوابم گرفت، خوابیدم دیگر. میگویم آخر اینکه میخوری، میخوابی، زندگی میکنی، نفس میکشی، اینها، یک مقصدی، هدفی، در آیندهای. هیچی. هیچی. یک حیوان بالفعل بی فکر اما آن عده قلیل کسانی هستند که نه، در زندگیشان هدف دارند. الان اینهایی که در کنکور شرکت کردند، از اینها سوال کنیم چرا درس خواندی؟ چرا کنکور شرکت کردی؟ یک اهدافی را برای خودش ذکر میکند، بیان میکند، میگوید درس خواندم، کنکور شرکت کردم که به کجا برسم، به کجا برسم، چه بشود، چه بشود. اینها را بیان میکند. هدف دارد اما هدفش هدف نهایی نیست. از او بپرسیم که هدف نهایی تو کجاست؟ باز میماند، میگوید هدف نهایی دیگر چیست؟ گفتی هدفت چیست، من هم گفتم هدفم این است که درس بخوانم، دانشگاه بروم، مدرک بگیرم، عنوان و پرستیژ پیدا کنم، شغل مناسب داشته باشم، پول در بیاورم، خوب بخورم، خوب زندگی کنم، ازدواج کنم، خانه بخرم. همینجور شروع میکند همین ها را گفتن دیگر. میگوید این هدف من است. یک پله که بالاتر سوال کنیم که هدف نهایی تو چیست؟ باز میماند، میگوید هدف نهایی چیست؟ نمیدانم. یک عده بسیار بسیار بسیار قلیل پیدا میشوند که اینها حواسشان هست. میگویند اینهایی که الان گفتیم و شمردیم اینها همهاش اهداف متوسط ما بود؛ اهداف بین راهی است. هدف نهایی نیست. انسان باید به دنبال هدف نهایی باشد در زندگی. اینهایی که اقل قلیل هستند، شیطان کاری میکند و کاری کرده که اینها گم هستند، یعنی اینها نمیدانند هدف نهاییشان چیست. کار به جایی رسیده که این اقل قلیلی که به دنبال هدف نهایی هستند، ازشان میپرسیم هدف نهایی چیست، جوابهایی میدهند که آن جواب ها جواب نهایی نیست، هدف نهایی نیست. همین اهداف متوسط است اسمش را گذاشتند هدف نهایی. به این میگویند زینت دادن. شیطان اینطور زینت میدهد. غیر هدف نهایی را هدف نهایی جلوه میدهد. «رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لهم» زینت میدهم برای آنها غیر هدف نهایی را. جوری زینت میدهم که «وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» همه آنها هدف نهایی را گم کنند. نتوانند شناسایی کنند. نتوانند پیدا کنند. به قدری شناخت این هدف نهایی مشکل و دشوار شده که تفهیمش هم سخت است، بیانش هم دشوار است که بخواهیم بیان کنیم و تفهیم کنیم و عموم مردم بفهمند نه، آن قلیل از مردم بفهمند نه، آن اقل قلیل از مردم که به دنبال هدف نهایی هستند، آنها بفهمند، دشوار است. دشوار است. هدف نهایی آن هدفی است که وقتی به آن برسیم، وقتی پیدایش کنیم، دیگر جا ندارد که بگوییم چرا. چرا گفتن بی معنا میشود. مثل این میماند که اگر از ما بپرسند که این برنج چرا شور شده؟ این سوال جا دارد یا جا ندارد؟ جا دارد. معنا دارد. جواب هم میدهیم. حالا یک وقت جواب نداریم، یک وقت جواب داریم. مهم نیست جواب داشته باشیم یا نداشته باشیم. مهم این است که این سوال جا دارد. حالا ما بلد نیستیم. ممکن است بعداً یکی پیدا بشود، جوابش را بدهد. جواب میدهیم، بلد هستیم، میگوییم به خاطر اینکه به آن نمک زدند. خب برنجی که به آن نمک بزنند، خوب شور میشود دیگر. اما اگر سوال کنند که نمک چرا شور است؟ پیش خودمان میگوییم که این آقایی که دارد سوال میکند مثل اینکه مخش تاب برداشته، میگوید نمک چرا؟ تا وقتی گفتی که این غذا چرا شور است، خب به تو حق میدادیم سوال کنی دیگر. به خاطر اینکه نمک خورده و حالا هر دلیلی که میخواهد داشته باشد. جا داشت. سوال شما جا داشت. اما یک وقت سوال میکنی میگویی نمک چرا شور است؟ نمک شور است دیگر. دیگر سوال ندارد که. جا ندارد. سوالش جا ندارد یعنی نمیآییم جواب به او بدهیم. میگوییم آقا ما را گرفتی؟ ما را گرفتی؟ هدف نهایی آن است که وقتی گفتی، انسان عاقل دیگر پیدا نمیشود که بگوید چرا. اگر از ما بپرسند هدف نهایی چیست؟ میگوییم رسیدن به پول مثلا. خب ببینیم اگر بگوییم چرا، جا دارد یا جا ندارد؟ میگوییم چرا میخواهی به پول برسی؟ جا دارد. جا دارد. مسخرهمان نمیکنند. نمیگویند عقلت کم شده سؤال میکنی؟ نه خب اتفاقاً چون عقلم میرسد دارم سوال میکنم. برای چه میخواهی به پول برسی؟ یعنی این هدف نهایی نیست یک چیز دیگر است. برو جلو. هدف نهایی چیست؟ میگوید میخواهم به پست و مقام برسم؛ نمیدانم چه بشوم، وزیر بشوم، وکیل بشوم، رئیس جمهور بشوم، رهبر بشوم. چه. برو بالا. میگوییم چرا میخواهی برسی به آنجا؟ که چه بشود؟ برای چه میخواهی به آنجا برسی؟ جا دارد سوال. جا دارد. ممکن است نتواند جواب بدهد ولی سوالش بی معنا نیست. جا دارد. وقتی جا دارد، معلوم میشود این هدف نهایی هنوز نیست. برو جلو. به کجا میخواهی برسی؟ نهایتاً هدف نهایی و مقصدت کجاست؟ میگوید میخواهم به بهشت برسم. باز سوال بکنیم چرا میخواهی بروی بهشت؟ یک جایی است دیگر. بهشت یک جایی است. میخواهد برود بهشت. برود آنجا. برای چه میخواهی بروی آنجا؟ جا دارد. میتواند جواب هم بدهد. بگوید به خاطر اینکه آنجا خیلی خوش میگذرد مثلا. همه چیز دارد، چه است، فلان است. اراده کنی هر چه بخواهی، این همه توصیفاتی که خدا در قرآن راجع به بهشت کرده، این هم نشد. این هم هدف نهایی نیست. این هم هدف متوسط است. به کجا میخواهی برسی؟ یک جوابی هست که دیگر همهمان هم میدانیم. همهمان هم بلدیم. که دیگر میگوییم این دیگر هدف نهایی است. دیگر در این دیگر حرفی نیست. آن هم خداست. برای چه زندگی میکنی؟ برای خدا. برای چه میخوری؟ برای خدا. برای چه کار میکنی؟ برای خدا. برای چه نفس میکشی؟ برای خدا. برای چه خلق شدی؟ برای رسیدن به لقاء خدا. دیگر از این بالاتر که نداریم دیگر. این دیگر آخرش است. حالا ببینیم آخرش است یا هنوز آخرش نیست، وسط کار است. میگوییم برای چه برای خدا زندگی میکنی؟ که چه بشود؟ حالا آمد و برای خدا زندگی کردی، برای چه میخواهی به لقاء خدا برسی؟ به لقاء خدا برسی که چه بشود؟ که چه بشود؟ هیچی، این هم رفت روی هوا. این هم نشد هدف نهایی اما میدانیم، میدانیم که از این بالاتر دیگر نداریم. این هدف هدف نهایی است. میدانیم. از خارج دیگر تمام انبیا، تمام اولیای خدا آمدند به ما خبر دادند که آقا هدف نهایی انسان خداست. ولی ما یک محکی دستمان داریم، اسمش سوال است. چرا؟ برای چه؟ که چه بشود؟ این را میزنیم به هر چیزی، به هر هدفی. امتحانش میکنیم ببینیم این همان است؟ همانی که انبیا آمدند گفتند که هدف نهایی است؟ ما الان آمدیم امتحان کردیم، زدیم به آن، دیدیم که نه این هم بدلی از کار درآمد. یعنی این خدایی که ما الان میشناسیم و میخواهیم برایش کار کنیم و برایش زندگی کنیم و برایش عبادت کنیم، این خدا آن خدایی که انبیای الهی آمدند گفتند نیست. در اینکه خدا هدف نهایی است، بحثی نیست. شکی نیست. اما پس چرا وقتی ما میگوییم خدا هدف نهایی ماست از خلقت مان و برای خدا میخواهیم زندگی کنیم و کار کنیم و حرکت کنیم و سکون داشته باشیم، بخوریم، بخوابیم، همه زندگیمان میخواهیم برای خدا باشد، ولی وقتی میگوییم چرا؟ جا دارد. جا دارد. معلوم میشود ما خدا را نشناختیم. ما خدا را نشناختیم. این خدا آن خدایی نیست که انبیای الهی آوردند و به عنوان مقصد و هدف نهایی انسان معرفی کردند. آن خدا اگر باشد، دیگر شما نمیتوانی بگویی چرا. چرا بی معنا میشود. مثل آن شوری نمک است. چرا نمک شور است؟ نمک است دیگر. نمک شور است دیگر. یعنی چه چرا؟ حالا آن هدف، آن خدا کدام خداست؟ مگر چند تا خدا داری؟ بله خیلی خدا داریم. همه میگویند خدا اما واقعاً این خدایی که میگویند همان خدایی است که انبیای الهی آمدند گفتند او را فقط عبادت کنید، او را پرستش کنید یا نه، شیطان اینجا وارد شده. کار شیطان همین است. میآید یک کاری میکند که شما غیر خدا را به نام خدا عبادت کنید. کار شیطان همین است. اسم خدا را میآورد ولی وقتی که شما محک و معیار و میزان و شاخص دستت باشد، بزنی به این خدا، میبینی این هم بدلی است، این خدای واقعی نیست. خدای قلابی را به تو انداختند. اسمش را گذاشتیم خدا. این نیست. تنها راه اینکه انسان از فریب شیطان نجات پیدا کند این است که هدف نهایی از خلقتش را بشناسد، والسلام. دیگر شیطان در او نفوذی نخواهد داشت. راه ندارد. تا وقتی انسان هدف نهایی از خلقتش را نشناخته، شیطان اینجا میآید غیر هدف نهایی واقعی را به جای هدف نهایی واقعی به ما قالب میکند. هدف نهاییمان چیست؟ خدا. به اسم خدا میآید، یک خدایی درست میکند برایمان، میگوید مگر نگفتی خدا؟ مگر همه انبیا و اولیای خدا نگفتند خدا؟ برای خدا باید کار کنیم، برای خدا باید نماز بخوانیم، برای خدا باید عبادت کنیم، بفرما این هم خدا دیگر. این هم خدا. امام صادق علیه السلام فرمود که اینهایی که آمدند جد من، حسین علیه السلام، را به شهادت رساندند، «کلا یتقربون الی الله به دم ابی» اینها همهشان قصد غربت به خدا کردند. با قصد تقرب به خدا آمدند به شهادت رساندند حضرت را. یعنی احساسشان این بود که اگر ما یک دانه سنگ هم بتوانیم بزنیم به بدن مقدس امام حسین، این به خاطر همین یک دانه سنگ، خدا ما را بیامرزد، همه گناهان ما را نادیده بگیرد دیگر در طول. اینجوری بود فکرشان. یک خدا دو تا خدا که نداریم که. شیطان بلد است چه جوری اغوا کند. قسم خورده «فَوَعِزَّتِک» در جای دیگر داریم در قرآن «فَوَعِزَّتِک» قسم به عزتت ای خدا. «لَأُغْوِيَنَّهُمْ اجمعین» همه این بندگانت را گمراه میکنم. گمراه میکنم یعنی چه؟ یعنی یک کاری میکنم که آلزایمر بگیرند خانهشان را یادش بروند کدام طرف بود. اسم بچهاش را فراموش کند؟ نه، یعنی هدفش را گم کند. مقصد را و هدف نهایی از خلقتش را گم کند. نفهمد. میگویند کجا داری میروی؟ برای که داری زندگی میکنی؟ برای چه داری زندگی میکنی؟ خیلی دیگر خوب باشد، خوب باشد، خوب باشد، میگوید برای خدا. وقتی محک آن شاخص را ما بزنیم به این خدا، میبینیم بدلی است. کار شیطان بوده. شیطان آمده یک خدای قلابی را جای خدای واقعی به این قالب کرده. این میشود وظیفهای که شیطان بر عهده گرفته. کاری که شیطان دارد و مهلتی که از خدا گرفته که چه کار کند، اغوا کند. اغوا کند یعنی چه؟ یعنی همین که مقصد را گم کنیم ما. خب مقصد را گم کنیم چه اتفاقی میفتد؟ وقتی مقصد را شما گم کردید، یعنی روی دل شما به سمت غیر خداست، ولی اسمش را خدا گذاشتیم. میگویند کجا میروی؟ میگوید دارم میروم مکه. میروم خانه خدا. میروم کعبه ولی داری سمت کجا میروی؟ ترکستان. اسم ترکستان را گذاشتی خدا. گفت «ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی، این ره که تو میروی به ترکستان است» کجا میروی؟ حالا هی حواست را جمع بکن که نمازت را درست بخوانی. حالا گیرم نمازت هم درست خواندی، برای چه خواندی؟ این مهمتر است تا اینکه چه جوری خواندی. چرا مهمتر از چگونه است. چگونه خواندی؟ طبق دستوری که در رسالهها آمده. چرا خواندی؟ برای که خواندی؟ یعنی هدفت کو؟ مقصدت کجاست؟ خواندی که خوانده باشی؟ خواندی که… فقط نماز نیست ها، همه چیز. کل زندگی ما باید برای خدا باشد. برای خدا باید نفس بکشیم. کدام خدا؟ تازه وقتی گفتیم خدا، حالا تازه اولِ سوال است. کدام خدا؟ کدام خدا؟ آنهایی که امام حسین را کشتند، برای خدا کشتند. کدام خدا؟ چند نفر داریم در این عالم اسلام که این خدا را به ما معرفی کند. راجع به خدا بحث کند. خدا کیست؟ خدا چیست؟ این مقصد نهایی که ما میگوییم خدا، خدا این اصلاً یعنی چه؟ چند نفر را میشناسی که اصلا جواب این سوال را بلد باشد. یعنی آن اقل قلیل هم نداریم. آن اقل قلیلی که خودشان گم هستند. میگویند خدا اما کدام خدا؟ کدام خدا؟ آن اقل قلیل میگویند اصلا خداشناسی محال است. بیا و درستش کن. میگویند آقا نمیشود اصلا خدا را شناخت. یعنی ولش کن برو دنبال شیطان، برو دنبال دنیا و دارند میروند و رفتند. وقتی نگاه میکنیم میبینیم واقعاً دنبال خدا نیستند که، دنبال دنیا هستند. اسمش را گذاشتند تقوا. اسمش را گذاشتند خدا. اهل تقوا نیستند واقعاً. تقوا یعنی حساب بردن از خدا. وقتی خدا را نمیشناسند، وقتی میگویند خدا را اصلا نمیشود شناخت، هیچی دیگر تمام شد کار. این همه آیه دارد قرآن که به لقاء خدا باید برسید. میگویند نمیشود به لقاء خدا نمیشود رسید. مگر میشود خدا را ملاقات کرد؟ انبیای الهی کجا بودند، قرآن کجاست، ما کجاییم، علمای ما کجایند. آنها چه میگفتند، ما چه میگوییم. این همه سفارش شده به خداشناسی. میگویند مگر میشود خدا را شناخت؟ نتیجه این میشود که شده. دنیایمان اصلاح نمیشود. بیخودی هم خودمان را خسته نکنیم. دنیا باید از بالا درست بشود. اول باید خدا را بشناسیم، هدف نهایی را بشناسیم و آخرتمان را اصلاح کنیم، خدا خودش دنیایمان را اصلاح میکند. میگوییم دنبال خدا هستیم اما تمام زندگی دنیایمان غرق در طمع و حرص و ولع و آز است. یک ذره گذشت نداریم در زندگیمان. یک ذره گذشت. همش میگوییم من، من، من. یک دفعه نمیگوییم نیم من. همهمان من هستیم. به من گفت؟ دل و رودهاش را پاره میکنم. به من؟ با من بود؟ گذشت نداریم. چرا گذشت نداریم؟ برای اینکه دنیا شده هدف. دنیا شده مقصد نهایی. میگوید اگر این را من از دست بدم که دیگر چیزی ندارم. چیزی نمیماند. تمام شد. بعد هم همش میگوییم خدا. خدا. نماز میخوانیم، روزه هم میگیریم. علامت دارد. نشانه دارد. محک دارد. سنگ محک دارد که ما این محک را بزنیم، بسنجیم خودمان را. کجای کار هستیم، کجای راه هستیم. چه کاره هستیم؟ هدف نهایی که هم خداست، هم اگر بگویید چرا بی معنا بشود؛ جا نداشته باشه دیگر سوال کنی چرا. این کدام خداست؟ به اینجا رسیدیم الان. جوابش هم باشد انشالله برای بعد.
0 نظر ثبت شده