جلسه خودشناسی

دلِ آدم تا افق فرشتگان؛ لحظه‌ی خلقت

جلسه 28 خودشناسی در قرآن، سوره حجر، آیات 36-40 - 1401/04/25 - استاد حسین نوروزی
 جلسه قبلی جلسه بعدی 
41:04 / 00:00
وضعیت متن این جلسه:
متن اولیه
1
تطبیق صوت
2
ویراست اولیه
3
چک نهایی
4
قالب‌بندی کامل
5
مرحله 3 از 5: این متن یک بار ویراستاری شده اما هنوز چک نهایی و قالب‌بندی نشده.

خودشناسی در قرآن
سورۀ حِجر، آیات ۳۶-۴۰
استاد حسین نوروزی
جلسۀ ۲۸ (۲۵ تیر ۱۴۰۱)
*** ویراستاری – مرحله 3 از ۵

ابلیس بعد از این‌که از فرمان خدا که سجده بر آدم بود نافرمانی کرد و گفت: «من به آدم سجده نمی‌‌کنم، من از آدم بهتر هستم» از درگاه خدا رانده شد و از خدا مهلت گرفت. خدا هم به او مهلت داد. مهلت گرفت که در نزد انسان زینت دهد. همۀ انسان‌ها را گمراه کند. گفت: «رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» خدایا چون من را گمراه کردی انتقام خودم را از بندگانت می‌‌گیرم. همۀ مخلوقات تو را گمراه می‌‌کنم؛ یعنی من خیال می‌‌کردم که با نماز خواندن، روزه گرفتن و عبادات ظاهری که انجام دادم؛ علی الظاهر در درگاه تو مقرب شده‌ام و کار تمام است؛ من دیگر از همۀ موجودات عالم برتر هستم. این حس برتری که در من بود و منیّتی که داشتم باعث شد فریب بخورم و اغوا بشوم؛ این فریب خوردن و اغوا شدن را به خدا نسبت می‌‌دهد. می‌‌گوید: «خدایا تو من را اغوا کردی!» مثل خیلی از ما که کارهای خوبی و نیکی در زندگی‌مان انجام می‌‌دهیم؛ نماز می‌خوانیم؛ روزه می‌گیریم؛ خدا را عبادت می‌کنیم؛ حج می‌رویم؛ بعضی‌ها در طول عمرشان چندین بار حج می‌روند؛ این افراد وقتی به آیات و روایات نگاه می‌‌کنند ثواب بسیاری برای اعمالی که در طول عمرشان انجام داده‌اند وارد شده است و این باعث می‌‌شود که آن‌ها دچار غرور شوند و خودشان را گم می‌‌کنند. خودشان را بالاتر می‌‌بینند اما روزی متوجه می‌شوند که زاد و توشۀ آخرت ندارند و دست آن‌ها خالی است.
داستان‌هایی از بعضی علمای بزرگ نقل می‌‌کنند که اعمال صالح زیادی داشتند؛ وقتی آن‌ها را در خواب دیده‌اند به آن عالم بزرگ گفته‌اند: «آقا وضع شما در آن‌جا چه‌طور است؟ کدام یک از اعمال به داد شما رسید و شما را نجات داد؟» آن عالم جواب داده است: «هیچ یک از اعمال ما به داد ما نرسید چون هر عملی را که ذکر کردیم به ما جواب دادند این کار را برای ما انجام نداده‌ای؛ نیتت خالص نبوده است! فهمیدیم که زاد و توشۀ آخرت، نیت خالص است؛ عمل زیاد نیست!» امیر المؤمنین علیه الصلاة و السلام روی کفن «سلمان» که پیغمبر خدا دربارۀ او این‌گونه فرمود که: «سلمان ده درجه ایمان دارد» این شعر را نوشت:
«وفدت علی الکریم بغیر زاد
والحسنات و القلب السلیمِ»
«وارد شده‌ام به درگه لطف کریم
نزدم نبود زاده ره و قلب سلیم»
یعنی هیچ چیزی ندارم. دست خالی دست خالی هستم. در ادامه حضرت این را نوشتند که: «چه خوب است که دست خالی رفتم!» وقتی انسان دارد نزد کریم می‌‌رود با خودش که چیزی نمی‌‌برد. دست خالی می‌‌رود اما دست پر برمی‌‌گردد. هر چه از عبادات، حسنات وقلب سلیم که داریم که قلب سلیم را هم حضرت ذکر کرده است؛ نباید این اعمال را ببینیم و بگوییم: «من این اعمال را دارم!» بنابراین دو نوع عبادت داریم: عبادتی که عبادت کننده آن عبادت را می‌‌بیند و می‌‌گوید: «من بودم که عبادت کردم!» و عبادتی که عبادت کننده عبادت خود را نمی‌‌بیند. عبادت می‌‌کند اما می‌‌گوید: «شرمنده‌ام کم گذاشتم! بیش از این نتوانستم!» منیّت ندارد. خلوص دارد.
شیطان به خدا می‌‌گوید: «رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي» یعنی من دیدم باید خیلی عبادت کنم و تو هم دوست داری من تو را عبادت کنم؛ هرچه بیشتر عبادت کردم به تو نزدیک‌تر و از مقربین درگاهت شدم اما یک دفعه متوجه شدم که همۀ عبادات من از نوع اول بود. از آن نوع عباداتی که من خودم را می‌‌دیدم که دارم عبادت می‌‌کنم و همین من دیدن باعث شد که وقتی خدا به او گفت: «به آدم سجده کن!» شیطان گفت: « من با این همه عبادات و جایگاه رفیع چطور سجده کنم؟! من به آدم سجده کنم؟! به آدم سجده نمی‌‌کنم!» چه باید کنیم که عبادات ما حجاب نشود. عبادت کرده‌ایم اما به درد نخورده است؛ ضرر کرده‌ایم. این عبادات، بین ما و خدا حجاب و مانع شده است. به این خسرالدنیا و الآخرة می‌‌گویند. نه دنیا و نه آخرت دارد. در دنیا دنبال عیش و نوش نرفت و مرتب به خودش سختی داد. گفت: «دنبال عبادت بروم!» این عبادات هم به جای این‌که باعث شود خودش را پیدا کند باعث شد که خودش را گم کند. آخرتش هم از دست رفت. «خسر الدنیا و الآخرة» شد. این همان ماجرای ابلیس است. ابلیس خسر الدنیا و الآخرة شد.
به خدا گفت: «خدایا من خیال می‌‌کردم اگر تو را عبادت کنم دیگر کارم درست است! فریب خوردم! حالا همۀ بندگان تو را فریب می‌دهم!» یعنی کاری می‌‌کنم که آن‌ها هم مثل من مبتلا شوند و نفهمند که ارزش به عمل نیست بلکه به نیت است . اگر ارزش به عمل بود شیطان از همۀ ما بیشتر عبادت داشت. پس ارزش به نیت است. «انما الاعمال بالنیات.» ارزش نیات به چیست؟ ارزش نیات به معرفت است. چقدر خدا را می‌‌شناسی؟ چقدر خودت را می‌‌شناسی؟ چقدر هدف و مقصد نهایی از خلقت خود را می‌‌شناسی؟ برای کجا خلق شدی؟ یک دانه سیب که در خاک قرار می‌‌گیرد از همان ابتدا معلوم است که قرار است در نهایت به سیب تبدیل شود. آنچه که در نهایت است، هدف می‌‌شود. انسان که متولد می‌‌شود قرار است در نهایت چه شود؟ چرا فکر نمی‌‌کنیم؟ آیا به مسألۀ به این روشنی راجع به سیب فکر کردیم؟! نگاه می‌‌کنیم می‌‌گوییم دانۀ سیب است. آیا الان سیب است؟ نه! قرار است در آینده و در نهایت سیب ‌‌شود. دانۀ پرتقال در نهایت پرتقال می‌‌شود اما الان پرتقال نیست. نمی‌‌شود آن‌را بخوریم اما در نهایت پرتقال می‌‌شود. دانۀ خیار است در نهایت خیار می‌‌شود. راجع به همه چیز می‌دانیم. تحقیق و بررسی کردیم؛ علم داریم که این قرار است چه بشود. اما به خودمان که می‌‌رسیم نمی‌‌دانیم در نهایت چه می‌‌شود. وقتی که انسان متولد می‌‌شود حرکتی را شروع می‌کند. این حرکت در نهایت سر از کجا در می‌‌آورد؟ امیر المؤمنین علیه الصلاة و السلام می‌‌فرماید: «عجبت لمن ینشد ضالته» تعجب می‌کنم از انسان که هر چیزی را گم می‌‌کند دنبال آن می‌گردد اما خودش گم است اما دنبال خودش نمی‌‌گردد. من کیستم؟ همه چیزشناسی داریم اما خودشناسی نداریم.
«روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم؟»
من باید کجا بروم؟ نهایتاً سر از کجا در می‌‌آورم؟ نکند دست خالی باشم. به آن‌جا که رفتم دیگر وقت این نیست که بخواهم زاد و توشه تهیه کنم. وقت تهیه کردن زاد و توشه در این‌جاست. گیاهان و حیوانات سرنوشت و سرانجامی دارند که نهایتاً به آن می‌‌رسند اما اگر از آن‌ها بپرسیم نمی‌‌توانند بگویند چون نمی‌‌شناسند؛ نمی‌توانند بفهمند که در نهایت چه می‌‌شود. دانۀ سیب نمی‌‌داند در نهایت سیب می‌‌شود. من و شما هستیم که می‌‌فهمیم. فرق انسان با سایر موجودات، حیوانات و گیاهان این است که آن‌ها نمی‌‌توانند بفهمند؛ نمی‌‌توانند خودشان را بشناسند که آخر کار چه می‌‌شوند اما انسان قبل از این‌که به آخر کار برسد می‌‌تواند خودش را بشناسد و بفهمد که قرار است چه بشود؛ یک حرکت اختیاری دارد که با آن انتخاب اختیاری خود، هدف نهایی از خلقت خود را انتخاب می‌‌کند. می‌‌گوید: «فهمیدم چه می‌‌شوم! خودم را شناختم! فهمیدم به کجا می‌‌رسم!»
تمام انبیاء و اولیاء خدا آمدند که به ما بگویند: «ای انسان خودت را بشناس. خودت را گم نکن!» به ما توجه بدهند که ما قرار است چه بشویم! به کجا برسیم! آیا در نهایت قرار است سیب، پرتقال، خیار، گاو، گوسفند یا انسان بشویم؟! مگر الان انسان نیستیم؟! نه! نیستیم. مگر دانۀ سیب، سیب است؟ سیب نیست. این دانه قرار است که سیب بشود. در ابتدا که انسان به دنیا می‌‌آید حیوان بالفعل است. فرق بچۀ انسان با بچۀ گربه در این است که این بچه انسان نیست اما می‌‌تواند انسان شود دانۀ سیبی که اگر در خاک قرار بگیرد، تحت نظر مربی باشد و به آن رسیدگی‌‌های لازم بشود می‌‌تواند در آینده به سیب تبدیل بشود اما الان سیب نیست. چرا از آخرت خودمان غافل هستیم؟ آخرت یعنی نهایت کار. چرا به حرف انبیاء و اولیاء خدا توجه نداریم؟ همۀ آن‌ها آمدند به ما بگویند: «تو قرار است چه بشوی! از حالا بدان و چشم خود را باز کن. وقت خود را نباید بی‌خودی صرف چیزهای دیگر بکنی! به فکر خودت باش!»
می‌‌گوییم: «به فکر آخرت خود باش!» باید بدانیم که این آخرت، جایی نیست که متعلق به شخص دیگری باشد بلککه در خود تو است. آخرت سیب کجاست؟ آخرت سیب در خود سیب است. وقتی سیب را می‌‌کارند از درون خود شکفته و باز می‌‌شود تا از خاک سر در می‌‌آورد؛ درخت می‌‌شود و کم کم بار می‌‌دهد و سیب می‌‌شود. آخرتش کجا بود؟ جایی نبود بلکه در خودش بود. شکفته شد؛ بیرون زد و به فعلیت رسید .پس آخرت همۀ ما در خودمان است. به فکر آخرت خود باش یعنی به فکر خودت باش. به فکر بعد باطنی و درونی خود باش که هنوز شکفته نشده، رو نیامده و به فعلیت نرسیده است. حواست جمع خودت باشد. خودت را در دنیا گم نکن. قرار نیست جایی بروی. با مردن جای دیگری نمی‌‌روی بلکه یک ورق و يک پرده از وجود تو کنار می‌‌رود؛ پوست می‌‌اندازی. یک لایۀ باطنی رو می‌‌آید. الان آن لایه در زیر پنهان است.
«یا أیها الذین آمنوا علیکم أنفسکم» این آیۀ قرآن آن بالا نوشته شده است؛ بر شما باد خودتان! به فکر خودت باش. همه چیز را شناختیم غیر از خودمان! به خودمان که می‌‌رسد می‌‌گوییم: «خودشناسی دیگر چه صیغه‌ای است؟! خودم که خودم هستم. چه چیز خودم را بشناسم؟! خودم را می‌‌شناسم!» همه می‌‌گویند: «خودم را می‌‌شناسم!» وقت بزنگاه‌‌ها که می‌‌رسد می‌‌بینیم خیلی از خودمان بیگانه‌ هستیم. وقتی پرده‌ها که کنار برود و خودمان با خودمان مواجه بشویم؛ وقتی بعد از هفتاد یا هشتاد سال به خودمان نگاه می‌‌کنیم می‌‌گوییم: «این دیگر کیست؟ جناب‌عالی!! به جا نیاوردم!» می‌‌گویند: «آقا خودت هستی!» دنبالش نبودم که بشناسم. حیف نیست که آدم به فکر خودش نباشد؟! به فکر همه چیز باشد اما به فکر خودش نباشد؟! انسان عاقل کسی است که قبل از این‌که به فکر چیزی یا کسی باشد به فکر خودش باشد. به این شخص، عاقل می‌‌گویند. در قرآن اولوالالباب کسانی هستند که اول به فکر خودشان هستند. به فکر آخرت خودش است که من چه کسی هستم و قرار است چه بشوم؟ خودم را آماده کنم. آیا آمادۀ شدائد و گرفتاری‌ها در زندگی دنیا هستیم؟ اگر بودیم که نمی‌‌بریدیم. بریدیم. چرا بریدیم؟ چون آمادۀ نبودیم. چرا کم آوردیم؟ چرا خسته شدیم؟ چرا ناامید هستیم؟ انسان و ناامیدی؟! انسان یعنی امید. معلوم است نه تنها خودمان را پیدا نکرده‌ایم بلکه خودمان را در دنیا گم کرده‌ایم.
آیا آمادۀ مردن هستیم؟ اگر مرگ از راه برسد آیا برای ما فرقی با زمانی که زنده‌ هستیم نمی‌‌کند؟ آیا هیچ فرقی ندارد؟ امیرالمؤمنین می‌‌فرماید: «لو کشف الغطاء ما ازدت یقینا» برای من هیچ فرقی ندارد. اگر همۀ پرده‌ها کنار برود بر یقین من افزوده نمی‌‌شود. این طرف که هستم، آن طرف را هم دارم می‌‌بینم. اگر آن طرف هم بروم چیزی به من اضافه نمی‌‌شود. قبل از این‌که مصیبتی وارد بشود با بعد از این‌که مصیبتی وارد ‌‌شود، آیا حالمان یکی است یا تفاوت می‌‌کند؟ به هم می‌‌ریزیم؟ حضرت زینب سلام الله‌علیها می‌‌فرماید: «ما رأیتُ إلا جمیلاً» من جز زیبایی ندیدم. به کجا نگاه می‌‌کند که می‌‌گوید: «جز زیبایی ندیدم؟» به خودش نگاه می‌‌کند؛ می‌‌بیند همه خوبی و زیبایی است. خودش را در دنیا گم نکرده است.
شیطان می‌‌گوید: «خدایا همۀ بندگانت را فریب می‌‌دهم!» یعنی کاری می‌‌کنم که ندانند آخر کارشان کجاست. شیطان به انسان‌ها می‌‌گوید: «اگر دنیای خوبی داشته باشید و به شما خیلی خوش بگذرد دیگر کار تمام است! شما به سعادت رسیده‌اید!» دنیا را در نظر آن‌ها بزرگ جلوه می‌‌دهم. کاری می‌کنم از آخرتشان غافل ‌‌شوند و نفهمند اصلاً دنیایی نیستند بلکه آخرتی‌ هستند.
«مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم»
کاری می‌کنم همۀ وقت خود را صرف دنیا کند بعد یک‌دفعه چشم باز می‌‌کند می‌‌بیند که تمام شد. وقتی از آن صحبت هم می‌کنیم حسرت می‌‌خوریم. تمام شد. گاهی می‌‌نشینیم با همدیگر فکر می‌‌کنیم می‌‌گوییم: «دنیا دارد تمام می‌‌شود!» آنقدر غصه می‌خوریم. چرا باید غصه بخوریم؟ خیلی هم باید خوشحال باشیم چون داریم رشد می‌‌کنیم. داریم به آخرت‌ و مقصدمان نزدیک می‌‌شویم؛ نباید ناراحت بشویم. خیلی هم خوب شد که تمام شد؛ الحمدالله که تمام شد! وقتی یاد دوران بچگی‌‌ می‌‌افتیم می‌‌گوییم: «یادش به‌خیر!» چرا یادش بخیر؟! بچه بودیم؛ نفهم و بی‌شعور بودیم. خیلی خوب شد که تمام شد. الحمدالله بزرگ شدیم؛ رشد کردیم؛ فهمیدیم و به شعور رسیدیم. اصلاً هم یادش به‌خیر نیست. این‌جا هم که هستیم آخر کار نیست.
خدایا به ما عمر طولانی بده که به آخر برسیم و ناکام از دنیا نرویم. در دعاها داریم که عمر طولانی می‌‌خواهیم. گاهی قدیمی‌‌ها به همدیگر می‌گفتند: «ان‌شاء‌الله پیر شوی!» یعنی چه؟ پیر شوی که بد است؛ باید بگویی: «ان‌شءالله جوان بمانی!» اما آن‌ها می‌‌فهمیدند که چه می‌‌گویند. جوانی یعنی خامی، نپختگی و نفهمی. ان‌شاءالله پیر شوی یعنی به فهم، شعور و عقل برسی، به مقصد نزدیک شوی. مقصد کجاست؟ هنوز من نگفتم مقصد کجاست؟ نیم ساعت، سه ربع است دارم صحبت می‌کنم اما هنوز نگفته‌ام مقصد کجاست. چرا نمی‌‌گویم؟ برای این‌که اگر بگویم می‌‌گویی: «این بود مرتب می‌‌گفتی مقصد کجاست؟ همان اول می‌‌گفتی؛ بی‌خودی اینقدر ما را معطل نمی‌‌کردی!» خیال می‌کنی فهمیدی. اما با گفتن لفظ نمی‌فهمی. باید برسیم و بیابیم. لفظش را به کار نمی‌‌برم تا باز خودمان را در الفاظ گم نکنیم. الفاظ آدم را فریب می‌دهند. اگر لفظ آن را یاد می‌‌گیری خیال می‌‌کنی دیگر تمام شد. می‌‌گویی: «من دیگر فهمیدم مقصد کجاست؟ مقصد خداست. تمام شد!» اما خدا چیست؟ خدا کیست؟ حالا اول کار است.
حالا باید خداشناسی را شروع کنیم. خدا کیست؟ یک کلمه گفتی «خدا» آیا تمام شد و خود را خلاص کردی؟ می‌‌گویند: «برای خدا کار کن!» می‌گوییم: «چشم! من دیگر از این به بعد برای خدا کار می‌‌کنم!» اما این‌گونه نیست. کسی که خدا را هنوز نمی‌‌شناسد چگونه می‌‌گوید: «من برای خدا کار می‌‌کنم»؟ چگونه می‌خواهی برای خدا کار کنی؟ می‌‌گوید: «چشم خودم را می‌‌بندم و می‌‌گویم دو رکعت نماز می‌‌خوانم قربةً إلی الله! تمام شد!» اما نه! این‌که برای خدا نشد. قصد قربت که این نیست. همۀ انبیاء و اولیاء خدا آمدند ما را با خدا آشنا کنند. ما خیال می‌‌کنیم همین که فهمیدیم خدا هست دیگر با خدا آشنا شده‌ایم؛ بعد از اینکه فهمیدی خدا هست اگر منکر خدا بشوی در این‌صورت یک امر بدیهی از بدیهیات اولیۀ عقلی را زیر پا گذاشته‌ای. بعد از این‌که برای تو ثابت شد و فهمیدی که خدا هست باید بروی خدا را بشناسی. همۀ کسانی که امام حسین (ع) را کشتند می‌گفتند: «به قصد قربت می‌‌کشیم!»
امام صادق علیه السلام فرمود: «کلٌ یتقربون إلی الله بدم أبي» جد ما را با قصد قربت کشتند. این که قصد قربت نیست. قصد قربت چیست؟ فریب الفاظ را نخورید. می‌‌گوییم: من این کار را برای خدا انجام می‌‌دهم. آیا این برای خدا شد؟ این فقط در لفظ است. یکی می‌‌آید به مسجد سرک می‌‌کشد می‌‌بیند یکی بالای منبر دارد صحبت می‌‌کند از آقایی که جلوی در است می‌‌پرسد: «این آقا کیست؟» در مشهد این اتفاق برای ما افتاد. دور هم جمع بودیم. در رواق داشتیم بحث می‌‌کردیم که یک نفر آمد دید جمعیتی دور هم جمع هستند و با هم بحث می‌‌کنند. بعد که بلند شدیم که برویم از یکی از رفقا پرسید: «این آقا که بود؟» گفته بود: «حاج آقا نوروزی بود!» گفت: «آها! خب خب!» بعد رفته بود. می‌گوییم: «برای چه کسی نماز خواندی؟» می‌‌گوید: «برای خدا!» خُب درست است پس قصدت قربت است. آیاخدای ما این‌گونه است؟» شناخت ما در همین حد است.
این آقا کیست که منبر رفته است؟ آقای فلانی است. می‌گوید: «خب آها!» یعنی چه؟ یعنی فهمیدی کیست؟ آیا او را شناختی؟ چرا ما با اسم راضی و قانع می‌‌شویم؟ می‌‌گوییم: «اسمش را فهمیدم؛ دیگر تمام شد!» برای همین من نمی‌‌گویم؛ اسم آن را هم نیاوردم. مقصد ما در نهایت امر کجاست؟ نه! نمی‌‌گویم. اسمش را نیاور چون فریب می‌‌خوریم. اگر اسم آن‌را بیاورم خیال می‌‌کنیم فهمیدیم! مقصد ما در نهایت لقاء خداست. حالا که گفتیم آیا فهمیدی که لقاء خدا چیست؟ یا می‌گویی: «لقاء خدا دیگر چیست؟ ملاقات با خدا چیست؟»
انسان موجودی است که خداوند دربارۀ او می‌‌فرماید: «نفخت فیه من روحی» یعنی انسان می‌‌تواند بفهمد معنای لقاء خدا چیست. آیا قبل از این‌که به لقاء خدا برسد و در ابتدای راه می‌‌تواند بفهمد لقاء خدا چیست؟ دنبال فهمیدن آن نیستیم؛ دنبال آن نرفته‌ایم. شیطان می‌‌گوید: «همه را گمراه می‌‌کنم. کاری می‌‌کنم به فکر آخر نیفتند که کجا قرار است بروند. بگویند: «لقاء خدا دیگر چیست؟!» اصلاً به آن فکر نکنند. همه اسم آن‌را بیاورند و بگویند: «برای خدا به جنگ حسین بن علی می‌‌رویم!» اما به راه شیطان ‌بروند. چرا؟ چون هنوز خدا را نشناخته‌اند. هنوز خدایی که از او صحبت می‌کنند خدا نیست بلکه فقط لفظ خداست. شیطان دربارۀ کسانی که مثل خودش اهل عبادت هستند می‌‌گوید: «آن‌ها را از آخرتشان غافل می‌‌کنم» شیطان شش هزار سال خدا را عبادت کرد. کسانی را که می‌‌گویند: «قصد قربت می‌‌کنیم» گمراه می‌‌کنم. کسانی را که می‌‌گویند: «ما دنبال شناخت خدا هستیم» فریب می‌دهم که نتوانند خدا را درست شناسایی کنند و اشتباه بگیرند. غیر خدا را به جای خدا جا می‌‌زنم. «یعبدون من دون الله» من دون الله یعنی به جای خدا. خیال می‌‌کند خداست اما حقیقتاً خدا نیست؛ شیطان است. غیر خداست. شیطان فریب داده و غیر خدا را به جای خدا جا زده است. شیطان می‌‌آید از مقدسات و عبادات ما استفاده می‌‌کند. شیطان هیچ‌گاه در لباس کفر نمی‌‌آید بلکه در لباس مقدس می‌‌آید؛ در لباس ما می‌‌آید و ما را با این لباس فریب می‌دهد.
نباید شیطان را دست کم گرفت. کسانی که لیاقت دارند که واقعاً در این لباس باشند آیا وظیفه ندارند که نقشه‌‌های شیطان را خنثی کنند؟ در قالب این لباس ولی خدا را معرفی کنند؛ راه انبیاء الهی را طی کنند. این ایام متعلق به امیر المؤمنین است و بنا بر قولی امشب، شب عید غدیر یعنی عید ولایت است.. تاج‌گذاری امامت امیر المؤمنین علیه الصلاة و السلام است. امام صادق علیه الصلاة و السلام فرمودند: «کونوا لنا زینا» زینت ما باشید یعنی وقتی شما را می‌‌بینند یاد خوبی‌‌های ما و یاد خدا بیفتند؛ یاد شیطان نیفتند. کسانی که می‌‌توانند در این لباس دین خدا را یاری کنند و زینت امام صادق علیه الصلاة و السلام، اسلام و امام زمان علیه السلام باشند؛ نباید کوتاهی کنند. امام زمان علیه السلام غریب است. در روایتی داریم که: «بداء الاسلام غریباً و سیعود غریباً» اسلام غریبانه شروع شد و در آینده غریب خواهد شد. کسانی که به داد غربت اسلام می‌‌رسند؛ به داد امام زمان رسیدن و یاری امام زمان کردن در ایام غربت امام زمان، مرد می‌‌خواهد. بحمدالله امشب یکی از سادات؛ جناب آقای «سید محسن شاهنگیاه» قرار است که ملبّس به لباس روحانیت بشود. گرچه:
«علم و عقل و دانش و دین در لباس و جامه نیست
در کلاه و مولوی و فینه و عمامه نیست
در حقیقت آدم از علم و عمل علامه است
ورنه شخص از رخت کوتاه و بلند علامه نیست.»
اما این لباس، نماد اسلام است. یعنی کسانی که می‌‌خواهند با خدا و اسلام آشنا شوند باید نمادی باشد که بدانند کجا و به چه کسی مراجعه کنند و از چه کسی بپرسند. اگر شما بخواهی دارو بخری آیا به میوه‌فروشی می‌‌روی؟ می‌گویی: «آقا من استامینوفن می‌‌خواهم!» آیا به شما نمی‌‌خندند؟ اگر داروخانه نماد مشخصی در جامعه نداشته باشد باید به کجا مراجعه کنید؟ باید به چه کسی بگوییم؟ مسائل شرعی، دینی و الهی را باید از چه کسی بپرسیم؟ به چه کسی باید اعتماد کنیم؟ کسانی که صلاحیت و لیاقت دارند باید به یاری امام زمان بشتابند و اسلام را یاری کنند. «إن تَنصُرُوا الله یَنصُرکُم وَ یُثَبِّت اَقدامَکُم» خدا هم قدم‌های آن‌ها را تثبیت و محکم می‌‌کند.

0
2
  جلسه قبلی جلسه بعدی  

0 نظر ثبت شده