تصویر

جلسه 25 خودشناسی و تدبر در قرآن، سوره کهف، آیه 9

6 اردیبهشت 1404 - استاد حسین نوروزی
 جلسه قبلی جلسه بعدی 
49:12 / 00:00
وضعیت متن این جلسه:
متن اولیه
1
تطبیق صوت
2
ویراست اولیه
3
چک نهایی
4
قالب‌بندی کامل
5
مرحله 3 از 5: این متن یک بار ویراستاری شده اما هنوز چک نهایی و قالب‌بندی نشده.

خودشناسی در قرآن
سوره کهف، آیه ۹
استاد حسین نوروزی
جلسه ۲۵ (۶ اردیبهشت ۱۴۰۴)
*** ویراستاری – مرحله 3 از ۵

خدای متعال این بخش از آیات را که مربوط می شود به ماجرای اصحاب کهف و اینکه آنها به غاری به نام کهف پناهنده شدند و در آنجا بیش از سیصد سال به خواب رفتند و هر کس که این ماجرا را می‌شنید اظهار تعجب می‌کرد که چطور می شود؟! کسی باورش نمی شد که یک عده‌ای سیصد سال خواب بودند و هنوز هم زنده‌اند. چطور می‌شود؟! مگر می‌شود؟! خیلی ها انکار می‌کردند می‌گفتند نه نمی‌شود. خیلی ها استبعاد می‌کردند می‌گفتند: بعید است. آنهایی هم که انکار نمی‌کردند و استبعاد هم نمی‌کردند می‌گفتند: خیلی عجیب است خیلی عجیب است. خدای متعال این آیات را با این آیه شروع می فرماید با این بیان: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا» شماها خیال کردید که ماجرای اصحاب کهف جزو آیات عجیب ماست؟! خدا می‌فرماید. همین الان هم از ما بپرسند بگویند اصحاب کهف سیصد سال در غاری خواب بودند همه ما چشمانمان گرد می شود تعجب می‌کنیم مگر می شود؟! چون خدا گفته چون دیگر سندش قطعی است حالا قبول می‌کنیم؛ دیگر چه کنیم ولی خیلی عجیب است. خدای متعال می‌فرماید: تعجب می‌کنی؛ این را جزو آیات عجیب خدا می دانی. خدا به حضرت ابراهیم علیه السلام در سن پیری خدای متعال فرزند داد. وقتی که وعده فرزندآوری به او داده شد هم خودش پیر بود هم زنش پیر بود؛ در سن فرزندآوری نبودند خیلی پیر بودند خیلی وقتش گذشته بود. زن‌ها گفتند: خیلی عجیب است مگر می شود که در این سن خدا به شما بچه بدهد؟! خدای متعال آنجا می‌فرماید: «اَتَعجَبینَ مِنْ اَمرِ الله» از کار خدا تعجب می‌کنید؟! در کار خدا عجب می ببینید؟! یعنی خیلی ساده‌ هستید. خدا با سوال شروع می کند. آنجا هم با سوال شروع می کند. «اَتَعجَبینَ مِنْ اَمرِ الله» نمی‌فرماید تعجب ندارد. می‌فرماید: شما چه جوری از کار خدا تعجب می‌کنید؟! یعنی چه؟! شما کجایید؟! اصلا گفتن ندارد که بگوییم تعجب نکن؛ تعجب ندارد. هیچ. «اَتَعجَبینَ مِنْ اَمرِ الله» اینجا هم خدای متعال باز با سوال می فرماید: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا» شماها خیال کردید «حَسِبْتَ» توهم کردید که ماجرای اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ماست؟! نه؛ یعنی نه در آن خوابیده؛ گفتن ندارد. چه چیز را بگوییم نه. شماها چقدر ساده‌ هستید که خیال کردید، که اینجوری خیال می‌کنید که کار خدا را عجیب می بینید در آیات خدا عجب می‌بینید. پس عجب در کجا دارد؟! این جزو آیات عجیب خدا نیست. آیه عجیب خدا کجاست؟! این هم جالب است. آیه عجیب خدا خودتی.
عجیب‌ترین آیه خدا خودتی که از کار خدا تعجب می‌کنی که خدا مجبور می شود به صورت سوالی بدون اینکه توضیح بدهد جواب بدهد، ازتو بپرسد آخر این هم تعجب دارد که تو تعجب می‌کنی؟! ببینید چقدر رفتند جواب بدهند چقدر افرادی سر کار هستند که بروند جواب پیدا کنند که چه جوری می شود یک انسانی سیصد سال به خواب رفته باشد. از نظر علمی، از نظر نمی‌دانم توجیه طبیعی، تجربی. خدای متعال با یک جمله سوالی می‌فرماید: این هم آخر تعجب دارد؟! خیال کردی این جزو آیات است؟! «اَتَعجَبینَ مِنْ اَمرِ الله» در کار خدا تعجب می‌کنی؟! در کار خودت تعجب کن. هر چه کار عجیب است دارد از خودت صادر می شود. اولیش اینکه همین معنا را نمی‌فهمی خیال می‌کنی کار عجیبی است خیال می‌کنی جزو آیات عجیب خداست. نه اینجور نیست. این تعجب دارد که چطور این را نمی‌فهمی چطور متوجه نمی شوی که «انّ الله علی کلّ شی قَدیر» آخر این خیلی واضح است خیلی روشن است این همه آیات را می بینی باز هم تعجب می‌کنی؟! کار خودت عجب دارد نه کار خدا فلذا امام حسین علیه السلام سر مبارکش وقتی روی نیزه‌ها بود این سر مبارک شروع کرد به قرآن خواندن. کدام آیه را خواند؟ همین آیه. «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا» خیال کردند که ماجرای اصحاب کهف جزو آیات عجیب ماست؟! یعنی بیایند ببینند کار عجیب را ببینند که سر امام زمانشان روی نیزه است، سر از تنش جدا کردند به خاطر اینکه حرف حق زده به خاطر اینکه برای مردم دلسوزی کرده؛ همان مردمی که امامشان، دلسوزتر از خودشان، برایشان دلسوزی کرده آمدند. به جای اینکه از ایشان تشکر کنند او را کشتند و آن ماجرای عاشورا و آن صحنه‌ها به وجود آمده. عاشورا عجیب است. اصحاب کهف و رقیم تعجب دارد؟! ندارد. کار بندگان خدا؛ من و شما تعجب دارد. به جای اینکه از خدا و انبیاء و اولیاء خدا قدردانی کنیم با خدا و اولیاء خدا دشمنی می کنیم. این تعجب دارد. «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا» خیال کردید که ماجرای اصحاب کهف جزو آیات عجیب است؟!عجیب خودتی. اینها فحش نیست ها اینها واقعیت است. عجب خودت داری بابایت دارد جد و آبائت عجب داشتند. در کار خدا عجب می بینی؟! عجب همه ما داریم که همه چیز را می‌شناسیم دنبال شناخت همه چیز هستیم دنبال هر علمی می رویم. بروید در علوم ببینید دانشگاه‌ها حوزه‌ها رشته‌های مختلف علمی اما دنبال خودتون نمی روید دنبال شناخت خودت نیستی؛ این تعجب دارد.
آخر چطور می شود که من خودم را هنوز نمی‌شناسم اما از هر کجای دنیا از من سؤال می‌کنند جواب می دهم؟! از هر علمی که از من بپرسند سریع می زنم در گوگل تند برایش می گویم. شبانه روز در این اطلاعات غوطه ور هستیم و غوطه می خوریم اما یک لحظه نمی‌نشینیم راجع به خودمان فکر کنیم که ما چه کسی هستیم! برای چه خلق شدیم! خدا ما را برای چه آفریده! اینجایی که هستیم کجاست برای چه آمدیم! هدف ما که برای رسیدن به آن هدف خلق شدیم چه بوده! یک دانه سیب یک دانه پرتقال وقتی در خاک قرار می گیرد دیگر لازم نیست بداند قرار است چه بشود همینجور رشد می‌کند تا آخرش تبدیل بشود به سیب تبدیل بشود به پرتقال اما انسان اینجوری نیست. انسان باید بداند برای چه خلق شده؛ اگر نداند برای چه خلق شده به آنچه که برایش خلق شده نمی رسد یک چیز دیگر از کار در می آید.
خدا همه ما را برای اینکه وارد در بهشت شویم آفریده؛ به جای اینکه وارد در بهشت شویم جهنمی می شویم در حالیکه خدا ما را برای رفتن به جهنم خلق نکرده ما را برای بهشت آفریده؛ به ما اختیار داده من تو را برای رفتن به بهشت خلق کردم حالا خودت می دانی این هم راه جهنم می خواهی بروی به هدفی که برایش خلق شدی برسی. این عجیب است که انسان نمی‌داند کیست نمی‌داند برای چه خلق شده. «خَلَقتُکَ لِاَجلِی» تو را خلق کردم برای خودم که به لقاء من برسی به ملاقات من نائل شوی از ملاقات با من خشنود شوی بهشتی شوی. «إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» این انسان رها کنند خیلی ظالم است خیلی جاهل است. چرا؟! از همه موجودات ظالم تر از همه موجودات جاهل تر چون به خودش هم ظلم می کند. این خیلی عجیب است این جای تعجب دارد. «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا» فکر کردی که آنها جزو آیات عجیب ما هستند؟ نه خیر خودت جزو آیات عجیب هستی. پرتقال، دانه پرتقال پرتقال می شود اما تو را انسان خلق کردم اما آخرش معلوم نیست سر از انسانیت در بیاوری؛ این جزو عجایب خلقت خداست. کار خدا عجیب است؟ نه. باز عجیب در کار من و شماست نه کار خدا. چطور می شود تصور کرد که یک انسانی.
ما خیال می‌کنیم که وقتی امام حسین (ع) به شهادت می‌رسد و کشته می‌شود و سر از تن مبارکش جدا می شود به امام حسین( ع) ظلم می شود؟! نه به امام حسین(ع) ظلم نشده که؛ آنهایی که این کار را کردند به خودشان ظلم کردند؛ این جزو عجایب خلقت است. با اینکه نمی‌توانند به کسی ظلم کنند هیچکس در این عالم نمی‌تواند به کسی ظلم کند هیچکس نمی تواند. هر کس بدی کند به خودش کرده هر کس هم خوبی کند به خودش کرده. «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا» خوبی کنی خوبی کردی به خودت بدی هم کنی به خودت کردی. نمی‌توانی به کسی خوبی یا بدی کنی. این خوبی کردن‌ها بدی کردن‌هایی که ما می گوییم به فلانی خوبی کرد به فلانی بدی کرد این به خودش نکرد به مرکبش کرد به بعد دنیاییش کرد به بعد فانی وجودش کرد که از او جدا می شود؛ خودش نیست. دوران بقا چو باد صحرا بگذشت، تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت، پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد، بر گردن او بماند و از ما بگذشت. «وَلكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» به خودشان ظلم می کنند. خودشان به خودشان ظلم می کنند هیچ کس دیگری به آنها ظلم نمی کند. معنا ندارد کسی به کسی ظلم کند. چرا؟ چون اختیار انسان نادیده گرفته می شود. خدای متعال انسان را مختار خلق کرده یعنی شما اختیار داری که به خودت ظلم کنی یا ظلم نکنی. فقط خودت می توانی با اختیار خودت وانتخاب اختیاری خودت به خودت ظلم کنی.
سرنوشت نهایی هر کسی در اختیار تام خودش است. هیچ عامل دیگری جز انتخاب اختیاری او دخالت در تعیین سرنوشتش ندارد. اینکه سرانجام بهشتی باشد یا جهنمی در اختیار تام خودش است. هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی.
عجیب این است. عجیب اختیار انسان است که با انتخاب اختیاری خودش انتخاب سوء می‌کند. سوء انتخاب جزو عجایب خلقت است که مربوط به انسان است. حالا این انسان در کار خدا می‌خواهد تعجب کند؟! کار خدا که تعجب ندارد. «اِنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ» چقدر کتاب نوشتند که اثبات کنند می شود یک انسان هزار سال هزار و دویست سال عمر کند که ثابت کنند که امام زمان علیه السلام که آن زمان متولد شده هنوز زنده است. کتاب نمی‌خواهد دلیل نمی‌خواهد. چشمت را باز کن یک کم دور و برت را نگاه کن. اگر این را عجیب می دانی دور و بر تو پر از عجایب است همه اش عجیب است؛ غیر عجیب دیگر نداری یعنی هیچ چیزش عجیب نیست. از خدا؟! می گویی نه خدا نمی تواند؟! یعنی خدا را نعوذ بالله عاجز می دانی که خدا نمی تواند؟! اینکه تو چنین نگاهی به خدا داری این جزو عجایب است؛ این عجیب است. «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا» خیلی جالب است که سر امام حسین علیه السلام روی نیزه این آیه را می خواند. «أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا» تعجب ندارد و خدای متعال ماجرای اصحاب کهف را با این آیه شروع می فرماید که: اول به شما بگویم خیال نکنید یک چیز اتفاق عجیبی افتاده؛ نه چیز عجیبی اتفاق نیفتاده ولی جزو آیات ماست. می‌خواهم برای شما بگویم که بدانید که چه خبر بود و چه شد و چه اتفاقی افتاد ولی خب خدا می داند که برای ما عجیب است ها. برای ما عجیب است چون خدا را نمی‌شناسیم به قدرت خدا ایمان نداریم. اثباتش استدلال نمی‌خواهد توضیح نمی‌خواهد که. بله از نظر علمی می‌شود که چه، نمی‌دانم که کجا چه چجوری. همه ما سر کار هستیم. خودت را بشناسی همه این مسائل حل می‌شود. عجیب‌تر از این ماجرا و آیات در وجود خودت هست.

چندین سال پیش بود من از مسجد داشتم به کوچه می رفتم یکی از همین بچه محل های خودمان گفت: من یک سوالی دارم گفتم: بفرما گفت: مگر می شود آدم وقت مردنش را بداند؟! می گویند نمی دانم چه موقع کجا چه چجوری امام ها می‌دانستند؛ روایاتی نقل می‌کنند که اینها علم غیب داشتند؛ خبر از زمان مرگشان داشتند. پیغمبر خدا خبر می‌داده که تو چه چجور. گفت: مگر می شود؟! منظورش این بود که می‌گفت: من یعنی قبول ندارم نمی شود. گفتم: بابای من می‌دانست وقتی می خواست بمیرد شما می گویی امام معصوم نمی دانست؟! ما هنوز انسان را نشناختیم از توانایی‌های انسان خبر نداریم نمی دانیم خودمان چه موجود عجیبی هستیم. «اتزعم أَنَّكَ‏ جِرْمٌ‏ صَغِيرٌوَ فِيكَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَكْبَرُ» خیال کردی تو یک جرم کوچکی هستی؟! همین که قل می خوری از این طرف قل می خوری از آن طرف؛ این هستی؟! آنهایی که وزنشان بیشتر است قل می‌خورند «وَ فِيكَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَكْبَرُ» در درون تو یک عالم اکبر و بزرگ نهفته است خبر نداری.

امیرالمومنین علیه السلام می‌فرماید: «عَجِبتُ لِمَن يَنشُدُ ضالَّتَهُ» تعجب می‌کنم از کسی که گمشده‌ای دارد به دنبالش می گردد. نشده تا حالا یک چیزی را گم کنی؟ دنبالش می گردی همینجور می گویی بروم این مسیری را که آمدم ببینم در این مسیر کجا افتاده. پیدا نکنی تا مدت‌ها همینجور درآن مسیرکه می روی همینجور هی زمین را نگاه می‌کنی هی این طرف را نگاه می‌کنی؛ بابا تمام شد بردند خوردند هرکسی پیدا کرد نوش جانش ولی شما هنوز باز می‌گردی می گویی شاید پیدایش کنم. حضرت می فرماید: تعجب می‌کنم از کسی که گم شده‌ای دارد دنبالش می گردد تا پیدا کند اما خودش گم است دنبال خودش نمی گردد این تعجب دارد. خود گمگشتگی تعجب دارد.

خودت گم هستی از خودت سراغ نمی‌گیری. من که هستم هدفم چیست برای چه خلق شدم خواسته واقعی من چیست.
می‌بینی که خواسته‌هایت روز به روز در حال تغییر و تحول است دارد هی عوض می شود عوض می شود جلو می روی سنت بالا می آید. خب آخرش چه می شود؟! آخرش به کجا می رسد؟! از آخر خودت خبر نداری پیگیری هم نمی‌کنی
بعد می گوییم که آخرت؟! می گوید: آخرت را چه کسی خبر دارد چه کسی دیده؟ آنهایی که به آخرش رسیدند دیدند آنهایی که به آخر خودشان رسیدند دیدند. می گویی: مگر مرده؟! مگر کسی مرده و زنده شده؟ بله خیلی ها مردند و زنده شدند به آنها کاری نداریم. مگر لازم است حتما بمیرد و زنده شود؟ همین در حال حیات و زنده بودن آدم می‌تواند به آخر خودش برسد ته خودش را در بیاورد بفهمد چه خبراست بفهمد برای چه خلق شده تا آن آخرش را برود. دیدید بعضی ها می گویند: من تا ته این کار را در نیاورم ول نمی‌کنم؛ اینجوری هستند. در علوم مختلف اینهایی که به یک جایی می رسند اینجوری هستند می روند تا آن تهش را در بیاورند. می گوید من باید تا ته این علم را در بیاورم. اینها جزو دانشمندان خاص می شوند. حالا این می گوید من می‌خواهم ته خودم را در بیاورم. انبیاء الهی اینجوری بودند اینها تا آن تهش رفتند.
بعضی ها خیال می کنند آخرت بعد از مرگ است. نه آقا اینجور نیست. خیال می‌کنند نسیه است. وعده نسیه. نسیه نیست. همین الان خودت آخرت داری. آخرتت یعنی آخر خودت. خوب به آخرتت برس پیدایش کن خودت را بشناس آخرتت را پیدا می‌کنی آخرتت را می‌شناسی.

انبیاء الهی هم آمدند از آخرت انسان خبر بدهند که این انسان آخرش اینجوری می شود به اینجا می رسد.
خدای متعال در قرآن می‌فرماید: «اِلیه المَصِیر» آخر همه ما ملاقات با خداست. وقتی آخرش را بدانی از اول یک مقدار حواست را جمع می‌کنی دیگر چهار نعل در چراگاه دنیا نمی‌تازانی. یک خورده آهسته‌تر یک خورده آرامتر یواش‌تر نرم‌تر. می گویی من که آخرش این نیستم که. اینکه آخرش نیست. اینها تمام می شود اینها گذر می‌شود همه‌ اش رد می‌شود فانی است عبور می‌کنم.

مگر بچگی تو و خواسته‌های بچگی تو الان مانده؟ نمانده که؛ تمام شد رد شد. چقدر چیزها می‌خواستی؟! دل نمی‌بندی؛ به خواسته‌هایی که داری دل نمی‌بندی. می گویند الان چه می خواهی هر کسی یک چیزهایی می خواهد متناسب با سنش متناسب با نیازش؛ یک خواسته‌هایی دارد می‌گوید این را می‌خواهم این را می‌خواهم این را می‌خواهم. بچه بودی ازتو می‌پرسیدند چه می خواهی جوابی که می‌دادی با اینهایی که الان جواب می دهی همانها است اینها همان است؟ نیست دیگر. آن موقع یک چیزهای دیگر می‌خواستی اسباب بازی می خواستی حالا بزرگ شدی اسباب بازی هایت عوض شده یک چیزهای دیگر می‌خواهی. وقتی فهمیدی اینها گذراست؛ یک خواسته موقتی است تمام می شود. شما که این نمی‌مانی که، شما که این نیستی؛ این هم عبور می‌کنی دیگر دل نمی‌بندی. دل نمی‌بندی یعنی چه؟ دل نمی‌بندی یعنی متحجّر نمی‌شوی خشک نیستی متصلّب نیستی سفت نمی ایستی بگویی من همین را می‌خواهم و غیر از این دیگر هیچ چیزی نمی‌خواهم و مثل حجر و سنگ جامد نیستی مایع هستی. می گویی: بستگی به شرایط دارد متناسب با شرایط موقعیت مقدّرات، من هم خواسته ام متغیراست. دیدید بعضی ها می گویند: من تا ته این کار را در نیاورم ول نمی‌کنم. اینجوری هستند. اینهایی که در علوم مختلف به یک جایی می رسند اینجوری هستند. می روند تا آن تهش را در بیاورند. می گوید: من باید تا ته این علم را در بیاورم. اینها جزو دانشمندان خاص می شوند. حالا این می گوید: من می‌خواهم ته خودم را در بیاورم. تهش را درآورده. انبیاء الهی اینجوری بودند اینها تا آن تهش رفتند. بعضی ها خیال می کنند آخرت بعد از مرگ است. نه آقا اینجور نیست. خیال می‌کنند نسیه است. وعده نسیه. نسیه نیست. همین الان خودت آخرت داری. آخرتت یعنی آخر خودت. خوب به آخرتت برس پیدایش کن خودت را بشناس آخرتت را پیدا می‌کنی آخرتت را می‌شناسی. انبیاء الهی هم آمدند از آخرت انسان خبر بدهند که این انسان آخرش اینجوری می شود به اینجا می رسد. خدای متعال در قرآن می‌فرماید: «اِلیه المَصِیر» آخر همه ما ملاقات با خداست. وقتی آخرش را بدانی از اول یک مقدار حواست را جمع می‌کنی دیگر چهار نعل در چراگاه دنیا نمی‌تازانی. یک خورده آهسته‌تر یک خورده آرام تر یواش‌تر نرم‌تر. می گویی من که آخرش این نیستم که. اینکه آخرش نیست. اینها تمام می شود اینها گذر می‌شود همه‌ اش رد می‌شود فانی است عبور می‌کنم. مگر بچگی تو و خواسته‌های بچگی تو الان مانده؟ نمانده که؛ تمام شد رد شد. چقدرچیزها می‌خواستی؟! دل نمی‌بندی؛ به خواسته‌هایی که داری دل نمی‌بندی. می گویند: الان چه می خواهی. هر کسی یک چیزهایی می خواهد متناسب با سنش متناسب با نیازش یک خواسته‌هایی دارد می‌گوید: این را می‌خواهم این را می‌خواهم این را می‌خواهم. بچه بودی ازتو می‌پرسیدند چه می خواهی جوابی که می‌دادی با اینهایی که الان جواب می دهی همانها است؟ اینها همان است؟! نیست دیگر. آن موقع یک چیزهای دیگر می‌خواستی اسباب بازی می خواستی حالا بزرگ شدی اسباب بازی هایت عوض شده یک چیزهای دیگری می‌خواهی. وقتی فهمیدی اینها گذراست یک خواسته موقتی است تمام می شود. شما که این نمی‌مانی که، شما که این نیستی؛ این هم عبور می‌کنی دیگر دل نمی‌بندی. دل نمی‌بندی یعنی چه؟ دل نمی‌بندی یعنی متحجّر نمی‌شوی خشک نیستی متصلّب نیستی سفت نمی ایستی بگویی من همین را می‌خواهم و غیر از این دیگر هیچ چیزی نمی‌خواهم و مثل حجر و سنگ جامد نیستی مایع هستی. می گویی: بستگی به شرایط دارد متناسب با شرایط موقعیت مقدّرات، من هم خواسته ام متغیراست. تا خدا چه بخواهد تا مقدّر من چه باشد من هم همان را می‌خواهم. مایع هستی روان هستی مثل آب که در هر ظرفی ریخته شود شکل همان ظرف می شود لیوان باشد شکل لیوان می شود پارچ باشد شکل پارچ می شود در هر ظرفی ریخته شود شکل همان ظرف می شود. شما هم روان هستی خشک نیستی راضی می شوی به رضای خدا می گویی تا خدا چه برای من تقدیر کند تا چه پیش بیاید؛
الان این را می‌خواهم. می گویند چه می خواهی می گویی من الان وقت ازدواجم است همسر می‌خواهم الان خانه می‌خواهم الان گرسنه هستم غذا می‌خواهم؛ تا خدا چه بخواهد در تقدیر من چه رقم خورده باشد. من متصلّب نیستم هرجوری شده به هر قیمتی نه، من خشک نیستم. حالا فکر کنید ببینید چند نفر در دنیا مایع‌ هستند جامد نیستند و چند نفر جامد هستند مایع نیستند. به هر قیمتی شده من باید به این خواسته ام برسم. این خواسته من تابع شرایط است تابع ظرف است من مایع هستم «و عَرشُه عَلَی المَاء» عرش خدا روی آب است. چرا روی سنگ نیست؟
انسان مومن مثل ماء می ماند مثل آب می ماند. می شود عرش خدا. دلش می شود عرش خدا «و عَرشُه عَلَی المَاء» عرش خدا روی انسان‌هایی است که مثل آب می‌مانند؛ در قلب اینهاست. «عرش الرحمن» قلب مومن عرش الرحمن است چرا؟ چون مومن متصلّب نیست متحجّر نیست خشک نیست منعطف است مایع روان است به روز است در لحظه است. می گوید: تا شرایط چه اقتضا کند تا موقعیت چه موقعیتی باشد همان را می‌خواهم که خدا می خواهد؛ دین دار است اما متصلّب است الا و بلّا می گوید من شرایط مرایت سرم نمی‌شود موقعیت سرم نمی‌شود الا و بلّا باید. مومن اینجوری نیست نگاه می کند به شرایط به موقعیت به وضعیت. الان در شرایطی است که باید یک کاری را انجام بدهد انجام می دهد در یک شرایطی نباید آن کار را انجام بدهد نمی دهد. الان باید امر به معروف کند می‌کند الان نباید امربه معروف کند نمی کند. راحت. الان باید روزه بگیرد روزه می گیرد نباید روزه بگیرد روزه گرفتن برایش حرام است؛ نمی‌گیرد.
نه من نمی‌توانم. ندیدی؟ متدین هایی که مومن نیستند اینها مؤمن نیستند. مؤمن «کَل الماء» است. باید در هر ظرفی بریزند در هر شرایطی به روز باشد در لحظه زندگی کند. نه قبلاً این خواسته من بوده هنوز هم رویش ایستادم تکان نمی‌خورم؛ به این می گویند دلبستگی به دنیا به این می گویند متحجّر به این می گویند متصلّب به این می گویند جهنم. چرا می گویند جهنم؟ برای اینکه آنچه که می خواهد با آنچه که می شود هماهنگی ندارد. یک چیزی می‌خواهد که نمی‌شود که شدنی نیست. خب

جهنم یعنی آنجایی که هرچه می‌خواهی نمی‌شود هرچه می خواهی نیست. بهشت کجاست؟ بهشت آنجایی است که هرچه می‌خواهی همان می شود یعنی هرچه می شود شما می خواهی. وقتی هرچه می شود شما همان را می خواهی مثل آب می‌مانی؛ در هر ظرفی قرار بگیرد می گوید اتفاقاً من همین را می خواستم. شما بهشتی هستی در جهنم هم که بروی می گویی اتفاقاً من همین را می خواستم جهنم هم برایت بهشت می شود. گفتی که تو را عذاب خواهم فرمود من در عجبم که این کجا خواهد بود آنجا که تویی عذاب نبود آنجا، آنجا که تو نیستی کجا خواهد بود. هرجا بروی خدا هست در جهنم هم خدا هست یا نیست؟! من غیر خدا هیچ چیزی نمی‌خواهم هرچه خدا برای من مقدر کند من همان را می‌خواهم. حالا می‌خواهم ببینم برای شماجهنمی هم وجود دارد یا ندارد. جهنم دیگر معنا ندارد تمام شد. جهنم یعنی حسرت یعنی من یک چیزهایی می خواستم به آنها نرسیدم می شود حسرت، حسرتش را می‌خورم، غصه‌ اش را می‌خورم. «الا انّ اولیاء الله لا خوف علیهم ولا هم یحزنون» اینها غصه چیزی را نمی‌خورند که. چرا غصه نمی‌خورند؟ چون خواسته شان با واقعیت هماهنگ است هرچه واقعیت هست همان را می‌خواهد.

متصلّب نیست خشک نیست خشن نیست. فقط در یک چیز خشن است فقط در یک چیز خشک است فقط در یک چیز کالحجر است مثل سنگ مثل کوه محکم است قرص است استوار است و آن هم در اینکه مثل آب باشد. چقدر جدی هستی در اینکه مثل آب مایع باشی در هر ظرفی تو را ریختند شکل همان ظرف شوی؟! چقدر در این قرص هستی؟ خیلی باید در این قرص باشی دیگر؛ در این یکی باید خشک باشی. هر چه خدا بخواهد من به همان راضی هستم. «خشنٌ فِی ذاتِ الله» در ذات خدا خشن است. در مورد امیرالمومنین علیه السلام وارد شده: «انّه خشنٌ فِی ذاتِ الله» یعنی در اینکه هرچه خدا می خواهد این مثل آب باشد. «یا ایُّها الّذیِن آمنوا اُدخُلوا فِی السِّلم کافّه» همه شما همه شما مثل آب باشید تسلیم رضای خدا باشید ببینید خدا چه برایتان مقدّر می کند؛ در آن ظرفی که خدا برایتان تعیین می‌کند مثل آب باشید شکل همان ظرف بشوید سلیم باشید قلب سلیم داشته باشید تا قلبتان عرش الرحمن شود. «و عَرشُه عَلَی المَاء» اینجوری باشید تا شما بهشتی باشید.
بهشت یعنی این؛ یک جایی است که دیگر جهنم معنا ندارد. ما خیال می‌کنیم جهنم یک جایی است که ما را می برند تالاپی آنجا می اندازند؛ نه اینجوری نیست. جهنم و بهشت در خودمان است. قلبت سلیم باشد بهشتی هستی خشک باشد خشن باشد حجر باشد جهنمی هستی.
در ایمان به خدا در عقیده حق خشک باش. «المومن کل الجبل الراسخ لا یحرکه العواصف». همه دنیا هم که جمع شوند شما را تکان بدهند بگو من دست از مایع بودن در برابر خدا برنمی‌دارم. خشک هستم در این یکی خشک هستم. همه جا دیگر مایع هستم ولی در اینکه مایع باشم خیلی خشک هستم خیلی جامد هستم. «کَل الجَبَل الرّاسخ» مثل کوه محکم هستم. فهمیدم که بهشت یعنی چه فهمیدم که جهنم یعنی چه فهمیدم که جهنم یعنی حسرت. حسرت هم محصول تحجر است خشکی است جمود است. یک خواسته ای داری ول نمی‌کنی روان نیستی می گویی من فعلاً این را می‌خواهم.
چه می‌خواهی؟ فعلاً این را می‌خواهم تا خدا چه بخواهد. کجا می روی؟ یک کاری دارم دارم می روم؛ ان شاالله؛ اگر خدا بخواهد؛ تا ببینیم خدا چه می‌خواهد؛ شد که شد نشد که نشد. جهان به کامم اگر شد که شد نشد که نشد، سپهر رامم اگر شد که شد نشد که نشد. دنبال گرفتن جهان هم هست. می گوید: جهان به کامم اگر. اوووه همه جهان می خواهد به کامش باشد! بله می‌خواهم اما شد که شد نشد که نشد. به قسمت ازلی راضیم زمین و زمان همه به نامم اگر شد که شد نشد. حالا نصفش هم به نام من شود بس است. می خواهد همه زمین و زمان به نامش شود! بله می‌خواهد اما شد که شد. اینجوری بخواه. می توانی اینجوری بخواهی؟ همه چیز بخواه. همه چیز بخواه ولی اینجوری بخواه. بعضی ها همین مسئله به این روشنی را درک نمی‌کنند یعنی چه. می گوییم آقا باید اینجوری بخواهی. می گوید من یا می‌خواهم یا نمی‌خواهم؛ اگر بخواهم دیگر می خواهم، دیگر ول نمی‌کنم؛ دیگر شد که شد نشد که نشد ندارد؛ نشود می روم وسط جهنم می روم در قعر جهنم. «فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» خب برو. متصلّب باشی خودت جهنمی می شوی خودت عذاب می‌کشی. دائم داری حسرت می خوری دائم یاد گذشته می‌کنی؛ یادش بخیر؛ کاش فلان؛ اگر اینجوری شده بود اگر آنجوری شده بود. همه اش ای کاش و اگر و مگر و دائم داری حسرت می خوری خب ولش کن دیگر بابا؛ مثل آب باش رد شو عبور کن گذشته تمام شد تو هنوز در گذشته ماندی؟!
بر گذشته و آینده صلوات.

0
5
  جلسه قبلی جلسه بعدی  

0 نظر ثبت شده