خودشناسی در قرآن
سورۀ حِجر، آیات ۲۵-۲۶
استاد حسین نوروزی
جلسۀ ۱۸ (۲۵ فروردین ۱۴۰۱)
*** ویراستاری – مرحله 3 از ۵
«لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ»
خداوند میفرماید: «ما مستأخرين یعنی گذشتگان را میشناسیم. اینگونه نیست که چون از نزد شما رفتند و نزد شما نیستند، نزد ما هم نباشند. «علمنا» ما به آنها احاطۀ علمی داریم؛ پیش ما هستند. جای دیگری نمیتوانند بروند جز اینکه پیش خدا باشند. «و لقدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ» بعدیها هم که خواهند آمد، اینجور نیست که شما بگویید که خب ما اینها را که نمیبینیم، پیش ما که نیستند، ما از آنها خبر نداریم. خدا میفرماید شما خبر ندارید اما آنها پیش خدا هستند. «و لقدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ» چرا قبلیها و بعدیها همه نزد خدا حاضر هستند؟ چون خدا خالق زمان و مکان است. خداوند متعال محکوم به زمان نیست. ما داریم در زمان نگاه میکنیم، میبینیم قبلیها نیستند، رفتهاند؛ بعدیها هنوز نیامدهاند؛ تازه به کسانی هم که الان هستند، علم نداریم. اینکه آنرا با چشم میبینیم، صدای آنها را با گوش میشنویم و با حواس پنجگانه میتوانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم، اسم این کار، علم نیست. حقیقت علم نزد خداست که از قدرت، ذات ، حیات و وجود جدا نیست. علم ما تنها صور ذهنی است اما علم خدا عین حقایق موجود در عالم است یعنی همۀ ما در علم خدا هستیم. اینگونه نیست که خدا ذهنی داشته باشد و صورتی از صور ما در آن ذهن نقش ببندد و شکل پیدا کند؛ مثل علم ما نیست بلکه خود موجودات و مخلوقات همه علم خدا هستند. این علم خداست.
«وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ»
همۀ قبلیها و بعدیها در علم خدا هستند. علم خدا عین تحقق و عین وجود است. یعنی همه هستند؛ بعدیها هم هستند. ما که از دریچۀ زمان نگاه میکنیم، میگوییم: «بعدیها هنوز نیامدنهاد، نیستند» کسی که از دریچۀ زمان نگاه نمیکند و خالق زمان است، اول، وسط و آخر زمان مخلوق خودش است؛ همه را با هم خلق کرده است: «إلی یوم القیامة» زمان هم با آنها خلق شده است. ما که زمانی نگاه میکنیم میگوییم: «هنوز خلق نشده است! هنوز نیامده است!» خداوند متعال در اینجا میفرماید: «شما علم من را با خودتان مقایسه نکنید. شما نسبت به گذشته و آینده علم ندارید. اما علم من گذشته و آینده ندارد؛ همۀ زمان مخلوق خودم است. «و إن ربک هو یحشرهم» پروردگار شما خود همه را جمع میکند. «یحشرهم» همه را محشور میکند یعنی یک موقع حالتی میرسد و جایی پیدا میشود که همۀ قبلیها و بعدیها همه با هم جمع میشوند یعنی زمان کنار میرود. از زمان خارج میشوید؛ دیگر زمانی در کار نیست. از زمان که بیرون آمدید، همه را با هم میبینید که حشر میشود.
همین الان اگر شما مطالبی را که گفتیم متوجه شوید، توانستهاید از زمان بیرون بیایید و به همۀ موجودات خارج از زمان نگاه کنید؛ میبینید همه با هم هستند؛ قبل و بعد ندارد. قبلاً بودند یا بعداً میآیند نداریم. قبلیها و بعدیها هر کدام در زمان خودشان هستند پس اگر شما در زمان نگاه کنید، نمیتوانید آنها را ببینید. اما اگر از زمان بیرون بیایید، اول و آخر زمان را با هم میبینید. از آدم علیه السلام شروع میکنید تا به یوم القیامة میرسید. هر کس که قرار است بیاید تا عالم رجعت و بعد از رجعت که محشر است، همه جمع شدهاند. محشر جایی است که در آن زمان نیست، از زمان خارج میشویم. اگر توانستید از زمان خارج بشوید، وارد محشر میشوید؛ «إن ربک هو یحشرهم» همه را جمع میکند. «یحشرهم» بدان معنا نیست که الان برای ما محشر باشد. ما قبل و بعد را میبینیم، اما از زاویۀ دید و نگاه خدا محشر است. همه کنار هم هستند؛ همه با هم دیده میشوند. آن نگاه برای ما هم حاصل میشود. شما هم از زمان خارج میشوید. چرا؟ چون بُعد غیر زمانی دارید.
شما که فقط بُعد زمانی نیستید که در زمان نگاه کنید. بُعد دیگری دارید که خارج از زمان است. شما چگونه موجودات و حقایق خارج از زمان را درک میکنید؟ میفهمید که دو دوتا، چهارتا میشود؟ این حقیقت در زمان نیست. دو دوتا بین گذشتگان، زمان حال یا زمان آینده چهارتا میشود؟ فرقی نمیکند. این حقیقت، فوق زمانی است. زمان در آن دخالت ندارد. معنای این حرف این است که من قدرت، بُعد و نشئهای دارم که میتوانم با آن، موجودات و حقایق فوق زمان را درک کنم. همۀ از این عالم زمانی ما جدا میشویم و آنرا رها میکنیم. از عالم زمان که جدا شدیم، اسم آنرا مرگ میگذاریم. بعدی از ما باقی و جدا شده میماند که بُعد ثابت وجود ماست؛ بعد فانی و گذرا نیست اما این بعد، بعد گذرا و زمانی است؛ تمام میشود؛ ثابت نیست. بُعد باقی و ثابت وجود ما، باقی میماند. آن هست. چرا این بعد جدا میشود؟ چون محل عوارض است.
بعدی که ثابت است؛ محل عوارض نیست. این بعد، جسم و بدن شماست که اگر چاقو در قلبتان فرو کنند کار تمام است. بُعد ثابت و باقی وجود ما را، چگونه میتوانند از بین ببرند؟ چه کار میخواهند بکنند؟ میخواهند چاقو را به کجای آن فرو کنند؟ جایی ندارد. دو دو تا چهار تا، کجا جا دارد؟ چه شکلی است؟ چه رنگی است؟ چه مزهای است؟ چه بویی میدهد؟ آیا نرم یا زبر است؟ هیچیک از این آثار مادی در آن نیست که بتوانید با یک ابزار یا وسیلهای آنرا از بین ببرید اما این جسم را میتوان با دست گرفت؛ این خرخره را میشود بگیرید و فشار بدهید که دیگر نفس بالا نیاید و تمام کند و بميرد؛ میگویید: «طرف مرد!» اما کجای روح را میخواهید بگیرید و فشار بدهید که بمیرد؟ روح که جایی ندارد. محل عوارض نیست. «و إن ربک هو یحشرهم» یعنی شما وقتی از این جسم، عالم جسمانی، عوالم فانی و جداشدنی جدا شوید، دیگر فقط خود واقعی شما باقی میماند. تو که این جسم و بدن نیستی. کسانی که عضوی بدنشان را از دست دادند، خوب متوجه میشوند که «من» آنها عوض نشده است مثلاً یک انگشت خود را از دست داده است، میگوید: «من که خودم کم نشدهام؛ انگشت بدنم کم شده است!» مثلاً فرض کنید که یک ماشین شما تصادف کند؛ لطمهای یا آسیبی ببیند، گلگیر آن فرو برود، آیا در شما اثری میکند؟ آیا ران پای شما فرو رفته است؟ نه! به شما کاری ندارد. میگویید: «با ماشین تصادف کردیم؛ زد گلگیرش رفت؛ من که چیزیم نشد؛ بدنم سالم است!» حالا بدن نسبت به خود ما همینگونه است. بدن که آسیب میبیند، ربطی به خودت ندارد. میگویید: «من خودم مشکلی ندارم!» گاهی اوقات چشم سر شما نمیبیند، اما از کسانی که چشم سرشان میبیند بهتر و قشنگتر میبینید.
شخصی با امام صادق علیه السلام کنار خانه خدا رفته بودند. حضرت به این شخص گفت: «وقتی ما با هم داریم میرویم نگاه کنید ببینید با کسانی که سلام و علیک میکنید و حال و احوال میکنید، آیا من را هم کنار تو میبینند؟» وقتی در بین مردم حرکت کردند، شخص دید همه با او سلامعلیک میکنند اما کسی با حضرت سلام علیک نمیکند. اصلاً حضرت را نمیبینند. تا اینکه شخصی نابینا آمد. حضرت گفت: «از این شخص هم بپرس ببین آیا من را میبیند؟» آن شخص از مرد نابینا پرسید: «آیا در اینجا غیر از من شخص دیگری را هم میبینی، آِیا شخص دیگری هم هست؟ مرد نابینا گفت: «بله که هست؛ امام صادق است!» شخص گفت: «از کجا فهمیدی که اینجا امام صادق است؟» مرد نابینا گفت: «مگر نور ایشان را نمیبینی؟!» یعنی ما چشم دیگری هم داریم که تا وقتی این چشم سرمان باز است و نور ظاهری را میبیند، آن چشم دیگر ما بسته میماند. تا وقتی به این چشم ظاهری اعتماد و اتکاء داریم و میخواهیم همۀ حقایق را با این چشم سر ببینیم، سراغ چشم باطنی نمیرویم که از آن استفاده کنیم. این مسأله خیلی مهم است که بسیاری از قوای وجودی و حقایق موجود در جان ما نهفته است و تا ابد شکوفا نمیشود. سربسته، دربسته، آکبند و دستنخورده میماند.
درحالیکه این استعداد میتوانست شکوفا و از آن استفاده شود اما چون نهفته، مخفی و پنهان است، ما از آن غفلت کردهایم. همۀ فکر و ذکرمان سراغ ظاهر و چیزی که میبینیم میرود. خیلی از افراد فکر میکنند وقتی امام زمان علیه الصلوة و السلام تشریف بیاورند علوم مادی، ظاهری و دنیایی را پیشرفته میکنند؛ فرض کنید وسائل جدیدی اختراع میشود که تغییر و تحولاتی در زندگی بشر بهوجود میآورد؛ غافل از اینکه فقط علوم ظاهری نیست بلکه علومی وجود دارد که به عالم و بُعد دیگری از وجود انسان مربوط میشود. ما فقط چشم سر نداریم بلکه چشم برزخی و قیامتی هم داریم؛ ما فقط دست و پای جسمانی نداریم بلکه دست و پای برزخی هم داریم؛ فقط قدرت تکلّم جسمانی بلکه قدرت تکلم برزخی هم داریم. میشود که دهان ما بسته باشد؛ زبان ما حرکت نکند اما با هم صحبت کنیم.
میشود گوش ظاهری ما نشنود اما گوش برزخی ما کار کند و حرفهای همدیگر را بشنویم و بفهمیم یعنی همانند این قوای ظاهری، قوای باطنی هم در ما وجود دارد. اما سراغ آنها نرفتهایم و از آنها استفاده نکردهایم. وقتی حضرت تشریف بیاورند، اگر راه استفاده از این قوا، اعضاء و جوارح باطنی را به ما یاد بدهند، دیگر از قوا و اعضای ظاهری استفاده نمیکنیم. بهجای اینکه با این پاها روی زمین حرکت کنیم ، به همان شکلی که در خواب اتفاق میافتد؛ چشم خود را روی هم میگذارید و یکدفعه میبینید هزار کیلومتر آن طرفتر به مشهد رفتهاید. چگونه در عرض مدت کوتاهی این همه مسافت را طی کردم؟ این با پای برزخی است. با اینکه دهان شما در خواب بسته است اما حرفهای زیادی میزنید؛ در این حالت گوش شما نمیشنود که اگر بشنوید از خواب میپرید.
اگر قوای باطنی ما فعال شود، شما میتوانید با یک چشم برهم زدن به هر جای این کرۀ زمین که میخواهید بروید، آیا دیگر به ماشین احتیاج دارید؟ آیا سوار ماشین میشوید؟ اصلاً به ماشین نگاه هم میکنید؟ دیگر کسی میتواند پراید را به قیمت دویست میلیون تومان به شما بفروشد؟ چقدر درس خواندهاند تا بتوانند ماشین را اختراع کنند. این تجهیزات، امکانات، علم و تکنولوژی چقدر باید تلاش کنند تا این ماشین درست شود؛ همه بیخود میشود! یک حرکت و یک توجه به عالم دیگر که در خود ما هست؛ همۀ این علوم و تکنولوژی روی هوا رفت! همۀ انسانها بعدی به نام بعد برزخی دارند که اگر بتوانند آنرا به کار بگیرند و از آن استفاده کنند، دیگر به بُعد مادی احتیاج پیدا نمیکنند. تا حالا مقدر نبود استفاده کنند اما روزی میرسد که حضرت که تشریف بیاورند و از آن بعد استفاده میکنند. الان هم هستند کسانی که کموبیش از این قوایباطنی استفاده میکنند اما به صورت عادی نیست. اینها کارهای غیرعادی محسوب میشود. درمانهایی وجود دارد که به این همه علم، آزمایشگاه، دکتر و دارو احتیاجی ندارد. چقدر باید درس بخوانند تا دکتر بشوند.
خیلی از افراد بودند که بدون عمل، جراحی، بدون بیهوشی و دارو فقط با یک توجه و یک نظر درمان میکردند. میگویند مرحوم «نخودکی» اینگونه بود؛ دعایی میخواند، ذکری میگفت، طرف خوب میشد. گاهی شخص بیمار، مسافت دوری مثلاً مشهد بود و مرحوم «نخودکی» تهران بود. پشت تلفن میگفت: «شما دست خود را روی زانوی بیمار بگذار» دست خود را میگذاشت و مرحوم شروع به خواندن ذکر میکرد؛ آن شخص بیمار هم خوب میشد. این اتفاقات افتاده است. الان کم هستند کسانی که این کار را میکنند. خلاصه آنقدر عقل بشر در چشمش است که نمیخواهد به خودش اجازه بدهد که لااقل احتمال بدهد که شاید این اتفاق میتواند بیفتد؛ بعضی از افراد اصلاً منکر چنین چیزی میشوند یا مسخره میکنند. چنین شخصی خیال میکند در حال مسخره کرن است اما آیا واقعاً حقایق عالم مسخره میشوند؟ حقایق عالم که با مسخره کردن شما مورد تمسخر قرار نمیگیرد. خودت داری خودت را مسخره میکنی.
قرآن همین تعبیر را دارد و میفرماید: «آنها مسخره میکنند درحالیکه خودشان دارند خودشان را مسخره میکنند.» یعنی نفهمی خودشان است که نمیخواهند بفهمند؛ نمیخواهند زیر بار بروند؛ خودشان را به جسم و عالم جسمانی محدود کردهاند درحالیکه ابعاد فوق جسمانی در وجودشان هست. «ولقد خلقنا» باز خدا میفرماید: «ما خلق کردیم» خدا میخواهد باز در اینجا خود را معرفی کند «ولقد خلقنا الإنسان من صلصالٍ من حمإٍ مسنونٍ» همانا انسان را از گلی خشکیده، از لجن ماندۀ بد بوی آفریدیم. اگر از علمای علوم طبیعی و پزشکی بپرسیم که انسان چگونه آفریده شده است، چه جوابی میدهند؟ نحوۀ انعقاد نطفه را شروع به توضیح دادن میکنند؛ همۀ مراحل را تشریح میکنند و اسم آن نحوۀ خلقت انسان میشود.
اما خداوند متعال با یک کلمه همه را خلاص میکند؛ میگوید: «ما خلق کردیم.» میگوییم: «چگونه باران میآید؟ اگر به علما مراجعه کنیم، میگویند: «آفتاب به آب دریا و اقیانوسها میتابد و آنرا تبخیر میکند، بخار به آسمان میرود، باد بخار آب را در آسمان به حرکت در میآورد؛ سرما باعث میشود که بخار آب به آب تبدیل بشود و به زمین برگردد. مکانیزم این جریان را بهطور کامل شرح میدهند. اما وقتی به قرآن مراجعه میکنیم، خدا یک کلمه میفرماید که: «ما باران را نازل کردیم» خلاص! «ولقد أنزلنا» ما نازل کردیم بیخودی اینقدر کشش ندهید. خیلی جالب است. «ولقد خلقنا» اینقدر این علوم را بیخودی کش میدهند که چه شود؟ ما خلق کردیم. کسانی که شرح میدهند چگونه باران ایجاد میشود در واقع مکانیزم شکلگیری باران را توضیح میدهند، اما اینکه چرا اینطوری شد؟ چرایی آن را نمیگویند. خدا میخواهد به چرایی توجه بدهد. بنابراین قرآن کتاب هدایت است؛ کتاب علم نیست. علوم به بیان مکانیزم و چگونگی حوادث، اتفاقات و رخدادها مربوط میشود. قرآن کتاب بیان چرایی است؛ اینکه خدا را معرفی کند و نشان بدهد که این عالم از عالم بالاتر خلق و اداره میشود. چشم خدابین ما را میخواهد باز کند.
علمای علوم مادی سعی میکنند چشم دنیابین انسان را بازتر کنند که دنیا را بیشتر ببیند. علل و عواملی که در دنیا وجود دارد و تأثیر و تأثراتی را که بر همدیگر دارند بهتر ببینیم. شبیه یک کامپیوتر که سختافزار دارد، کسی که مهندس سختافزار کامپیوتر است میتواند از نرمافزار آن هیچ اطلاعی هم نداشته باشد، میتواند راجع به سختافزار کامپیوتر مطالب بسیاری را برای شما توضیح بدهد در عین حال میتواند هیچ کاری به نرمافزار هم نداشته باشد. دو نگاه است: یک نگاه سختافزاری و نگاه نرمافزاری!کسی که متخصص در نرمافزار کامپیوتر است، راجع به نرمافزار کامپیوتر بحث میکند و مطالب زیادی ارائه میدهد درحالیکه از سخت افزار کامپیوتر هیچ چیزی نمیداند و نمیخواهد هم بداند؛ میگوید: «من با این سختافزار چه کار دارم؟» فرد دیگری هم میآید دو شاخۀ کامپیوتر را از برق بیرون میکشد؛ میگوید: «حالا شما بروید برای خودتان سختافزار و نرمافزار کنید، ببینم میتوانید کاری انجام بدهید؟! دو شاخه را از برق بیرون کشیدم!» همه باید بیایند به او التماس کنند و بگویند: «آقا اگر ما بخواهیم کارمان راه بیفتد، علمی را که در آن تخصص داریم، کارایی پیدا کند، تو باید این دوشاخه را به برق بزنی؛ همۀ کار ما دست تو است. این دوشاخه باید وارد پریز برق بشود!» ماجرای دنیا، برزخ و قیامت هم مشابه همین است. علوم دنیایی در عالم دنیا به درد کارهای دنیایی میخورد اما عالم برزخ، جایگاه نرمافزار این سخت افزار را دارد. عالم قیامت جایگاه برق کل این کامپیوتر و سیستم را دارد که اگر آن را بکشید، همه چیز از بین میرود. البته این مثال برای تقریب به ذهن است برای اینکه تا حدی ذهنمان به مطلب نزدیک بشود که اوضاع چگونه میشود. پیامبران الهی احتیاجی به علم سختافزار ندارند. پیامبر ما درس نخوانده بود، سواد علمی، کلاسیک و دانشگاهی نداشت. شما از هر کسی که میخواهید بپرسید: «آیا پیغمبر اسلام، فیزیکدان یا شیمیدان بود؟» میگوید: «نه! قطعاً فیزیکدان یا شیمیدان نبود.» «آیا بود؟» تازه فیزیکدانها و شیمیدانهای آن زمان نسبت به فیزیکدانها و شیمیدانهای امروزی بیسواد هستند؛ چیزی نمیدانستند.
باید کلاس اول شیمی بشیند؛ پیش بچههای دبیرستانمان شاگردی کند تا بفهمد شیمی چیست. اگر بگویند: «آِیا پیغمبر اسلام سیاستمدار بود یعنی علم سیاست خوانده بود؟» میگوید: «نه! کدام علم سیاست!» «آیا علم اقتصاد بلد بود؟» «نه! علم اقتصاد نمیدانست» هیچکدام از این علومی که ما الان میخوانیم؛ کار میکنند و زحمت میکشن تا آنرا یاد میگیرند، هیچ کدام را نمیدانست. پس چگونه توانست پیامبری کند و حکومت تشکیل بدهد؟ چگونه توانست جامعهای را اداره کند؟ مگر این علوم در جامعه رایج نیست؟! مگر با همین علوم زندگی نمیکنند؟! براساس علوم مختلفی چون فیزیک، شیمی، ریاضی، و… دارند زندگی میکنند، اما پیامبر هیچکدام را نمیدانست پس چگونه بر مردم حکومت کند و جامعه را اداره کند و بهترین حکومت را هم داشته باشد؟ همه راضی، عاشق و علاقهمند بودند. الان اینهمه علم پیشرفت کرده است اما حکومتی را پیدا نمیکنید که در آن ظلم و فساد نباشد؛ مردم آن رضایت به معنای آرامش واقعی داشته باشند و عاشق حاکمشان باشند.
اینجا نکتۀ بسیار ظریفی وجود دارد که انتقال به آن مقداری زحمت دارد اینکه چگونه ذهنمان به آن نکته منتقل بشود که بفهمیم دنیا دارد از جای دیگری اداره میشود؟ با این محاسبات مادی و سختافزاری علوم دنیایی نمیتواند اداره بشود؛ نمیشود؛ معنایش این نیست که این علوم کاربرد ندارد. این علوم کاربرد دارد اما کاربرد داشتن با اداره کردن و مدیریت تفاوت دارد. خیلی چیزها کاربرد دارند اما با آنها مدیریت کرد. مدیریت به عالم دنیا مربوط نیست. مدیریت از عالم بالاتر است. تمام کشورهایی هم که میبینیم دارند خوب حکومتداری میکنند، مدیریتشان مادی نیست. مدیریت نمیتواند مربوط به عالم ماده باشد. به ذهن، تدبیر و برنامهریزی مربوط میشود. وقتی یک مهندس میخواهد ساختمانی را بسازد، با اینکه این ساختمان مادی و دنیایی است و در بیرون ساخته میشود اما قبل از اینکه این ساختمان ساخته بشود، مهندس آنرا در ذهن خود طراحی میکند، نقشه میکشد که این ساختمانی با چه مشخصات، ویژگیها، استحکام و اجزایی باید ساخته بشود.
اگر این کار را تا نکند نمیتواند یک ساختمان خوب بسازد. به این کار «مدیریت» و «نرمافزار» میگوییم؛ این نرمافزار، مادی و دنیایی نیست بلکه مربوط عالم بالاتر است یعنی از عالم بالاتر روی عالم پایینتر اثر میگذارد. اگر شما بخواهید در دنیا یک ساختمان خوب بسازید، باید بتوانید آنرا به خوبی در ذهن کرده باشید. بتوانید خوب فکر کنید و خوب نقشه بکشید. بدانید چگونه باید نقشه بکشید. نقشه کشیدن را بلد باشید، مهندسی بلد باشید. مهندسی، یک علم است اما علم مادی نیست بلکه علم معنوی است. معنوی است یعنی مربوط به عالم بالاتر است. شما به عالم بالاتر وارد شدهاید که توانستید چنین ساختمانی را بسازید. حالا همینطور بالاتر بروید، باز هم عالم بالاتری وجود دارد. همۀ این عالمها به خدا برمیگردد. هرچه بالا و بالاتر بروید، بالاتری وجود دارد تا اینکه به خدا میرسیم. قرآن میخواهد آن آخرِ آخر و بالای بالا را به ما معرفی کند. میگوید: «بیخودی خودتان را این وسط معطل نکنید!» نگاه میکنید میبینید یک ساختمان خیلی عالی ساخته شده است.
مرتب داخل ساختمان دنبال اجزاء داخلی ساختمان نگردید که ببینید چگونه ساخته شده است؛ داخل اتاقها، آشپزخانه، بالکن، حیاط و… نگردید؛ با اینها نمیتوانید بفهمید که این ساختمان براساس چه اسلوب، پایه و اساسی طراحی و ساخته شده است؛ از ساختمان بیرون بیایید؛ سراغ مهندس بروید. ببینید آن مهندس چگونه فکر کرده است که توانسته چنین ساختمانی را طراحی کند و بسازد. شما هر چه در دنیا بیشتر بگردید و غوطهور بشوید، بیشتر گم میشوید. باید بالاتر بروید. کسی که این بنا را ساخت، این دنیا را بر پا کرد، ببین او چگونه و بر چه اساسی این عالم را ساخته است؟! به ذهن مهندس، طراح و سازندهاش بروید. اگر آنرا بفهمید، این را هم خواهید فهمید. حالا خالق و سازندۀ همۀ این عالم کیست؟ خداوند است. همۀ تلاش قرآن این است که میخواهد ما را به آنجا ببرد. علومی که مربوط به دنیا میشود، مربوط به همین عالم ماده است. آیا لازم است پیغمبر خدا این علوم را بداند؟ نه! چه نیازی دارد که این علوم را بداند. باید طراحی و مدیریت بداند؛ باید سیاست الهی داشته باشد؛ باید انسان را بشناسد. کسی که انسان را بشناسد و با ساختار وجودی انسان آشنا باشد، میتواند به انسان برنامه و دستورالعمل بدهد و او را راهنمایی کند؛ میتواند به انسان بگوید چه کار کند و چه کار نکند؟ برای رسیدن به سعادت، باید چه راهی را برود؟
احتیاجی به هیچیک از این علوم دنیایی و مادی هم ندارد. طراحی و ابعاد وجودی انسان را میشناسد، میداند انسان چه نیازهایی دارد. چنین کسی شایستگی پیدا میکند که بر مردم حکومت کند وگرنه لیاقت حکومت بر مردم را ندارد. کسی که فقط جسم و نیازهای جسمانی مردم را میشناسد اگر بر مردم حاکم شود، تکلیف دیگر ابعاد وجود این انسانها چه میشود؟ مردم حیوان نیستند که فقط نیازهای مادی داشته باشند. اگر شما نتوانید نیازهای دیگر ابعاد وجودی انسان را تأمین کنید، نیاز جسمشان را هم نمیتوانید تأمین کنید چون این نیازها با هم درآمیخته است. حاکم الهی باید انسانشناس باشد. اگر کسی انسانشناس باشد صلاحیت حکومت بر مردم و رهبری جامعه را پیدا میکند. اگر انسانشناس نباشد؛ ضربه، لطمه و آسیب میرساند و نهایتاً قادر به ادارۀ حکومت نخواهد بود.
0 نظر ثبت شده